بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

خیابان چرینگ کراس شماره ی 84

خیابان چرینگ کراس شماره ی 84

خیابان چرینگ کراس شماره ی 84

هلن هانف و 2 نفر دیگر
3.3
24 نفر |
11 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

36

خواهم خواند

22

کتاب «خیابان چرنگ کراس، شماره ی 84» در سال 1970 در نیویورک منتشر شد و به سرعت توجه بسیاری از کتاب دوستان را در سراسر جهان به خود جلب کرد. این کتاب حجم مجموعه ای از نامه های به جا مانده از هلین هاتف و فرانک دوئل، یکی از فروشندگان کتاب فروشی مارکس و شرکا در لندن است که در طول سال های 1949 تا 1969 نگاشته شده است. «آقایان، کتاب ها سالم رسیدند. کتاب استیونسون این قدر خوب است که قفسه های درب و داغان کتاب هایم را شرمنده کرده است. تقریبا از دست زدن به صفحات کاغذی نرم و شیری رنگش می ترسم. من به کاغذ های سفید بی روح و جلدهای خشک مقوایی کتاب های آمریکایی عادت کرده ام. هرگز فکرش را هم نمی کردم لمس یک کتاب تا این اندازه لذت بخش باشد.» «اگر گذرت به خیابان چرینگ کراس افتاد، شماره ی 84 را از طرف من می بوسی؟ من به آن جا خیلی مدیونم.» (از متن کتاب)

لیست‌های مرتبط به خیابان چرینگ کراس شماره ی 84

یادداشت‌های مرتبط به خیابان چرینگ کراس شماره ی 84

            «خیابان چرینگ کراس» 
همین امروز عصر کتاب به دستم رسید و دو ساعته تمام شد! البته کم حجم بودنش هم کمک شایانی به این پایان زودهنگام کرد.
این اثر مجموعه نامه نگاری های نویسنده کتاب-که در امریکا زندگی می کرده- با کتاب فروشی ای در انگلستان‌می باشد.
ارتباطی حول محور کتاب که با نامه نوشتن آغاز می شود و در ادامه با فرستادن مواد غذایی در طول دوران جنگ برای کتابفروش و کارکنانش ادامه می یابد و در انتها با جمع اوری آن نامه نگاری ها در طول ۲۰سال و تبدیل آنها به یک کتاب به پایان می رسد.
از نکات جالب توجه این نامه نگاری ها، عمیق شدن رابطه ی بایع(فروشنده) و مشتری حول محور کتاب و ادبیات و فراتر رفتن آن با پیگیری هایی نسبت به اوضاع و احوال سیاسی اجتماعی دو کشور می باشد.
پ: این دومین ترجمه از خانم لیلا کرد بعد از کتاب تولستوی و مبل بنفش بود که این تابستان می خوانم، و امیدوارم کلبه کتاب هم مثل انتشارات مارکس و شرکا،کتاب بعدی «زندگی داستانی ای.جی.فکری»را به موقع به دستم برساند!
کتاب...ستان:۵۷۱۷صفحه
          
            سلام.
چون رعنا گفت ريويو بنويس دارم ريويو مينويسم چون غُر خاصي به اين كتاب دارم نميخواستم علني كنم :))

ببينيد اين كتاب درباره ي همين خانم نويسنده است، هلن هانف و صاحب كتابفروشي خيابان چرچيمگ كراس.
غر اولم ترجمه ي نه چندان جالب خانم ليلا كرد بود، واقعا چنگي به دل نمي‌زد و فقط اعصاب خورد مي‌كرد.

غر دوم؛ برمي‌گرده به خوده كتاب و داستان كتاب
داستان درباره ي كتاب هاي دست دومه، درباره ي كتاب هاي قديمي كه صاحباشون ديگه نمي‌خوانشون و فروخته ميشن به ديگران، حالا با قيمت اونموقع سال 1940 يا 1950 اينطورها.
واقعيتش اينكه من فكر كردم شايد چون داستان درباره ي كتاب هست من جذبش بشم و بخونمش ولي من با هيچكدوم از اين كتاب هايي كه اسمشون توي داستان اومد اشنايي نداشتم و توضيحات مترجم هم كمك خاصي به آشنا شدن بيشتر نمي‌كرد.
من نمي‌گم مشكل از كتابه، من ميگم مشكل از انتخاب مترجم براي ترجمه كردن كتابه!!! فرض كنيد يه فردي كه كلا با كتاب سروكاري نداره اين كتاب رو برداره بخونه:)))) خب مشخصا چيزي متوجه نمي‌شه.
و من ميفهمم بقيه چرا به اين كتاب نمره خوب دادن، باااينكه اگه الان ازشون بپرسيم يكي از كتاب هايي كه داخل داستان بود رو نام ببر نميتونه همچين كنه:))

همين تا غر هاي بعدي خدافظ
          
            اسم کتاب یه طوری بود که جذبم کرد. دلم خواست داشته باشمش. درباره‌ش چیزی هم نخونده بودم که بدونم چی قراره بخونم. وقتی دست گرفتم و خلاصه‌اش رو خوندم مثل اسلایمی که در برابر حرارت گرفته باشن وا رفتم. کتاب مجموعه‌ای از نامه‌نگاری‌های یه نمایشنامه‌نویس آمریکایی و افراد یه کتاب‌فروشی تو لندنه. به نظرم خیلی بی‌معنی اومد که حرف‌ها و سفارش‌های یه خریدار و پاسخ فروشنده رو بخونم. که چی بشه؟

تا نیمی از کتاب هم همون اسلایم شل و وارفته بودم. اما کم‌کم طوری شد که دیدم من باید هر طور شده این کتاب رو تموم کنم بعد پاشم حاضر بشم بریم افطاری! از خود ماجرا که خیلی شبیه یه رمان با شروع و اوج و فرود و پایان خوبی بود، بگذریم تازه می‌رسیم به چندتا نکته که برام جالب بود.
اول از همه چقدر جالب بوده آدم‌ها این‌طور مداوم با هم نامه‌نگاری می‌کردن. سابقه‌ای از زندگی‌شون، عواطفشون، روابطشون و علایقشون تو این نامه‌ها ثبت و ضبط می شده. آیا در دوران مدرن و با وجود همه شبکه‌های فجازی امکان این ثبت  و ضبط هست؟ 
دوم اینکه آدم‌ها برای دریافت جواب‌هاشون باید چقدر صبر می‌کردن. حتی تصورش هم برای ما سخته. تازه من از نسلی هستم که خونه بی‌تلفن و صف تلفن عمومی رو دیدم. اما گاهی فکر می‌کنم ما چطوری بدون موبایل و بدون اینترنت و ایمیل و پیامرسان زندگی می‌کردیم؟ اون انتظار و صبر خوب بود یا این دم دست بودن‌های الان؟
و در نهایت، از مدل کتاب‌خوانی و در واقع کتابخواری هلین هانف کیف کردم. چه شوخ طبعی طنز جالبی داشت و چه جالب و راحت حرف‌هاش رو تو نامه مکتوب برای کسانی که هیچ‌وقت ندیده بود می‌نوشت.
ترجمه کتاب هم عالی بود. دست خانم کرد درد نکنه. گویا از این کتاب فیلمی هم ساخته شده. باید دیدنی باشه.