دا

دا

دا

4.3
276 نفر |
56 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

22

خوانده‌ام

749

خواهم خواند

143

شابک
9785815064881
تعداد صفحات
812
تاریخ انتشار
1400/1/1

توضیحات

        نویسنده ی کتاب دا می گوید: "جنگ که تمام شد، گفتیم خیالمان راحت شده و می رویم پی زندگی مان، اما دیدیم ارزشها دارند رنگ می بازند و ضد ارزش ها پیدا می شوند. وقتی کار به اینجا کشید، دیدم اگر من حالا سکوت کنم، خیانت کرده ام به آن هشت سال دفاع مقدس، که در آن، بهترین جوانان را از دست دادیم. تصمیم گرفتم برای دفاع از آن دفاع، خاطراتم را بگویم".     انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به مثابه گنجینه ای تمام نشدنی و ظرفیتی گسترده برای فرهنگ و ادب کشور تلقی می شوند که همچنان که مقام معظم رهبری نیز بارها تاکید کرده اند باید از آنها برای نشر و گسترش فرهنگ و ارزش های دینی و انقلاب اسلامی در جامعه و جهان، حداکثر استفاده را کرد. کتاب «دا» را می توان بهترین نمونه در این راستا به شمار آورد که در واقع امروزه به مثابه یک نقطه عطف در تاریخ نشر کشور شناخته شده و کارکرد دارد. این کتاب، خاطرات سیده زهرا حسینی از روزهای آغازین جنگ تحمیلی در دو شهر بصره و خرمشهر است و سال های محاصرهٔ خرمشهر توسط نیروهای عراقی محور مرکزی کتاب را تشکیل می دهد. حسینی در آن زمان دختر هفده ساله ای بوده و گوشه ای از تاریخ جنگ را بازگو می کند که غالبا به اشغال و فتح خرمشهر مربوط می شود. خاطرات بکر و شنیدنی ای که سیده زهرا حسینی در روزهای تیر و ترکش دیده است به زبانی شیوا و بیانی گیرا در این کتاب روایت شده اند تا روزهای جنگ را جلوی چشمان مخاطب زنده نگه دارد.
      

پست‌های مرتبط به دا

یادداشت‌ها

          نمیدانم از دا چه و چگونه بنویسم تا حقی را که این کتاب برگردنم دارد ادا کنم.
قبل از دا، تصورات من از جنگ و خصوصا سقوط و آزادسازی خرمشهر خیلی لوس و مامانی بود. شاید کمی تقصیر گفتمان جنگ توی مدارس هم باشد.
وقتی به شهادت فکر میکردم، چیزی مثل خیلی آرام تیر خوردن و نقش زمین شدن و جان دادنی با لبخند توی ذهنم بود 
یا مثلا از نقش زنان در جنگ، چیزی مثل غذا پختن و لباس خونی رزمندگان شستن و پلیور بافتن و این ها.
فکر میکردم خانواده ها بعد از شهید دادن کمی بی تابی کرده اند و خلاص، چون برایشان افتخار بزرگی بوده دیگر عین خیالشان نبوده. یا مثلا مردم جنگ زده با خوبی و خوشی و مهربانی توی کمپ های تمیز و قشنگی کنار هم زندگی کرده اند تا جنگ تمام شده و برگردند خانه هایشان.
دا همه چیز را عوض کرد.
کل کتاب را در حیرت محض خواندم.
صحنه های پیدا کردن جسد شهیدان از توی خانه ها و کنار جاده ها، توصیف وضعیت مجروحین، درد سقوط خرمشهر که اصلا نفهمیده بودمش، بی تابی های خود سیده زهرا و مادرش که همان دا است، سختی بچه بزرگ کردن وسط جنگ، وضعیت ناراحت کننده کمپ ها.
و در کنار همه این ها، از سیده زهرا حسینی خجالت میکشیدم.
یک دختر ۱۷-۱۸ ساله، چقدر کارهای عجیب و غریب کرد.
چقدر خسته میشد ولی جا نمیزد.
اوایل کتاب اصلا نمیفهمیدمش، و به آخر های کتاب که رسیدم خودم را نمیفهمیدم که دیگر خبری از توچ و تفنگ و خمپاره و خطر جانی جلوی رویم نیست ولی بازهم کار و خدمت برایم سخت است.
سیده زهرا حسینی و خواهرش و دوستانش و جوانان خرمشهری توی کتاب، از این الگوهایی بودند که واقعی واقعی هستند، پر از درد ولی واقعی.
        

14

          بسم رب الشهدا
کتاب که داشت به پایان می رسید با خودم فکر میکردم چی بنویسم که حق مطلب خوب ادا بشه..بعدش دیدم اصلا این حق ادا شدنی نیست و من از روی سیاهم می نویسم..
یه روز صبح که از خواب بیدار میشی یه دفعه می بینی هوای شهر متفاوت شده یه عده دارن گریه میکنن وقتی می‌پرسی چی شده میگن عراق حمله کرده💔 خیلی باور نمیکنی میگی خب این درگیری بین ایرانیا و اعراب عراق قبلن هم بوده ولی با این تفاوت که این دفعه رسما این اتفاق میوفته و کسی چه می دونه که فردا که از خواب بیدار میشه چه اتفاقی بیوفته؟! تصورش سخته ولی مثلا دیشبش عروسیت باشه یا توی یه تولد بودی حتی داشتی با دوستات خوش میگذروندی حتی مثل من اینترنت و زیر و رو میکردی فرداش..
فقط میتونم بگم خدایااااا شکررررت:)
اگه بخوام از شخصیت ها بگم اول میگم این روحیه کردی به قدری اصالت و دغدغه از توش می‌باره که طرف بدون هیچ آموزشی با غیرت می‌ره تو دل جنگ بدون اینکه بگه منکه نظامی نیستم و این برام قابل ستایشه 
نتیجه یه نسل و از بزرگ خاندانش باید دید از پاپا گرفته تا بابا ی زهرا و حسینی و دا همگی افراد غیور و زحمتکش و مومنی بودن کسایی که زحمت فراوونی کشیدن، اینکه بابای زهرا در برابر ناحق سکوت نمی‌کرده خیلی زیاد دوست داشتنیه..
صفحه به صفحه که کتاب و میخونی میگی خب دیگه این آخریشه ولی در کمال تعجب خط به خط شما به بدبختی پی میبرید و هی درجه سختیش بیشتر میشه،شما حساب کن چقد دل شیر میخواد یه دختر ۱۷ ساله باشی بری تو غسالخونه  اونم تو وضع جنگ!!
یه جای کتاب خواهر راوی تعریف می‌کنه (۱۶سال داشته) تو جنت آباد بودم دیدم یه سرباز افتاده داره کف و خون بالا میاره میرم سمتش میبینم یه جیپ نظامی رد میشه داد میزنم نامردا این سرباز داره جون میده چرا ولش میکنید بلافاصله میبینم یه دسته نظامی دارن میان میگم اونا کمک میکنن خب جیپ عقب گرد می‌کنه میگه بپر بالا اونا عراقین!
شما فقط از جنایت صدام نمیخونید دلتون از منافقان و بنی صدر هم خون میشه از مردم شهر های دیگه که حتی خبر نداشتن جنگ چیه و به خرمشهریا می‌گفتن شما فرار کردید که چی بگم؟
پیرمرد پیر زنایی که اسیر شدن چون دلشون نمیومد خونه هایی که با دستاشون ساخته بودن و به هزار بدبختی خاطره ساختن رو رها کنن
دست آخر عنوان کتاب زیرکانه است همش شما رو به این فکر می‌بره که این مادر چی بوده که چنین فرزندانی به یار آورده و از طرفی مادرانه های یه دختر نوجوون رو نشون میده 
در یه کلام بی نظیر و فوق العادس!!!
        

16