بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

تسنیم(بهروزآفرین هستم)

@Amat_Al_Sahheb

2 دنبال شده

4 دنبال کننده

                      می‌خوانم زیرا محبوبانم(ع)را دو چیز کشت
جهل
و جهل
                    

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

من معمولا یا می پرسم یا به عنوان کتاب نگاه میکنم یا کتاب های رو میگیرم از نویسنده های خاص. البته سرچ هم میکنم کتاب هایی که زیاد پیشنهاد میشن رو انتخاب میکنم.عنوان کتاب و نویسنده معمولا لو میده که محتوای کتاب چیه.
چطور کتاب انتخاب می‌کنید؟

در بین این‌همه کتاب تازه چاپ شده و چاپ قدیم، چطور کتاب موردپسند خودتون رو پیدا می‌کنین؟

قصه‌ای دوست داشتنی درباره همدلی!
کلاغ ها به تیلور آسیب زده‌اند و اسباب بازی هایش را خراب کرده‌اند و او غمگین است. 
دوستانش می‌خواهند به او کمک کنند‌.
هرکس یک چیزی می‌گوید. یکی می‌گوید تیلور بیا حرف بزنیم. یکی می‌گوید بیا داد بزنیم. یکی می‌گوید بیا فکر کن چطور درستش کرده‌ای تا دوباره درستش کنیم.
اما تیلور حال و حوصله هیچ‌کدام از این کار ها را ندارد. تیلور غمگین است.
تیلور یک گوش می‌خواهد برای شنیده شدن.
ولی خرگوش با همه فرق دارد. برایش گوش می‌شود. می‌آید بی‌صدا کنارش می‌نشیند. بغلش می‌کند و حرف هایش را می‌شنود. و تیلور می‌گوید کنارم بمان و بعد از مدتی برایش حرف می‌زند. از اینکه ناراحت است. از اینکه دلش می‌خواهد قایم بشود و هیچکس را نبیند. از اینکه عصبانی است و دلش می‌خواهد او هم به بقیه آسیب بزند و اسباب بازی های بقیه را خراب کند. و خرگوش در سکوت می‌شنود و کنارش می‌ماند. تیلور گریه می‌کند. می‌خندد. و بعد که آرام می‌شود به خرگوش می‌گوید حالا بیا تا دوباره باهم درستش کنیم...
گاهی آدم فقط یک گوش می‌خواهد برای شنیده شدن...
بزرگ و کوچک هم ندارد...
                قصه‌ای دوست داشتنی درباره همدلی!
کلاغ ها به تیلور آسیب زده‌اند و اسباب بازی هایش را خراب کرده‌اند و او غمگین است. 
دوستانش می‌خواهند به او کمک کنند‌.
هرکس یک چیزی می‌گوید. یکی می‌گوید تیلور بیا حرف بزنیم. یکی می‌گوید بیا داد بزنیم. یکی می‌گوید بیا فکر کن چطور درستش کرده‌ای تا دوباره درستش کنیم.
اما تیلور حال و حوصله هیچ‌کدام از این کار ها را ندارد. تیلور غمگین است.
تیلور یک گوش می‌خواهد برای شنیده شدن.
ولی خرگوش با همه فرق دارد. برایش گوش می‌شود. می‌آید بی‌صدا کنارش می‌نشیند. بغلش می‌کند و حرف هایش را می‌شنود. و تیلور می‌گوید کنارم بمان و بعد از مدتی برایش حرف می‌زند. از اینکه ناراحت است. از اینکه دلش می‌خواهد قایم بشود و هیچکس را نبیند. از اینکه عصبانی است و دلش می‌خواهد او هم به بقیه آسیب بزند و اسباب بازی های بقیه را خراب کند. و خرگوش در سکوت می‌شنود و کنارش می‌ماند. تیلور گریه می‌کند. می‌خندد. و بعد که آرام می‌شود به خرگوش می‌گوید حالا بیا تا دوباره باهم درستش کنیم...
گاهی آدم فقط یک گوش می‌خواهد برای شنیده شدن...
بزرگ و کوچک هم ندارد...
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

مادرم همیشه می‌گفت دوچیز در دنیا می‌تواند آدم را از پا درآورد، یکی خاطره و یکی راز. راست می‌گفت؛ در افتادن با خاطره‌ها کار آسانی نیست، شکنجه است، شکنجه‌ای که آدم را سمت تبایی سوق می‌دهد. مدام متوجه خطاهایت می‌شوی، سادگی‌هایت را می‌بینی و آتش می‌گیری. رازها هم سنگینیشان سینه آدم را له می‌کند. به گمانم رازها هرچه باشند سر به مهر نمی‌مانند، فقط آوار می‌شوند روی قلب صاحبشان. نشتر می‌زنند، نمک می‌پاشند. خواب از چشم می‌دزدند و لبخند از لب. مدام در هراسی بی‌انتها دست و پا می‌زنی. معلقی، مانند شاخه نیمه شکسته روی درخت...

سلام بهخوان عزیز ممنونم بخاطر این همه امکانات خوبی که داری ولی به نظرم امکان چت کردن با افراد رو هم اگر قرار بدی خیلی عالی میشه
تغییرات بهخوان؛ نسخهٔ 2.۱.۰

عیدتان مبارک و امیدواریم که تا امروز تعطیلات خوبی را سپری کرده باشید. 🌷 چندی از تغییرات این نسخهٔ بهخوان: