بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

مغازه ی خودکشی

مغازه ی خودکشی

مغازه ی خودکشی

ژان تولی و 1 نفر دیگر
3.3
701 نفر |
283 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

28

خوانده‌ام

1,600

خواهم خواند

264

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

مغازه ی خودکشی یک فانتزی سیاه تکان دهنده است که بعد از چاپ شدن در سال 2007، توجه فراوانی برانگیخت. رمان عجیب ژان تولی (1953)، نویسنده و فیلم نامه نویس فرانسوی، هجوی است تمام عیار درباره ی مرگ و امید. رمان درباره ی یک دکان فروش ابزار و ادوات خودکشی است. همه جور خنزرپنزری در آن یافت می شود. از انواع سم تا طناب های دار، از انواع سلاح های کمری مناسب برای انتحار تا ویروس های کشنده. یک فروشگاه منحصر بفرد در زمان و مکانی نامعلوم. رمان گره خورده است به نام برخی از مهم ترین چهره های ادبی و هنری که خود را کشته اند؛ میشیما، مرلین مونرو، ونسان ونگوگ و... تقاضا بسیار زیاد است، تا این که روزی پسری وارد این مغازه می شود و با خودش تحولی به همراه می آورد. این روند پیش می رود تا سطرهای پایانی کتاب که ناگهان ضربه ای خرد کننده به مخاطب وارد می شود، ضربه ای که غیرقابل پیش بینی است... رمان مغازه ی خودکشی از درخشان ترین آثار فانتزی سیاهی است که در دو دهه ی گذشته در جهان نوشته شده است. حضور متراکم مرگ، تلاش برای ساختن امید به زندگی، نبردی نمادین و مملو از شوخی های ظریف که در نهایت قرار است خواننده را میخ کوب کرد.

لیست‌های مرتبط به مغازه ی خودکشی

پست‌های مرتبط به مغازه ی خودکشی

یادداشت‌های مرتبط به مغازه ی خودکشی

Anahita

1401/04/27

            از اون جایی که این کتاب یجورایی جزو کتاب های زرد محسوب میشه و خیلی ها از خوندنش پشیمون هستن ،اول میخوام از جذابیت های کتاب صحبت کنم.
کتاب از نظر من ایده و نگاه متفاوت و جالبی داشت و فضاسازی چنین دنیایی در آینده برای من دور از ذهن نبود پس خیلی راحت با موضوعش ارتباط برقرار کردم.
نکته مثبت بعدی کتاب استفاده از شخصیت های برجسته مثل مرلین مونرو و ونسان ونگوک بود که تو دنیای واقعی هم از افسردگی و یا شاید بیماری روانی رنج می‌بردن(اطلاعات  خیلی دقیقی از زندگینامه این افراد ندارم) که باعث شد به راحتی بتونم با شخصیت ها ارتباط برقرار کنم و منو ترغیب به خوندن ادامه داستان کرد.
نکته جذاب دیگه داستان وجود فضای تاریک و طنز تلخی هست که کتاب با این قلم نوشته شده .
اما متاسفانه این کتاب ضعف هایی هم داره.
مهم ترین ضعف داستان از نظر من کوتاهی کتاب و شخصیت پردازی ضعیف بود. چنین کتابی که قصد داره راجع به موضوع به این مهمی صحبت کنه باید توضیح بیشتری بده و شخصیت پردازی قوی تری انجام بده ، شاید اگر اینطور بود پایان داستان برای ما قابل قبول تر میشد.
ضعف دیگه ای که وجود داره مربوط به روند داستان هست.هر چه داستان پیش میره از جذابیت و طنز تلخ اما جالب کتاب کم میشه و داستان روند یکنواخت و قابل پیش بینی ای رو به خودش میگیره.
و نکته آخر پایان داستان هست که من انتظار پایان قوی تری برای چنین کتابی داشتم صرف نظر از غافلگیر کننده بودن یا نبودنش ،پایان داستان باید جور دیگه ای رقم می‌خورد.
درکل کتاب سرگرم کننده ای بود اما نباید کتاب رو با یک دید روانشناسانه خوند و انتظار داشت که باعث تغییر دیدگاه ما نسبت به زندگی و مرگ بشه.
          
            داستان یک مغازه خودکشی، که تبدیل به یک مغازه امید شد! داستان مرگ و امید، یا به عبارتی: چگونگی تأثیر یک فرد امیدوار، بر جامعه ای ( حتی حداقلی ) ناامید.
شاید تنها نکته مثبتِ قابل توجه این داستان، طنز تلخ اون بود اونم به آماتور ترین شکل ممکن.
توصیف هایی که از فضا و شخصیت ها داشت خوب بود. درونمایه نسبتاً قابل قبول می‌نمود. اما پیرنگش به طرز خارق العاده ای بد بود! 
شروعش گیرا و پایانش تاثیرگذار بود. اما این وسط پر از ( به معنی واقعی کلمه ) اتفاقات بی ربطی بود که با وصله پینه به هم متصل شده بودند تا به خدمت پیرنگ داستان در بیان. 
میشه درمورد درونمایه بیشتر هم صحبت کرد. بستر داستان در یک حکومت فاسد و دولتی بی لیاقت است که در آینده ( قرن های بعد ) روایت می‌شود. شهری پر از کثافت! پر از دود. پر از خودکشی های غم‌انگیز. پر از اخبار ناامید کننده. ممکنه با خوندن بخش هایی از این کتاب حالتون آشفته بشه این‌قدر که ناامیدی و مرگ در اون موج میزنه. 
من از داستان های ویران شهر استقبال می‌کنم ( ۱۹۸۴ فوق العاده ست، سرگذشت ندیمه بینظیره... ) اما این داستان واقعاً جوری نبود که بشه تحسینش کرد.
و باز هم عجب است از مردم جَو گیر ما که چطور این کتاب سطح پایین را ب یکی از پر فروش ترین کتابهای در بازار تبدیل کردند...
          
            این کتاب مشکلات و نقص های زیادی داشت که به بعضی شون اشاره می کنم
ادبیات اش کاملا مناسب رده سنی نونهالانه، انگار این قصه برای یه بچه 7-8 ساله نوشته شده! فانتزی هایی که استفاده کرده اصلا قابل باور نیست! خیال پردازی هایی که برای ایجاد قصه صورت گرفته غیر قابل درکه! مثلا جایی پدر خانواده میگه یه طرحی داشتم میخواستم یه عدسی بزرگ درست کنم که مردم برن یه جایی که آفتابه بشینن و این عدسی رو تنظیم کنن روی سرشون و عدسی شروع کنه به سوزوندن سر و جمجمه و... توی کتاب زیاد از این مثال ها هست که اصلا قابل درک نیست! من خودم همش حس می کردم نویسنده مخاطب اش رو بچه فرض کرده که می تونه به راحتی گول اش بزنه! هر چند بعید میدونم بچه 7-8 ساله هم گول چنین چیزایی رو بخوره!
مطلب بعدی پایان بی معنی کتابه! که کاملا با کل داستان کتاب در تناقضه! رسالت آلن این بود که امید رو به خانواده برگردونه! و بعد خودش رو رها کرد؟ که دوباره امید رو ازشون بگیره؟ حس می کنم نویسنده فقط این تیکه آخر داستان رو طراحی کرده بود که بخواد پایان داستانش رو با شوک همراه کنه! روند داستان کاملا در یک خط ثابت بدون فراز و نشیب جلو میره و این تیکه آخر کتاب انگار فقط این کارکرد رو داره که خواننده بعد از خوندن اون جمله آخر دچار شوک بشه! و من واقعا شوکه شدم از خوندن اون جمله آخر! نه به خاطر جذابیت داستان، از این شوکه شدم که چطور نویسنده کتاب به اونچه که تلاش کرده در کل کتاب بیان کنه هم وفادار نبوده و برای اینکه آخر کتاب به خواننده شوک وارد کنه پیام اصلی قصه اش رو نادیده گرفته!
در کل از اینکه این کتاب رو خوندم ناراضی نیستم از این جهت که فهمیدم واقعا چقدر بعضی کتاب ها با تبلیغات، با اسم های دهن پر کن می تونن برای عموم جذاب بشن و بشن جزء پرفروش ترین ها!
          
            «آیا در زندگی شکست خورده‌اید؟ لااقل در مرگ‌تان موفق باشید.»  (سر درِ مغازه خودکشی)
پیشنهاد می‌کنم قبل از خواندن این کتاب، انیمیشن فروشگاه خودکشی رو تماشا کنید. اینطور خیلی زیبا تصویر تمام شخصیت‌ها و فضای داستان در ذهنتان ترسیم می‌شود.
مغازه تواچ به افرادی که قصد خودکشی دارند خدمات و مشاوره می‌دهد؛ با چی خودتان را بکشید، چطور بکشید و کجا. برای هر طبع یک راه خلاصی وجود دارد. انواع ابزار و ادوات خودکشی از نوع ساده آن مثل طناب دار تا پیچیده‌ترین ویروس‌های کشنده در مغازه آن‌ها پیدا می‌شود. تجارتی منتهی به مرگ. مغازه‌ای که نه زمانش معلوم است و نه مکانش مشخص. اما مسئله‌ای که خوب به چشم می‌آید وفور ناامیدی است؛ یک بیماری مسری که کسب و کار خانواده تواچ را رونق داده است. بیشتر مردم دلیلی ندارند که به زندگی ادامه دهند، شاد بودن و خندیدن برایشان چیز غریبی است و آمار خودکشی خیلی بالاست. بنابراین مغازه خودکشی مفتخر است که به مردم برای خلاص شدن از شر زندگی کمک می‌کند. خود صاحبان مغازه هم مایل به خودکشی هستند اما کمک به ناامیدهای سیر از زندگی را واجب‌تر می‌دانند. همه ‌چیز برای تواچ‌ها خوب پیش می‌رود، آن‌ها هر روز وسایل جدیدی اختراع می‌کنند و میل به خودکشی هم رو به افزایش است، تا این که آلن به دنیا می‌آید. آلن با همه آدم‌های این قصه فرق دارد. شاد است. لبخند می‌زند و عاشق کمک کردن به دیگران است. حتی یواشکی، خودکشی مشتری‌ها را بی نتیجه می‌کند. او قوانین غم زدۀ مغازه و شهر را رعایت نمی‌کند و رفتارش کم‌کم باعث ایجاد تغییرات اساسی می‌شود. «خانم تواچ غصه خورد و گفت: «کاش ما هم می‌تونستیم همین‌ها رو به این بچه‌مون یاد بدیم. همه چی رو چپکی می‌بینه. باورتون می‌شه؟ من که نمی‌دونم چی بگم. باور کنید همون‌طور که اون دو تا رو بزرگ کردیم، این رو هم بار آوردیم. این هم باید افسرده می‌شد، ولی همیشه نیمۀ پر لیوان رو می‌بینه. دیدش مثبته.»
حضور مرگ و ناامیدی در سراسر کتاب احساس می‌شود و در  مقابل آن تلاش برای ساختن زندگی و ادامه دادن به حیات از سمت آلن قهرمان وجود دارد. جالب این‌جاست که نام افراد خانواده تواچ هم نام افراد سرشناسی است که، به نوعی، خودکشی کرده‌اند. مثلا میشیما یادآور یوکیو میشیما نویسنده و شاعر سرشناس ژاپنی که به روش سنتی هاراکیری خودکشی کرد یا نام ونسان نام ونگوگ نقاش معروف هلندی که به قلب خود شلیک کرد یا مرلین یادآور مرلین مونرو که براثر مصرف بیش از حد دارو خودکشی کرد ویا آلن تداعی‌کنندۀ نام آلن تورینگ، دانشمند و ریاضیدان نابغه انگلیسی کشته شده با سیانور.
زیبایی داستان وقتی دیده می‌شود که در جایی که کسی خواهان امید نیست با این حال بازهم امید جرقه می‌زند، حتی اگر ناخواسته هم باشد زیباست. کتاب مغازه خودکشی، دنیایی را برای خواننده به تصویر می‌کشد که شاید در نگاه اول جهانی آخرالزمانی به نظر برسد اما با کمی تأمل، دنیایی آشنا برای تمام انسان‌ها است؛ در این میان آلن به ما می‌آموزد که برای رفتن به جنگ ناامیدی نه راه زیادی باید رفت و نه ابزاری عجیب و غریب می‌خواهد، او تغییر را از نزدیکان خود شروع می‌کند و تنها سلاح او تنها یک چیز است: عشق به زندگی.
نکته دیگری که داستان به آن اشاره می‌کند و ،به نوعی، علّت این رخوت و ناامیدی است، از دست رفتن باور قلبی در میان انسان‌ها است که در داستان صراحتاً به آن اشاره می‌شود. اینکه انسان‌های ناامید به بالای ساختمان مذاهب از یاد رفته صعود می‌کنند و با پریدن به زندگی خود، پایان می‌دهند!