ما

ما

ما

4.1
34 نفر |
14 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

9

خوانده‌ام

52

خواهم خواند

86

شابک
964718803X
تعداد صفحات
268
تاریخ انتشار
1379/11/16

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        "یوگنی زامیاتین "نویسنده برجسته روس ( 1884ـ 1937) رمان "ما "را در سال های پر التهاب بعد از انقلاب روسیه به رشته تحریر درآورد ;یعنی سال های شکل گیری  نظام توتالیتر شوروی .این رمان به دلیل انتقاد از نظام بسته شوروی، در آن  کشور اجازه چاپ نیافت، بلکه به چندین زبان در خارج از کشور به طبع رسید . زامیاتین در "ما "دنیایی را به تصویر می کشد که مردم در آن نه با نام که  با شماره و حرف (حرف مصوت برای زنان و حرف صامت برای مردان) خوانده می شوند . آنان در شهری شیشه ای و غرق در نور، در خانه های مکعب شکل به هم چسبیده به سر  می برند .برنامه زندگی روزمره شان پیشاپیش تعیین شده است و در جدول ساعات،  جزئی ترین کارها مشخص گردیده است .در این ناکجاآباد، میلیون ها نفر چون تنی  واحد از خواب برمی خیزند .همسان غذا می خورند و هر لقمه را طبق تجویز جدول  ساعات، پنجاه بار می جوند و فرو می دهند .در لحظه ای معین چون تنی واحد به  سر کار می روند و باز می گردند، در برنانه راه پیمایی شرکت می جویند، برای  آموزش در تالارهای اجتماعات حاضر می شوند و بالاخره می خوابند .روابط جنسی بر  مبنای ریاضیات و آزمایش های پزشکی تنظیم شده و "کوپنی "است .نگاهبانان  از دیوارهای شیشه ای خانه ها، تمام حرکات و سکنات افراد را تحت نظر دارند  تا مبادا با خودرایی از معیارهای جدول ساعات، عدول ورزند و سعادتشان به  خطر افتد .بدین ترتیب، این رمان به گونه ای حیرت انگیز از اندیشه حاکم و  آینده کشور نویسنده، خبر می دهد .اعتقادات زامیاتین به بهترین نحو از زبان  قهرمان زن داستان بیان می شود" :انقلاب نهایی در کار نیست .انقلاب ها  نامحدودند...نمی خواهم کسی به جای من بخواهد من می خواهم خودم بخواهم ."
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به ما

نمایش همه

پست‌های مرتبط به ما

یادداشت‌ها

          
"ما" به عنوان یکی از کتابهایی شناخته شده که پیشتاز ژانریه که امروز به ژانر علمی تخیلی معروفه. این کتاب، مثل پیرو معروفترش، 1984 اثر جرج ارول، که سابقا این کتاب رو خونده و ترجمه کرده بود و بیشتر از "ما" مورد توجه جامعه جهانی قرار گرفت، از رسیدن آینده ای برای بشر حرف می زنه که هر کسی در اون فردیت خودشو از دست داده و در اجتماع حل شده. دیگه "من" ای وجود ندارد بلکه هرآنچه هست " ما" است و از همین ایده است که عنوان کتاب گرفته شده. (ایده های پوزیتیویستی این دوران و حس ناسیونالیستی، پشت عنوان "وحدت" هم در انتخاب چنین عنوان و ایده ای بی تاثیر نیست) این از دست رفتن فردیت و هویت شخصی تا جایی پیش رفته که حتی افراد جامعه با یکسری برچسب که ترکیبی از حروف و اعداد هستند شناخته میشن بدون اونکه اسم خاصی داشته باشن. در واقع با همه مثل یک کالا، یا یک جزئی از کل مجموعه ای بزرگتر برخورد می شه، که دارای بارکدی معتبر و از پیش تعیین شده هستند و سرنوشت هر کالا مشخص و قابل پیش بینیه. این جامعه ی متشکل از حروف و اعداد در زیر سلطه حاکمیتی قرار داره که تمامی امور روزمره شون رو تحت نظر میگیره: همه ساکنان یک اونیفرم یکسان دارن و  بزرگترین شادی اون ها رژه رفتن با ضرباهنگ سرود یکنواختیه که از طریق بلندگوها پخش میشه، سرودی که گویی ریتم و مضمونش پس زمینه سراسر زندگی اون هاست.
اینجا با جامعه ی کنترل شده ای رو به روییم که برای افراد نه در جامه ی "فرد" بلکه بر اساس "مصلحت جمعی" ، حتی اگر بر ضد فردیت باشه، تصمیم میگیره. تمامی افکار، اعمال و تصمیم گیری های  شخص توسط حکومت وقت تنظیم و فرموله شده حتی وقت خواب، بیداری و ... دقیقا مانند ابزاری کاربردی و مفید در یک سیستم منظم و از پیش طراحی شده : 

"کیست که از تورق صفحات برنامه قطارهای راه آهن نفسش بند نیاید ؟  جدول ساعات  هر یک از ما را در واقع به قهرمانان پولادین و شش چرخه آن حماسه بزرگ بدل می کند هر صبح میلیون ها نفر از ما در قالب تنی واحد با دقت ماشینی شش چرخ در یک ساعت و یک دقیقه از خواب بر می خیزیم سر ساعتی واحد میلیون ها نفر از ما در قالبی واحد هم زمان کار را شروع می کنیم و در قالبی واحد هم زمان کارمان تمام می شود و آن موقع که در یک لحظه واحد و مقرر طبق جدول زمان بندی در قالب پیکری واحد با یک میلیون دست ادغام می شویم قاشق ها را به سمت دهان می بریم و در یک لحظه واحد برای پیاده روی می رویم و به تالار سخنرانی می رویم مهیای خواب می شویم..." 

این روند تا جایی ادامه داره که حتی در پی فرموله کردن خوشبختی و شادی و  تمامی عکس العمل های یک انسان، احتمالا، برای جلوگیری از انقلاب های آینده است. انقلابی  (با آنتی تزی قدرتمند) در پی اثبات فردیت و هویت و برای بیرون آمدن از یوغ تربیت پدرانه ناظر کبیر/رهبر اعظم/ولی نعمت تحت لوای آزادی فردی شکل میگیره. اما به نظر می رسه حکومت وقت، هیچ فرمولی برای رسیدن به سعادت نداره، هرچند خود چنین جامعه ای بر اساس ایده ال هایی شکل گرفته تا بهشت برین رو در زمین به ارمغان بیاره،  و این بهشت برین نیاز مند کنترل و شفافیته و اگرچه با شعار آزادی بخشی شکل گرفته کاملا با آزادی وعده داده شده ناسازگاره.
(اشاره به آزادی و سعادت از ایده های ناب داستایفسکی، مکررا در یادداشتهای زیرزمینی، شیاطین، جنایت و مکافات و برادران کارامازوف هم دیده میشه به خصوص در تشریح صحنه فوق العاده جالب مفتش اعظم) 

"درباره آن روزگارانی که مردم هنوز در آزادی یعنی در وضعیتی سازمان نیافته و بدوی زندگی می کرده اند بسیار چیزهای باورنکردنی خوانده و شنیده ام..."
(هم نشینی آزادی با بدویت و سازمان نیافتگی) 

نظم اجتماعی ایده آل، به سرکوب کردن، ریشه کن کردن یک سری  وجوه انسانی منجر میشه. در "ما" سرکوب بارزی  در قالب حمله حکومت به روان/اندیشه آزاد  دیده میشه. حکومت، آزادی رو وجه خطرناک ذات بشر میدونه و بر برانگیختن احساس نیازمندی فرد ،برای رهایی از سردرگمی و وابستگی، دوری از تخیل و افکار شخصی  تاکید میکنه. ایده داستان  انتقادی شدیدیه به نگرش های پس از انقلاب به انسان. در این جامعه ی "ایده آل" حکومتی، اگر بناست هدف انسان سعادت ، خوشحالي و خوشبختی باشه، آزادی وجود نخواهد داشت، چرا که بر اساس این ایده، خوشحالی و آزادی با یکدیگر ناسازگارند. این جامعه با قربانی کردن آزادی، آرزوی دستیابی به سعادت داره. در پی رسیدن به این سعادت و فرموله کردن اون ،  سیستم حاکم انسان رو به یکی از ابزارهای کار خودش در روند توسعه و پیشرفت اقتصادی بدل می کنه. این تبدیل به شی شدن انسان، یا شی انگاشتن او در روند رسیدن به یک بهشت زمینی/ آرمانشهر در کتاب یادداشت های زیرزمینی داستایفسکی در قالب شستی ارگ، لانه مورچه، کاخ کریستال و ... آورده شده، اینها به اثبات "آدمیت انسان" و عدم تمایل به تبدیل شدن به یک شی و ناچیز شمرده شدن اشاره می کنه. همونطور که انقلابیون "ما" در مقابل ایده:" "همین افکار یکسان همه یکی هستند ما آن قدر شبیه ایم..."می گن:" منحصر به فرد بودن یعنی اینکه یک جوری خودت را از جمع متمایز کنی"...
چنین حل شدنی در " ما" هرچند در مخالفت با ایده های مسیحیت باشه، همون مراسم حل شدن همگانی رو بازتاب میده. برگزاری مراسم مارش عمومی، سرود همگانی در کتاب "ما" زامیاتین، طبق متن کتاب ، شبیه همان مراسم عمومی عشای ربانی کلیسای کاتولیک شده. هرچند فرم تغییر کرده، محتوا یکی ه. در هر دو، جمع، پناهگاهی ایمن و سنگری قدرتمنده برای فرار از مواجه با ناشناخته ای به اسم من و مسئولیت های اجتماعی "من". 

  نگارنده ی یادداشتهای کتاب "ما" مهندس ساخت، ریاضیدانی ه که بر اساس دستورات عقل و منطق ریاضی وار تمایل داره در یک جامعه این چنینی حل بشه تا بتونه خوشحال و خوشبخت زندگی بکنه بدون اینکه عاملی این حس امنیت و شادمانی رو لکه دار کنه. کاری که این مهندس برای حکومت انجام میده ساخت انتگرال/موشکی ه، در راستای گسترش ایده سعادتمندی بر همین اساس. به گونه ای که نه فقط این ایده در زمین بلکه قابل صادر کردن به  سیارات دیگه باشه:  

"شما باید موجودات ناشناسی را که در دیگر کرات زندگی می کنند و شاید هنوز در همان حالت بی قیدی بدوی به سر می برند زیر یوغ مبارک عقل بیاورید اگر آنها درک نکنند که سعادتی را برایشان به ارمغان آورده ایم سعادتی از نظر ریاضی عاری از هرگونه خطا، وظیفه ماست که وادارشان کنیم سعادتمند باشند."... 

این جا ،  یادداشتهای  ریاضیدان جوان "ما"، که بسیار سعی داره بر نوشته هاش مسلط باشه تا مبادا عنان اختیار به احساسی نادرست" بسپاره، با اعتراف ناخواسته از" یوغ" و "عقلانیت" همراه شده. می تونیم ببینیم که "یوغ مبارک عقل" "سعادت" و "عاری از هرگونه خطا" در هم نشینی با یکدیگر قرار گرفتند.. ...نمونه ای از  تلاش او برای تسلط بر نوشته و دستکاری افکارش به این شکله: 

" رام کردن منحنی سرکش و صاف کردنش در امتداد خط مماس، خطی مستقیم خطی عظیم الهی دقیق.. خطی که خردمندانه ترین خطوط است... و بعد در وصف چنین زیبایی می خواهد شعری احساسی بسراید ..." و در همینجا پاراگراف را ناتمام رها میکنه، گویی آگاه شده که چیزی نادرست از آنچه باید گفته شود به زبون آورده. بنابر این پیش زمینه های جلب این فرد به یک جنبش انقلابی دیده میشه. 

یادداشتهای این منطق پرست ، در راستای اقناع خودشه و تماما دروغ هایی به خودشه برای مصلحت نظام و جمع"ما". بنابر این از اونچه واقعا باهاش مواجه میشه به طور عمد فرار می کنه و اونچه نوشته میشه دستکاری افکارش در جهت اثبات ایده ایه که میخواد باورش داشته باشه: پروپاگاندای سیاسی با تایید صلاحیت ولی نعمت ، ایدئولوژی حل شدن در "ما" و "در جمعی جزو آدمیان" حساب شدن. اما چون ناخواسته با عنصری نامعین و تعریف ناشده مواجه میشه به صورت ناخود آگاه این انحراف از "خط مستقیم" رو در نوشته هاش بروز میده و وقتی متوجه این انحراف میشه به سرعت موضوع رو به شکل دیگه ای که مورد تایید خودش هست تغییر میده. این عنصر ناشناخته در قامت زنی که به عنوان عدد گنگ توصیف شده، اومده و این زن در گره معنایی با ایده ی انقلاب هویتی و فردی قرار داره:این زن "به ناخوشایندی ورود ناگهانی عددی گنگ و تجزیه ناپذیر به یک معادله" توصیف شده که او رو دچار تردید میکنه: 

"این منم و در عین حال من نیستم..."
" اما درونم انگار ابری است ، در چنبره ی تارهای عنکبوت و چیزی صلیب مانند، ایکسی (امری مجهول و ناشناخته) با چهار پنجه اش.. شاید هم همه ی اینها پنجه های خودم هستند، همه اش هم به خاطر اینکه، مدتی مدید مقابل چشمانم بوده اند، پنجه های پشمالوی خودم، دوستشان ندارم، نشانه دوران توحش اند...آیا جایی در درون من واقعا...".. 

جمله قطع میشه و در پاراگراف بعد ادامه میده: 

" می خواستم همه اینها را خط بزنم، چون از حوزه موضوعات تعیین شده برای این یادداشت فراتر رفته اند" 
زدودن یا سرکوب کردن صرفا برای زدون ابهام و اطمینان قلبی از عدم وجود چیزی غیر منطقی و از دست ندادن مامنی که مدتها باهاش خو گرفته:" ما همه عناصر طبیعت را مسخر خود کرده ایم و هیچ بلایی ممکن نیست نازل شود"...(!!!) 

در پاراگراف قبل، همین دستهای پشمالویی که " دوستشان ندارم" و نشانه "توحش اند"، به عنوان ایکس یا مجهولی تحمیلی /بدوی، عنان اختیار رو از مهندس ما می دزده و او رو به سمت و سویی که خارج از چهارچوب ادراکی فرده می کشونه.  "مهندس" همون موجودیه که به قول داستایفسکی از بوته ی آزمایش ایده آل ها بیرون اومده. موجودی طبیعی نیست و خطرناک ترین امر برای موجودی که دستکاری شده باشه، اطلاع از تفاوت وضعیت طبیعی و وضعیت دستکاری شده آزمایشگاهیه ." سراسر کتاب پر از چنین آگااهی های نصفه نیمه ایه که سعی در انکار داره و ذکر تمامشون در این مطلب کوتاه ناممکنه. 

اما دومین مطلب که در مقدمه و مقاله اوایل کتاب هم به کرات دیده شده وجود عناصر فوتوریستیه. عناصر فوتوریستی در تصاویر ذهنی، کلمات ، و توصیف معماری شدیدا به چشم میاد. فوتوریسم جنبشی بود پیشتاز در راستای ایده های جهانی شدن، و به دلیل همین جهانی شدن بسیار مورد استقبال حکومتهای وقت قرار گرفت. این جنبش در اوایل قرن بیستم میلادی قبل از جنگ جهانی اول ظهور کرد و عمده مفاهیم مورد تاکیدش: سرعت، تکنولوژی، صنعت گرایی، حرکت، تکرار ، ریتم تند، خشونت و تمام اشیایی بود که این مفاهیم را بازتاب می دن. این عناصر در معماری با مصالح شیشه، فولاد، بتن و با فضاهای معماری شفاف و متحرک، مثل پله برقی، آسانسور، اتوبان ها و ریلهای هوایی، زمینی و زیر زمینی گره خورده. تو نقاشیهای فوتوریستی استفاده از اشکال هندسی، پشت سر هم برای القای مفهوم حرکت بسیار دیده میشه، در شهرهای  فوتوریستی "همشهری ها" تو بلوک های آپارتمانی مکعبی یک شکل در شبکه شطرنجی طراحی شده ای که وجه ممیزه ای ندارند زندگی می کنند، شفافیت/استفاده از شیشه و اینکه هیچ چیز برای پنهان کردن نیست(به قول داستایفسکی کاخ کریستال/یاداور منطق هندسی و شفافیت و عدم وجود مفهومی ناشناخته) در  نما سازی و حتی در خصوصی ترین بخش های زندگی هم دیده میشه. پنهان کردن جرمه، هیچ گاه چیزی برای پنهان کردن "نبایست" وجود داشته باشه، هرچه هست باید قابل رویت باشه، پنهان کردن تهدیده و "ما" /جامعه تهدید نمی پذیره. فوتوریسم مفهوم شفافیت مدرن رو به عاریت گرفت و  سعی در آزادسازی مفاهیم و کلمات از بستر "گذشته" داشت.  هرچند فوتوریسم پدیده ای ایتالیایی بود به شدت در ادبیات و هنر قرن بیستم روسیه، به خصوص بعد از انقلاب رواج پیدا کرد. بنابراین در مفاهیم فوتوریستی تاکید بر ریتم هماهنگ پیشرفت، با تکیه بر کارآمدی ماشینها /ماشینی کردن انسان/ در صنایع ساخت و ساز کارخونه ای نه تنها در نقاشی، که در مجسمه سازی، معماری، شهرسازی ،گرافیک،ادبیات، تئاتر و موسیقی هم تاثیرگذار بود. به جای ساختمان های ایستای سابق با گوشه های تاریک و بی نور و ساکت و ناشناخته، بر  نور، وضوح، عناصر هیجانی و پر سر و صدا تاکید شد. خطوط افقی با ظهور  راه های درهم و پیچیده قطارهای سریع السیر بین شهری، هواپیماها، خطوط دریایی گسترده، طراحی های شطرنج هندسی، با نظم منطقی و برنامه ریزی شده پدیدار شدند، گویی می خواستند با ترور انسان به وسیله حرکتهای مداوم و هیجان  مجال فکر و تامل لحظه ای را از او بگیرند. حتی همان مصالح ذکر شده، شیشه، بتن مسلح،  فولاد و ... تمامی شان عناصری هستند که توسط کارخانه هایی بسیار پر سرو صدا در کمترین زمان ممکن تهیه شده و بیشترین کارایی را دارند. همه ی اینها توسط انسانهایی تهیه شدند که به یک شی کاربردی یک سیستم بزرگ تبدیل شده اند. چیزی دقیقا شبیه به فیلم "Modern Times" چارلی چاپلین: انسان بلعیده شده در میان چرخهای یک ماشین بزرگ. 

و اما نمونه‌های عناصر فوتوریستی در متن داستان "ما": 

_"امروز صبح توی کارگاهی بودم که انتگرال آن جا ساخته می شود وقتی چشمم به دستگاه ها افتاد گوی های رگلاتور ها با چشمان بسته با تمام وجود می چرخیدند میل لنگ ها برق زنان به چپ و راست خم می شدند. بالانسر مغرورانه شانه هایش را می جنباند و مته دستگاه شیارزنی هماهنگ با موسیقی ای نا شنیدنی خم و راست می شد. ناگهان زیبایی آن باله ی مکانیکی عظیم و غرق در پرتوهای آبی خورشید پیش چشم خودم دیدم... بعد با خودم گفتم چرا زیباست؟ این رقص چرا زیباست؟ و پاسخ: چون این حرکتی آزادنه نیست، چون کل مفهوم عمیق رقص دقیقا در تابعیت زیبایی شناختی مطلق آن نهفته است، در عدم آزادی تمام و کمالش..."
_" چرخ منطق هنوز در درونم در همهمه بود، من بنا به اقتضای اینرسی بنا کردم به گفتن از فرمولی که تازه به آن دست یافته بودم، فرمولی که ما و ماشینها و این رقص هماهنگ را شامل میشد..." 
_ "طبق معمول کارخانه موسیقی با تمام شیپور هایش مارش یگانه کشور را پخش می کرد اعداد در ردیف های منظم چهار نفره با هیجان همگام با ریتمی واحد حرکت می کردند صدها و هزاران عدد دیده می شد با اونیفرم های آبی و پلاک های طلایی در سینه که شماره دولتی هر مرد و زن رویش درج شده است..."(انسان با عدد شناخته شده)
_ "ضرب سازهای برنجی: دام داران دام دام ،،،و این پلکان برنجی که زیر نور خورشید می درخشند و با بالا رفتن از هر کدامشان به آن فضای آبی سرگیجه آور نزدیک و نزدیک تر می شوی...
"خیابان های تغییر ناپذیر و مستقیم ، شیشه کف پیاده روها که نور را منعکس می کرد . منشور عالی ساختمان های شفاف متوازی السطوح، هارمونی مربع شکل ردیف های آبی متمایل به خاکستری... بله من بوده ام که بر خدای قدیم و زندگی قدیم غلبه کرده ام من بوده ام که همه این ها را خلق کردند و من مثل یک برج می ترسم آرنجم را تکان بدهم مبادا دیوارها گنبدها و ماشین ها از هم فرو بپاشند..." 
..." ابروهایش با زاویه حاده به سمت شقیقه هایش بالا رفتند و به شاخ های تیز ایکس می ماندند.."
"
سرعت زبانش حساب شده نیست، سرعت زبان باید قدری کمتر از سرعت ذهن باشد نه برعکس..."
".. نمی توانم شهری را تصور کنم که در دل دیوار سبز محصور نشده باشد ...نمی توانم زندگی را مجسم کنم که در قالب اعداد و ارقام جداول زمان بندی نیامده باشد..."
" تالار سخنرانی نیمکره عظیم و آفتاب سرتاسر از شیشه ردیف های دایره و از سرهای کروی شکل و نژاده که از ته تراشیده شده اند..." (نیم کره یا کره به خاطر حذف زوایا خاصیت شفافیت و احاطه و تسلط داره) 
"این یک جور ایراد فنی  کوچک در قطعات است، می شود به راحتی بدون متوقف کردن حرکت عظیم کل ماشين برطرفش کرد، برای دورانداختن پیچ های خم شده ما دست توانمند و سنگین ولی نعمت و چشم ریزبین نگهبانها را داریم..." 
" گام های دراماتیک و بلورین که در توالی های بی پایان به هم می گرایند و از هم دور می شوند و آکوردهای که چکیده فرمول تیلور و مک لورن اند با گام های مربعی کند و متقارن شبیه پاچه های شلوار فیثاغورث است... ضرباهنگهای پر جلوه ..." 
"در باقی مواقع ما در میان دیوارهای شفاف که گویی از هوای درخشان تنیده شده اند روزگار می گذرانیم همیشه در معرض دید دیگران و غرق در نور ما چیزی نداریم که از هم پنهان کنیم..."
"بلوری سازی زندگی هنوز پایان نیافته...دو روز دیگر در میدان مکعب جشن عدالت برگزار میشود..(همنشینی مکعب و عدالت از آنجاست که همه ی زوایای مربع برابرند) 

دقیقا از جایی که کاراکتر به دنبال زن وارد مسیر تازه ای میشود عناصر شفاف هم از بین می روند: 
" از پلکانی تاریک و عریض بالا می رفتیم... " و بعد : 
" در امتداد خیابان  قدم میزدی و بین سلولهای روشن و شفاف سلولهایی تاریک میبینی که کرکره هاشان پایین داده شده و آنجا پشت کرکره ها، چه خبر بود؟ اینها همه برای چه بود؟ "
" دری سنگین پر صدا و مات را باز کردم، وارد اتاقی تاریک به هم ریخته شدیم، اشفته بی نظم و جنون آمیز، خطوط کج و معوج که از هیچ معادله ای تبعیت نمی کردند، تحمل آشفتگی برایم دشوار بود..." (احتمالا اشاره به آنتی تز دادائیسمی:)) 

_پیشنهاد می کنم جهت سرگرمی اول فیلم چاپلین و بعد فیلم متروپلیس فریتز لانگ (۱۹۲۷)رو بعد از خوندن کتاب "ما"(۱۹۲۱) تماشا کنید سراسر پر از نشانه ها و مفاهیم فوتوریستیه و به تصویر پردازی ذهنی "ما" و مفاهیم بنیادی این اثر هم کمک بسیار زیادی می کنه:))  


        

20

نعیمک

نعیمک

7 روز پیش

          اگر بخواهم به داستان کتاب اشاره کنم باید به «1984» و «دنیای قشنگ نو» اشاره کنم. یعنی حاکمیت‌هایی که زندگی آدم‌ها را به تصرف درمی‌آورند و همه چیز را برنامه‌ریزی می‌کنند و بیرون زدن از این خط عواقب خوبی ندارد. «ما» هم همین داستان را دارد اما با چند نکته اضافی. «ما» پیش از دو داستان دیگر نوشته شده و حتماً اورول قبلاً از نوشتن «1984» کتاب را خوانده (در خود کتاب هم اشاره می‌شود). اما مهم‌تر این است که روایت تمامیت‌خواه و تصرفی حکومت خیلی دقیق‌تر و واقعی‌تر در این کتاب نوشته شده. یعنی اعتقادی که آدم‌ها به حرف‌هایی که شنیدند،ریاضی شدن (بی‌احساس شدن) و برنامه‌ریزی شدن آدم‌ها و نمای کلی از چنین جامعه‌ای خیلی دقیق‌تر در این کتاب نوشته شده و خب، داستان را یک روسی نوشته و همین لذت خواندن آن را بیشتر می‌کند. 
متاسفانه کتاب‌هایی شبیه این که بخشی از آن‌ها به دنیای «گمانه‌زن» تعلق دارند و البته مفاهیمی سیاسی هم پشت آن‌ها پنهان است ارزش اصلی خودشان را از دست می‌دهند و بیشتر به خاطر شهرت فرامتن خوانده می‌شوند اما «ما» از کتاب‌هایی است که خودش ارزش بالایی دارد و دقت زامیاتین در نوشتن جزییات برای هر علاقه‌مند به ادبیاتی لذت‌بخش است.
        

0

          اندر ستایش جست‌وخیز کردن و فاصله انداختن
- از مطالعه این کتاب لذت بردیم و به همین علت متن زیر بدین میزان خصمانه نوشته شده است. باشد که اشتباه برداشت نشود :)

مثل همیشه از کتاب شروع می‌کنم و بعدش حاشیه می‌زنم.
0- اول یک کلیاتی می‌گم، بعدش بیشتر در مورد کتاب و وضعیتش حرف می‌زنم.
خواندن این کتاب خیلی آسان نیست اما برای کسانی که به ادبیات پادآرمانشهری و ادبیاتِ رنگ‌گرفته از سیاست علاقه دارند، خواندن این اثر جذاب خواهد بود.

1- از اهمیت کتاب همین بس که می‌توان از آن به عنوان ریشه و جدِ آثار پادآرمانشهری نام برد. فارغ از «1984» جرج اورول و «دنیای قشنگ نو» آدولس هاکسلی، حتی در سرودِ آین رند نیز می‌توان عناصر و المان‌های واحدی را با «ما» مشخص کرد. از نفی فردیت افراد و نمودِ آن در نام‌گذاری اعدادی افراد، اهمیت علم، البته «علم کاربردی»، نفی تاریخ و گذشته و در نهایت سرکوب کلامِ مخالف خواستِ «ONE STATE». اما همین فضل تقدم بزرگترین ایراد کتاب است.
اطنابِ قبیح، نارسایی‌های منطقی و ضعف در برخی خرده روایت‌های داستان، فاش می‌کند که زامیاتین لزوما نویسنده‌ی بزرگی نبوده است، اما به دغدغه و شهودِ ادبی توانسته است یک اثر ادبیِ تاثیرگذار و ایده‌مند خلق کند؛ شاید هم بسازد.
رخصت دهید منظورم را شفاف کنم یا به قولِ اهلِ حقوق تنقیح. بزرگان ادبیات با تک‌شراره‌هایی تبدیل به ستون‌های تاریخ ادبیات نشده اند. از شعر کلاسیک فارسی بگیر که شعرا با دیوان‌های خود که مجموعه‌ای از لحظات شاعرانه بوده، تا ادبیات جدید. برای مثال داستایفسکی که تنها یک اثر والا ندارد، مجموعه‌ای از واکاوی‌های ادبیانه چیزی بنام داستایفکسی را تصویر کرده است. اصلا خودِ جرج اورول، تنها یک اثر ماندگار که ندارد...
البته این بدان معنا نیست که لزوما هرکس که منظومه‌ای از آثار قابل اعتنا داشته باشد می‌تواند عنوان ادیب و ادب‌دان را یدک بکشد، اصلا من که باشم که در این مورد تصمیم بگیرم و تاریخ خود بهترین داور است، بلکه می‌خواستم حدس خودم از علت ضعف‌های این رمان را شرح بدهم.

2- نمادپردازی‌های شاذِ کتاب، استعاری فهمیدن ریاضی و ارجاعات کثیر به مفاهیم ریاضیاتی و شرحِ عریانش از اختناق، از بین رفتن فردیت و ترس از استبداد دانش و تلاش برای ساخت بهشتِ زمینی، گاهی دچار زیاده‌روی می‌شد و هرچه از حد بگذرد لاجرم تنه به تنه ادایی بودن می‌گذارد. زمانی که استعاره و نمادپردازی، حتی در ادبیات، به حدی شرح و بسط پیدا کند که روند داستان و روایت را در سایه خود پنهان کند، نقض غرض شده است و این نمادها هستند که موضوعیت پیدا می‌کنند.
اگر بخواهم استعاره و نمادهایی را که من در اثر کشف کرده ام، که از قضی تو این فقره همچین قوی نیستم، به همراه مختصری که در یادداشت‌های کتاب آمده بود را اینجا ردیف کنم، خودش یک متنِ مجزا می‌طلبد.اصلا این استعاره‌های واضح و بی‌شمار کاری می‌کند که آن کلان‌استعاره‌ی اساسی متن، همان عشق خانه برانداز که باعث طغیان شود، در حاشیه قرار بگیرد. همان استعاره‌ای که خط داستانی بر روی آن سوار شده است.همان استعاره که هم‌کفِ سرودِ آین رند بود.

3- با تمام ایراداتی که به ظاهر بودن و در چشم بودن کتاب می‌توان گرفت، روایتِ کلی کتاب و ایده‌ی اساسیِ آن بسیار ناب و عالی بود. نفی فردیت به بهای رفاه، ریاضیاتی شدن زیستِ اجتماعی، طغیان علیه وضع موجود(چه اگر بهشت‌وار و غیر آزاد باشد، چه جهنمی و غیرآزاد!) و روایتِ تشکیکِ D-503 در ریشۀ چیزهایی که آن‌ها را بدیهی می‌پنداشت.

4- سلام بر حواشیِ دوست‌داشتنی:
50روز در ماراتنی  با قانونِ حداقل مطالعه روزانۀ 50 صفحه‌ای شرکت کردم و لذت بردم.در این مدت همواره دقیقا پس از پایان کتاب مرور خودم بر کتاب را می‌نوشتم، حتی اگر کتاب در نیمه‌شب در حال تمام شدن بود و در عمقِ تاریکی شب تمام می‌شد و نوشتن مرور تا گرگ‌ومیشِ صبح طول می‌کشید.
برای این کتاب زامیاتین به خودم وقت دادم، یکی دو روز گذاشتم در ناخودآگاهم بهش فکر کنم(ناخودآگاهم دستِ خودمه:) ) بعدش یه فیلمِ کوتاه که ازش ساختن را دیدم و خلاصه بهتر با اثر مواجه شدم و خوشحالم از این بابت. مرض رسانه‌ اجتماعی همینه که اگر افسارمان در دستِ خودمان نباشد، برخی انواع مواجه و تجربه آثار هنری را از ما سلب می‌کند.
اما تهش بگم، بهخوان متشکریم!
        

65