یادداشت مریم بهنام پور
یک لحظه احساس کردم بهتر است خودم پیکر بابا را توی قبر بگذارم. در حالی که صدایم از بغض میلرزید، ولی خودم را کنترل میکردم تا نشکنم. گفتم: «من خودم میرم توی قبر.» صدای گریۀ همکاران بابا بلند شد. همۀ آنها و غسالها میگفتند: «ما هستیم. ما این کار رو میکنیم.» روزهایی که داشتم این کتاب را میخواندم حقیقتا از لحاظ روحی فشار زیادی رو تحمل کردم اما نمیتوانستم کتاب را زمین بگذارم ، کتاب سنگینیه از لحاظ فشار روحی ولی بسیار ارزش دارد.
15
(0/1000)