یادداشت پارسا نوروزی

                داستان یک مغازه خودکشی، که تبدیل به یک مغازه امید شد! داستان مرگ و امید، یا به عبارتی: چگونگی تأثیر یک فرد امیدوار، بر جامعه ای ( حتی حداقلی ) ناامید.
شاید تنها نکته مثبتِ قابل توجه این داستان، طنز تلخ اون بود اونم به آماتور ترین شکل ممکن.
توصیف هایی که از فضا و شخصیت ها داشت خوب بود. درونمایه نسبتاً قابل قبول می‌نمود. اما پیرنگش به طرز خارق العاده ای بد بود! 
شروعش گیرا و پایانش تاثیرگذار بود. اما این وسط پر از ( به معنی واقعی کلمه ) اتفاقات بی ربطی بود که با وصله پینه به هم متصل شده بودند تا به خدمت پیرنگ داستان در بیان. 
میشه درمورد درونمایه بیشتر هم صحبت کرد. بستر داستان در یک حکومت فاسد و دولتی بی لیاقت است که در آینده ( قرن های بعد ) روایت می‌شود. شهری پر از کثافت! پر از دود. پر از خودکشی های غم‌انگیز. پر از اخبار ناامید کننده. ممکنه با خوندن بخش هایی از این کتاب حالتون آشفته بشه این‌قدر که ناامیدی و مرگ در اون موج میزنه. 
من از داستان های ویران شهر استقبال می‌کنم ( ۱۹۸۴ فوق العاده ست، سرگذشت ندیمه بینظیره... ) اما این داستان واقعاً جوری نبود که بشه تحسینش کرد.
و باز هم عجب است از مردم جَو گیر ما که چطور این کتاب سطح پایین را ب یکی از پر فروش ترین کتابهای در بازار تبدیل کردند...
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.