بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

نون و القلم

نون و القلم

نون و القلم

3.8
56 نفر |
17 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

128

خواهم خواند

29

کتاب حاضر، گزارشی از اوضاع اجتماعی و سیاسی است که برخلاف کارهای دیگر نویسنده در قالب یک داستان طنز بازگو می شود. در این داستان جلال،شیوه هایی را به کار برده که در نوع خود تازگی دارند. زبان طنز بهترین شیوه برای بیان انتقادهای تند و شدید سیاسی است، زیرا در لفافه و پرده معضلات اجتماعی و سیاسی را موردنقد قرار می دهد و علاوه بر اینکه تأثیرش بیشتر از زبان جد است، عکس العمل های شدیدی نیز برای نویسنده اش در پی ندارد. نویسنده همچنین با استفاده از سبک قصه گویی عامیانه و کلیشه ای، داستان انتقادی خود را شیرین و جذاب می کند تا بیشترین تأثیر را در مخاطبانش برجای بگذارد.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به نون و القلم

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 39

بابام در اومد گفت: غرضم این بود که تمام حرف های دنیا سی و دوتاست. از الف تا ی. از اول بسم الله تا تای تمت. حالا فهمیدی؟ می خواهم بگم از آنچه خدا گفته و توی کتاب‌های آسمانی پیغمبران نوشته، تا حرفهایی که فیلسوف ها گفتند و شعرا توی دیوانهایشان ردیف کردند، تا آنچه شما بچه مکتبی ها می خونید و من تمام عمرم برای مشتری هام نوشتم همه حرف و سخن های عالم از همین سی و دوتا حرف درست شده. به هر زبانی هم که بنویسی: ترکی یا فارسی یا عربی یا فرنگی. گیرم یکی دوتا بالا و پایین بره. اما اصل قضیه فرق نمی کند. هرچی فحش و بدوبیراه هست. هرچی کلام مقدس داریم، حتی اسم اعظم خدا که این قلندرها خیال می کنند گیرش آوردند، همشون را با همین سی و دوتا حرف می نویسند. می خواهم بگم مبادا یک وقت این کوره سوادی که داری جلوی چشمت را بگیرد و حق را زیر پا بگذاری. یادت هم باشد که ابزار کار شیطان هم همین سی و دوتا حرف است. حکم قتل همه بی گناهان و گناهکاران را هم با همین حروف می نویسند. حالا که اینطوره، مبادا قلمت به ناحق بگردد و این حروف در دست تو یا روی کاغذت بشود ابزار کار شیطان. آره پسرجان. وصیت بابام این بود. 😍

یادداشت‌های مرتبط به نون و القلم

            رمانِ قدیمیِ مدرن

وقتی داستان تمام می‌شود، می‌فهمی جلال عجب اسمی گذاشته روی اثرش. چون دو شخصیت اصلی داستان از قلم، نان در می‌آورند. و باید این‌ها را گذاشت پای شخصیت‌پردازی‌های درجه یک آقاجلال که هنگام مطالعه، برای این دو نفر حسابی دل می‌سوزانی. گرچه از یکی‌شان نفرت داری و دیگری را دوست داری.
آل‌احمد در این رمان، به سبک قصه‌‌گویی قدیم، داستانش را شروع می‌کند؛ یعنی با یکی بود یکی نبود. لابه‌لای داستان هم صدای راوی شنیده می‌شود که مثلا می‌گوید: «جانم برایتان بگوید...» و گرچه پایان داستانش را هم به سبک قدیم با «کلاغه به خونش نرسید»، تمام می‌کند، اما من این داستان خطی را مدرن دیدم. باز هم از سبک قصه تعریف کردنش مثال بزنم: پایان داستان، تکلیف بیشتر شخصیت‌هایی که اسم‌شان را آورده بود را در دو صفحه مشخص کرد. جای‌جای داستان  هم با تعریف کردن وقایع، قصه را جلو می‌برد. اما در این داستان، استفاده از این سبک، برای جلال امتیاز است. چون آخر داستان معلوم می‌شود که راوی و نویسنده قصه، یک میرزابنویس قدیمی است.
ناگفته نماند، طرح مباحث اصولی و عقیدتی و عقلی، در گفت‌وگوها، هنر جلال است. مثالش موضوع شهید و امام زمان. هر که نداند، فکر می‌کند جلال این داستانی که در زمان‌های قدیم می‌گذرد، دهه شصت شمسی نوشته است.
یک بخش از دیالوگ‌ها:
شهادت دست ظلم را از جان و مال مردم کوتاه نمی‌کند، اما سلطه‌ی ظلم را از روح مردم می‌گیرد. مسلط به روح مردم، خاطره‌‌ی شهداست؛ و همین است بار امانت. مردم به سلطه‌ی ظلم تن می‌دهند اما روح نمی‌دهند.
          
            دستان یک انقلاب، شورش علیه شاهی که همچون بقیه داستان‌های کلیشه‌ای مشغول خوشگذرانی است و حرمسراهای شلوغ دارد و قلندرهایی که شاه را فراری می‌دهند و زمام امور را به دست می‌گیرند، و مانند همه داستان‌هایی از این جنس، پس از فتحی بزرگ و حاکم شدن بر شهر، مشکلات سراغ قلندرها می‌آید و متوجه می‌شوند که حکومت کردن سخت‌تر از آن چیزیست که پیشتر فکر می‌کردند... کلیت داستان کلیشه‌ای است و در قالب داستان‌ها و فیلم‌های متعدد این روند داستانی گفته شده، گرچه برخلاف فی‌المثل قلعه حیوانات که شرارت دسته‌ای موجب تبدیل انقلاب به دیکتاتوری می‌شود، در نون و القلم قضیه از این قرار نیست. واقعا این مشکلات است که قلندرهای خیرخواه داستان را به چالش می‌کشند. و گویا داستان هر انقلابی همین است، کلیشه‌ای بودن تقصیر جلال نیست. انقلاب‌ها با ایده‌های والا و ارزشمند شروع می‌شوند و در ابتدا مستی پیروزی همه چیز را زیبا جلوه می‌کند، اما عشق آن آرمان‌ها که فروکش کرد مشکلات بروز می‌کند، حال این مشکلات یا بخاطر ظلمِ ظالم است و انقلابیونی که آنچنان هم اسطوره نبوده‌اند و یا بخاطر سختی حکومت است و مشکلات مملکت، در هر صورت رویاها می‌روند و واقعیت می‌آید و دشواری پیش بردن انقلاب عیان می‌شود. 

داستان جلال از نوع دوم است، و خب باز هم کلیشه‌ای است و تکراری. اما کتاب جلال از یک نظر بسیار بسیار شاهکار می‌نماید و این طنز بی‌نظیر کتاب است، طنز داستان باعث شده این روایت تکراری اینقد زیبا شود. طنز او واقعا ایرانیست، کنایه به دین و احکام دینی، چندهمسری شاهان، چاپلوسی و شیرین‌زبانی درباریان و آسانگیری صوفیان به وفور وجود دارد و با این عناصری که در فرهنگ و تاریخ ما منحصر به فرد است، یک داستان تکراری، به شدت جذاب و خواندنی شده است. به شخصه چندین داستان از جلال خوانده‌ام و این یکی از همه خاطره‌انگیزتر است. حتما این کتاب را بخوانید، احتمالا بارها با قلم طنز جلال خواهید خندید و لذت می‌برید.

          
alef

1402/12/28

            کتاب بیان داستانی به ظاهر قدیمی از به وجود آمدن انقلابی سیاسی در یک شهر است اما به هیچ وجه خسته کننده نیست برعکس جذاب است و مخاطب را به فکر وادار می کند. 
کتاب از نظر ظاهر چندان حجیم نیست در کل 200 صفحه است ولی از آن دست کتاب‌هایی است که باید کلی به دیالوگ ها فکر کرد. و حیف است که خواننده بخواهد ساده از آن ها بگذرد. به خصوص که دانای کل هم به عنوان یک شخصیت درون متن بود و قصه را تعریف می کرد.

در کل داستان تقابل چندین طرز فکر است درباره وظیفه ای که انسان در این جهان و در مقابل خود و خدایش دارد طرز فکری که فقط دنیایی و فقط به فکر خود و منافع خودش است و طرز فکری که به جهان دیگر و سرنوشت دیگران هم فکر می کند و همه چیز را مادی نمی بیند. و دیگر طرز فکری که فرصت طلب است و طرز فکری که در تمام تصمیماتش خدا رو هم در نظر می گیرد. 

متن زیر از آقای حسین کمیل:

(تاریخ ایران عبرت است
امیرکبیر در اصفهان قصد بنای توپخانه داشت! برای ساخت آلیاژ، مس کم آورد! 
به مردم گفتند هرکس دیگ مسی اضافی دارد بیاورد یا به دولت بفروشد! 
انگلیس ها شایع کردند که: "آی ملت! امیرکبیر می‌خواهد شما گرسنه بمانید و در عوض سلاح بسازد!" 
امیرکبیر در ساخت توپخانه شکست خورد
چرا انگلیس چنین کاری کرد؟
چند وقت بعد کشتی‌های توپ دار انگلیس بوشهر را گرفتند و شرط خروج را واگذاری هرات و قندهار اعلام کردند! ارتش قاجار توپی برای دفاع نداشت بوشهر اشغال و هرات از ایران جدا شد! 
این دو قطبی سابقه تاریخی دارد!
توپ می‌خواهيد یا دیگ غذا؟ 
قتصاد میخواهید یا جنگ؟
و مردم عامی گفتند دیگ و اقتصاد!! ولی آنچه رخ داد جنگ بود!
بله! ... هیچ صلحی در تاریخ بدون آمادگی برای جنگ و هزینه
برای امنیت ماندگاری ندارد؛ 
و این داستان همچنان ادامه دارد...! ) 

در کل خیلی جذاب بود اصلا فکر نمیکردم این قدر ازش خوشم بیاد. پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش.
          
            «نفرین زمین»
شاید سلیس ترین اثر جلال ال احمد نباشد اما بی شک یکی ازآثار پخته ی اوست.
جلال در این کتاب به تقابل دو فرهنگ «روستا نشینی» و «شهر نشینی» می پردازد، ودر آن به ماجرای آقا معلمی که به اجبار به روستایی فرستاده شده تا تدریس کند می پردازد. معلمی که همچون مصلحی خارجی و ناظری بی طرف شاهد اعمال و تفکرات و اعتقادات مردم ده می باشد و در عین تلاش برای تغییر فرهنگ آن خطه ناگهان خود را میان اختلافات عمیقی که بر سر یک زمین بین روستاییان درگرفته است می بیند و در انتها با وجود اینکه جوانه های تلاش های او‌ (یعنی شاگردان) به همراه محصولات روستا به بار نشستند اما سایه اختلافات و تفکرات مردم ده بی هیچ تغییری در نقطه ی پایانی داستان درامی غمگین را نتیجه می دهد.
نگاه بینای تیزبین حلال به محیط اطراف،شخصیت ها،اتفاقات به همراه قلم صریح او باعث واقع گرایانه بودن هرچه بیشتر اثر شده است.
و دوباره مفاهیمی همچون«پارتی بازی»،«خرافات»،«تحجر»،«تعصب» و... از تیغ قلم جلال در امان نمانده اند، البته عادت کردن به اصطلاحات محلی و خاص کتاب نیازمند رجوع چندباره به لغت نامه است.
          
            .

این کتاب بیش از آنکه ارزش ادبی داشته باشد، ارزش فکری و فرهنگی دارد. البته نویسنده تلاش هایی برای نزدیک شدن به قصه گویی حکایت گونه کهن داشته ولی کار از آب در نیامده است. به خصوص از نیمه دوم اثر، جملات در دهان شخصیت ها سنگینی می کنند و حتی زبان کهن داستان، با نظریات روز در می آمیزد. 


اما از نظر فکری، کار قابل تأملی است. نشان می دهد که جلال چقدر به آینده فکر می‌کرده و چقدر دغدغه اجتماعی داشته است. انقلاب برای او صرفا یک مرحله گذر یا یک مفهوم نبوده است، بلکه بخشی از یک زندگی ممکن بوده که آینده ای را می ساخته است. در این کتاب، جلال به یک نوع شورش فکر می کند و نیروهای اجتماعی را در ترازوی عمل متهورانه قرار می دهد تا نتیجه را بررسی کند. نوعی کشف جامعه و خود به صورت همزمان است. 


یکی از مهمترین مفاهیمی که جلال این جا به آن توجه می کند، عدم پایداری ایرانیان است. چه نظام کهن و چه متجددین، هردو به بادی بندند. تمام آتش نظام قدیم با فوتی خاموش می شود و تمام آرمان گرایان عملی بیش از یک جهیدن جرقه ندارند. نه ساختار کهن دوامی دارد و نه جدیدی ها می توانند ساختار خویش را بنا نهند. ما چون باد در آمد و شدیم و چیزی را برای افقی دور نمی سازیم. 

نشانه های این دریافت جلال، در جامعه ما بسیار زیاد است. هم در فرهنگ عمومی و هم در تاریخ ما و هم در متون ادبی. بر سر کاری می شویم و بعد از مدتی کوتاه، رهایش می کنیم و هوسی دیگر می پرورانیم. بیش از همه هم این خصلت ما، خود را در متجددین نشان داده. روزی سر تا پا مارکسیستیم، و ده سال بعد، یقه‌دران سرمایه داری و کارآفرینی. ازا ین رو چیزی در ایران مستقر نمی شود جز کپی ظواهر تمدن غرب. 


اما ایران در سال 57 مسیری غیر از داستان نون و القلم را پیمود. انقلابی کرد که همه ساختارها را به هم ریخت و ساختار جدیدی بنا کرد که تا همین امروز پای آن ایستاده است. این استقامت از کجا آمده؟ آیا ریشه در سنت ما ندارد؟ چرا. آیا ما هیچ بنای کهنی نداریم؟ چرا. داریم، آن هم عمدتا از خشت نه سنگ. ایده ما جاودانه کردن خاک است نه تراشیدن سنگ. گو این که در بسیاری از مناطق ما سنگ فراوان یافت می شود. ما بادیم و خاک. رفتنی هستیم و مانا. این تضادها در دل سنت ما چگونه هم نشین شده اند؟ باید اندیشید به این سوال.