یادداشت زینب سادات رضازاده

وقتی مادرب
                وقتی مادربزرگ م آلزایمر گرفت، دیگر آن آدم قبل نبود و دقیقا شبیه پدربزرگ شارلی خنده اش و حرف هایش را گم کرد... 
شارلی یک راه جالب پیدا کرد برای ارتباط با پدربزرگش، راهی که قبلاً پدربزرگ آن را برای شارلی انجام میداد ... من عاشق تصویرگری های کتاب شدم ، تصویر های رنگی کتاب را پیش می‌برد و تصاویر سیاه و سفید داستان را پیش می‌برد . 
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.