معرفی کتاب دا اثر سیده اعظم حسینی

دا

دا

4.3
290 نفر |
58 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

23

خوانده‌ام

799

خواهم خواند

153

شابک
9785815064881
تعداد صفحات
812
تاریخ انتشار
1400/1/1

توضیحات

        نویسنده ی کتاب دا می گوید: "جنگ که تمام شد، گفتیم خیالمان راحت شده و می رویم پی زندگی مان، اما دیدیم ارزشها دارند رنگ می بازند و ضد ارزش ها پیدا می شوند. وقتی کار به اینجا کشید، دیدم اگر من حالا سکوت کنم، خیانت کرده ام به آن هشت سال دفاع مقدس، که در آن، بهترین جوانان را از دست دادیم. تصمیم گرفتم برای دفاع از آن دفاع، خاطراتم را بگویم".     انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به مثابه گنجینه ای تمام نشدنی و ظرفیتی گسترده برای فرهنگ و ادب کشور تلقی می شوند که همچنان که مقام معظم رهبری نیز بارها تاکید کرده اند باید از آنها برای نشر و گسترش فرهنگ و ارزش های دینی و انقلاب اسلامی در جامعه و جهان، حداکثر استفاده را کرد. کتاب «دا» را می توان بهترین نمونه در این راستا به شمار آورد که در واقع امروزه به مثابه یک نقطه عطف در تاریخ نشر کشور شناخته شده و کارکرد دارد. این کتاب، خاطرات سیده زهرا حسینی از روزهای آغازین جنگ تحمیلی در دو شهر بصره و خرمشهر است و سال های محاصرهٔ خرمشهر توسط نیروهای عراقی محور مرکزی کتاب را تشکیل می دهد. حسینی در آن زمان دختر هفده ساله ای بوده و گوشه ای از تاریخ جنگ را بازگو می کند که غالبا به اشغال و فتح خرمشهر مربوط می شود. خاطرات بکر و شنیدنی ای که سیده زهرا حسینی در روزهای تیر و ترکش دیده است به زبانی شیوا و بیانی گیرا در این کتاب روایت شده اند تا روزهای جنگ را جلوی چشمان مخاطب زنده نگه دارد.
      

پست‌های مرتبط به دا

یادداشت‌ها

          نمیدانم از دا چه و چگونه بنویسم تا حقی را که این کتاب برگردنم دارد ادا کنم.
قبل از دا، تصورات من از جنگ و خصوصا سقوط و آزادسازی خرمشهر خیلی لوس و مامانی بود. شاید کمی تقصیر گفتمان جنگ توی مدارس هم باشد.
وقتی به شهادت فکر میکردم، چیزی مثل خیلی آرام تیر خوردن و نقش زمین شدن و جان دادنی با لبخند توی ذهنم بود 
یا مثلا از نقش زنان در جنگ، چیزی مثل غذا پختن و لباس خونی رزمندگان شستن و پلیور بافتن و این ها.
فکر میکردم خانواده ها بعد از شهید دادن کمی بی تابی کرده اند و خلاص، چون برایشان افتخار بزرگی بوده دیگر عین خیالشان نبوده. یا مثلا مردم جنگ زده با خوبی و خوشی و مهربانی توی کمپ های تمیز و قشنگی کنار هم زندگی کرده اند تا جنگ تمام شده و برگردند خانه هایشان.
دا همه چیز را عوض کرد.
کل کتاب را در حیرت محض خواندم.
صحنه های پیدا کردن جسد شهیدان از توی خانه ها و کنار جاده ها، توصیف وضعیت مجروحین، درد سقوط خرمشهر که اصلا نفهمیده بودمش، بی تابی های خود سیده زهرا و مادرش که همان دا است، سختی بچه بزرگ کردن وسط جنگ، وضعیت ناراحت کننده کمپ ها.
و در کنار همه این ها، از سیده زهرا حسینی خجالت میکشیدم.
یک دختر ۱۷-۱۸ ساله، چقدر کارهای عجیب و غریب کرد.
چقدر خسته میشد ولی جا نمیزد.
اوایل کتاب اصلا نمیفهمیدمش، و به آخر های کتاب که رسیدم خودم را نمیفهمیدم که دیگر خبری از توچ و تفنگ و خمپاره و خطر جانی جلوی رویم نیست ولی بازهم کار و خدمت برایم سخت است.
سیده زهرا حسینی و خواهرش و دوستانش و جوانان خرمشهری توی کتاب، از این الگوهایی بودند که واقعی واقعی هستند، پر از درد ولی واقعی.
        

16

          عمویی داشتم - و هنوز دارم! - که سالی یکبار به بهانه عیددیدنی به خانه‌شان سر می‌زدیم. در همان سالی یکبار وقتی یواشکی پایم به یکی از اتاق‌ها باز می‌شد، کتابی درشت را روی طاقچه می‌دیدم که زیر پارچه‌ی توری گلداری در انتظار خوانده شدن بود. شکل و شمایل کتاب همانی بود که در تلویزیون آن را تبلیغ می‌کردند و نامش در گویش محلّی من بسیار آشنا بود: «دا». دخترعمویم وقتی دید که زیاد کنار این کتاب می‌پلکم، با خوشرویی آن را به من امانت داد، امانتی که هیچ‌گاه پس داده نشد. من در عالم بچّگی خوشحال بودم که وقتی تبلیغ‌ها را نشان می‌دهند، کتاب هم دم دستم حاضر است. چند سالی گذشت و بالغ‌تر که شدم، نگاه ویترینی قبلی را کنار گذاشتم و شروع کردم به خواندن. شروعی کوبنده بود: «سه ماه بود که از پدر خبری نداشتیم...» تا به خودم بیایم، دیدم که شب‌ها با این کتاب می‌خوابم و روزها در میان کوچه‌های گلوله‌خورده‌ی خرمشهر و اجساد مظلوم روی هم  تلنبار شده در سردخانه مواجه می‌شوم‌. همپای «سیّده زهرا» بزرگ می‌شدم و از رفتن به خانه ویلایی جدید ذوق می‌کردم. در برگه‌های پایانی، جنگ تمام شده و خاطره‌هایش باقی مانده بود و «دا» که یعنی مادر، یعنی سرزمین مادری، نیاز به زمانی برای استراحت داشت، یک استراحت عمیق... «دا»، شاید بزرگترین تجربه‌ی کتاب‌خوانی من باشد و البته دردناکترین، در سال‌های آغاز نوجوانی‌ام.
        

5