معرفی کتاب واقعا جدی جدی! اثر امیلی ریوار مترجم پرناز نیری

واقعا جدی جدی!

واقعا جدی جدی!

امیلی ریوار و 3 نفر دیگر
4.2
21 نفر |
11 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

35

خواهم خواند

2

شابک
9786000103842
تعداد صفحات
24
تاریخ انتشار
1398/9/30

توضیحات

کتاب واقعا جدی جدی!، نویسنده امیلی ریوار.

لیست‌های مرتبط به واقعا جدی جدی!

یادداشت‌ها

          با خواندن این کتاب، بغض کردم... نه... بغض چندماهه‌ام زورش را بیش‌تر کرد... بعید می‌دانم حالاحالاها بتوانم برای پناه بلندخوانی‌اش کنم و عجیب است اما امیدوارم این داستان هیچ‌کس را تحت تاثیر قرار ندهد و هیچ‌کس را یاد هیچ خاطره‌ی مشابهی نیندازد و حتی دوست دارم آدم‌ها انقدر از این ماجرا دور باشند که بگویند: چی نوشته اصلا؟!

پناه برای مادربزرگم، شارلی بود برای پدربزرگش!
خوش‌حالم که گاهی پناه را پریا صدا می‌کرد، گاهی پرنیان، گاهی پَرماه! و گاهی پناه! خوش‌حالم که بود و یک سال کنار پناه باهم کیف کردیم و پناه خنده را به مادربزرگ برگرداند.
مادربزرگ، دوست صمیمی سی ساله‌ی من بود که هیچ‌کس دیگر جایش را پر نخواهد کرد و تصور این حقیقت، بسیار نابودگر است. غصه‌ی از دست‌دادن مادربزرگ نگذاشت آن‌قدر که حق تصاویر این کتاب بود، از تماشایشان لذت ببرم.  هر فریم این تصاویر می‌تواند دقایق طولانی کودک را مشغول و درگیر خود کند.
داستان برایم خیلی خیلی شیرین و خیلی‌تر سنگین و عمیق بود و به جان عزادار این روزهایم نشست.
        

2

          از صمیم قلب گاهی می خواهم به حرف دوستانم گوش بدهم که در مقابل برخی از گیر و گور هایی که از آثار رسانه ای به ذهنم آمده و اذیتم می کند، می گویند:
           بابا بس کن دیگه تو هم خیلی گیر می دی ها!
           این فراستی بازی ها چیه درمیاری؟
            حالا اونقدرام مهم نیستا....
            تو کی هستی که از فلان آدم ایراد می گیری!

کتاب "واقعا جدی جدی امیلی ریوار" از آن دست کتاب هاست.
...
کتاب واقعا جدی جدی را نخستین بار برای دو خواهر کوچک ترم خواندم و می توانم بگویم تمام کردنش برایم بسیار سخت بود.
زمانی که مدام جلوی خودم را می‌گرفتم تا اشکم جاری نشود.
در آخر هم شکست خوردم.
به گریه افتادم یا بهتر به گویم، به گریه افتادیم.

بعد از آن بارها و بارها آن را خواندیم و باز احساسات بر ما غلبه یافت .

از همان بار اول مسئله آزارم می داد و سعی می کردم آن را توجیه کنم.
آن مسئله این بود :
پدر بزرگ پس از بیان هر واقعه ای که هم ما و هم گویا پسر به خیالی بودن آن اطمینان دارد لفظ تاکیدی " واقعا جدی جدی " را بر زبان می آورد.
در کلام پدر بزرگ سعی در بیان دروغ به وضوح قابل مشاهده است.

در کار کودک حتی کوچک ترین جزئیات نیز به چشم می آیند. مخصوصا در صورت بالا بودن "کیفیت فرصت شناختی" ،  آن کار چندین بار مرور می شود و آن جزئیات تاثیر خود را بیشتر روی مخاطب خود می گذارند.

البته که این تاثیر را با پرسیدن سوالاتی که کودک را از مخاطب منفعل به فعال تبدیل کند، می توان کاهش داد‌ اما در بررسی محتوا نمی توان از آن چشم پوشی کرد.


        

2

کتاب یازده
        کتاب یازدهم چالش ۳۰
کتاب واقعا جدی جدی
این کتاب درباره آلزایمر ه پس برای بچه هایی که اطراف شون این اتفاق رو دیدن میتونه کمک کننده باشه که بهتر درک ش کنن
اگر بچه ای تصوری از آلزایمر نداره وقتی چند صفحه از کتاب جلو رفتیم براش توضیح میدیم اگر قبل شروع کتاب توصیح بدید طبق تجربه من از بچه هایی غیر از بچه خودم (که طبیعتا به سن توضیحات این مدلی نرسیده) یا اصلا گوش نمیدن چی میگین میخوان زودتر کتابو باز کنن یا تو توضیح شما گیر میکنن و وقتی کتاب رو شروع کردین ذهن شون گیر اون چیز جدیدی ه که یادشون دادین
پس بذارید با داستان همراه شن وقتی برای خودشون سوال میشه توضیح شما میشه یه تیکه از کتاب
برای بچه هایی که اطراف شون با سالمند درگیر ن حالا یا باهاشون زندگی میکنن یا رفت و آمد، کتاب خوبی محسوب میشه ولو اینکه اون سالمند آلزایمری نباشه
کتاب پر از تخیل ه و بانمک و بامزه ست
کتاب پیام اصلی ش همدلی و مراقبت و دوستی ه که تا الان بالاترین امتیاز برای من همین دست کتابان که رو خودم خیلی تاثیر میذارن و دوسشون دارم
نقطه ضعف داستان خانه سالمندان ه که اسمی ازش نمیاد ولی تو داستان متوجه این میشیم که پدربزرگ جایی ه که ازش مراقبت میشه و هر از گاهی میرن دیدنش
رده سنی کتاب رو کانون مثبت ۷ گرفته که به نظرم منطقی ه 

داستان درباره پسر بچه ای ه که پدربزرگ براش داستان های تخیلی میگه مثلا درباره یه ملوان کخ توی انبار خونه شون زندگی میکنه و یه پای چوبی داره
ته داستانای تخیلی هم بابابزرگ میگه: واقعا، جدی جدی!
مدت ها میگذره و بابابزرگ دیگه مثل قبل نیست از پنجره مدام به بیرون نگاه میکنه آدما رو نمیشناسه لبخند نمیزنه و مات نگاه میکنه
حالا نوبت پسر کوچولوئه
اول تعجب میکنه ولی بعد تصمیم میگیره همون نقشی رو بازی کنه که قبلا بابابزرگ براش بازی میکرد
داستان های تخیلی براش‌میگه و تدریجا باعث میشه بابابزرگ بخنده، غذاشو بخوره و با اون همراه بشه
البته که بعد از هر دیدار ، دفعه بعد اصلا یادش نمیاد که این پسر بچه کیه
اما هربار پسر کوچولو با یه داستان جدید بابابزرگ رو به تخیل و رویا مییبره تا بخنده غذا بخوره و باهاش حرف بزنه :)


      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2