خورشید نیز طلوع می کند

خورشید نیز طلوع می کند

خورشید نیز طلوع می کند

ارنست همینگوی و 3 نفر دیگر
3.3
31 نفر |
14 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

43

خواهم خواند

28

ناشر
ناژ
شابک
9786006110110
تعداد صفحات
344
تاریخ انتشار
1394/5/25

توضیحات

        خورشید نیز طلوع می کند. در سطح اول داستانی عاشقانه بین جیک بارنز آمریکایی، روزنامه نگار تبعیدی ساکن در پاریس، و لیدی برت اشلی انگلیسی، زنی مطلقه و بی بند و بار است. اما این رمان در اصل رمانی درباره نسل گمشده است، با نگاهی تیز و تلخ به سرخوردگی و احساس وحشت و نگرانی در نسل پس از جنگ جهانی اول. داستان، برت اشلی سرخوش و جیک بیچاره را همراه گروهی تبعیدی در طی سفر آن ها از شب نشینی های دهه 1920 پاریس تا میدان های گاوبازی های وحشیانه اسپانیا دنبال می کند. این عصر، عصر ورشکستگی و انحراف اخلاقی، عشق های پوشالی، و خیالپردازی های گذرا است.
      

پست‌های مرتبط به خورشید نیز طلوع می کند

یادداشت‌ها

          اگر با ترجمه‌های درخشان نجف دریابندری از دو رمان مشهور همینگوی، «وداع با اسلحه» و «پیرمرد و دریا»، کیف دنیا را برده‌اید، حتماً دلتان می‌خواهد کتاب‌های دیگری از همینگوی بخوانید. بازار کتاب پر است از ترجمه‌های نامرغوبی که از داستان‌های این نویسنده‌ی امریکایی منتشر شده، ولی شما که با ترجمه‌های دریابندری خاطره‌بازی کرده‌اید به‌حتم سراغ این ترجمه‌ها نمی‌روید! مجله‌ی شهر کتاب سه رمان «داشتن و نداشتن»، «آن سوی رودخانه، زیر درختان زیتون» و «خورشید هم‌چنان می‌دمد» را با ترجمه‌ی احمد کسایی‌پور (نشر هرمس) پیشنهاد می‌کند. 


ماه‌نامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی هشتم، سال ۱۳۹۵.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


اولین رمان درخشان همینگوی که او را در مقام نویسنده‌ای بزرگ و صاحب‌سبک تثبیت کرد. سرگذشت جذاب و درعین‌حال اندوهبار چند امریکایی و انگلیسی جوان و جلایِ‌وطن‌کرده که در پاریس زندگی می‌کنند، و برای گشت‌وگذار به پامپلونای اسپانیا می‌روند. این رمان بازگوکننده‌ی رابطه‌ی تلخ و عمیق و پیچیده‌ی لیدی برت اشلی ثروتمند و جیک بارنز زخم‌خورده از جنگ است. همینگوی با روایت فروپاشی معنوی، عشق‌های ناکام و توهمات روبه‌زوال شخصیت‌ها، از روزگار انسان‌هایی می‌نویسد که به «نسل گم‌شده» شهرت یافتند. 


ماه‌نامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی هشتم، سال ۱۳۹۵.
        

4

          به نام او

آس و پاس‌ها در پاریس و پامپلونا*

برای هنرمند بزرگ بیش از آنکه مضامین جدید و بکر مهم باشد، پرداخت هنرمندانه از موضوعات و مضامین اهمیت دارد. چنان‌که صائب می‌فرماید: «یک عمر می‌شود سخن از زلف یار گفت / در بند آن مباش که مضمون نمانده است».  اگر مضمون اصل بود، خواجو و سلمان و کمال بر خواجه شیراز برتری داشتند. و دیگر اینکه بیشتر مضامین کهن‌اند و تکرار می‌شوند آنهایی می‌مانند که هنرمندانه بیان شده‌اند چنان‌که خواجه می‌فرماید: «یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب / از هرزبان که می‌شنوم نامکرر است» یا بیدل نیز چنین می‌گوید: «ای تجدید‌آشنای آثار قدیم / هر طرز نویی که می‌تراشی کهن است»

برخی از هنرمندان در کارنامه خود یک مضمون یا داستان را بارها بیان می‌کنند و اگر هنرمند موفق و بزرگی باشند آن را به کمال می‌رسانند. مثلا در دست‌نویس‌هایی که به‌تازگی از نیما در دسترس ما قرار گرفته، شعرهایی دیده می‌شود که به‌نوعی نسخه‌های پیش‌نویس آثار شاخصش محسوب می‌شوند. اگر اشتباه نکنم من دو شعر را دیدم که پیش‌نویس «خروس می‌خواند» بود شعرهایی که در سالها پیش از شعر اصلی در وزن و ساختاری متفاوت سروده شده و شاعر آن را کنار گذاشته تا به نسخه نهایی برسد یا از این معروف‌تر قصیده دماوندیه ملک‌الشعرای بهار است آنچه ما امروز در ذهن داری «دماوندیه ۲» با مطلع «ای دیو بلند پای در بند / ای گنبد گیتی ای دماوند» است،‌ نه «دماوندیه ۱» که شاید خیلی‌ها از وجودش بی‌خبر باشند و تنها برای تکمیل دیوان بهار در آن آمده است؛ «ای کوه سپیدسر، درخشان شو / مانند وزو شراره‌افشان شو»

این مقدمه بلند بالا را عرض کردم تا به یکی از شیوه‌های مهم در آثار یک نویسنده غربی اشاره کنم؛ ارنست همینگوی بزرگ.
اگر به کارنامه همینگوی نظر بیاندازیم همین سیر کمال‌يافتگی مضامینی را که او در ذهن داشته است، می‌بینیم. او داستان‌ها و مضمون‌هایی را که از زندگی پرماجرای‌اش سرچشمه می‌گیرد به‌کرات در داستان‌ها و رمان‌هایش می‌آورد و در هر اثر آن را تکمیل می‌کند تا به فرم نهایی خود برسد. به همین جهت بسیاری «پیرمرد و دریا»، یعنی آخرین اثرش، را شاخص‌ترین داستان او می‌دانند. و اما در اینجا می‌خواهنم به معرفی«خورشید همچنان می‌دمد» که اولین قدم او در عرصه داستان‌نویسی محسوب می‌شود، بپردازم.

همینگوی «خورشید همچنان مي‌دمد» (The Sun Also Rises) را در 1926 یعنی در 27سالگی منتشر کرد. او در این کتاب تجاربی را که تا آن سال از سرگذرانده بود در داستانش گنجاند، از شرکت در جنگ جهانی اول و مجروح شدنش تا سابقه خبرنگاری و علاقه به مشت‌زنی و مسابقات گاوبازی و همچنین تلاش و تقلایش برای نوشتن اولین رمان خود. جغرافیای داستان هم در فرانسه و اسپانیایی بود که او و دوستانش در آن سال‌ها در آن روزگار می‌گذراندند. درواقع همینگوی تنها چیزهایی را نوشته که خود در زندگی تجربه کرده است. او البته تمام این ویژگی‌ها را در یک شخصیت قرار نداده، مثلا سابقه جنگ و مجروح‌شدن و خبرنگاربودن به راوی داستان «جیکوب بارنز» رسیده و مشت‌زن بودن و نویسنده‌بودن به یکی دیگر از شخصیت‌های اصلی یعنی «رابرت کن».

«خورشید همچنان می‌دمد» را داستان سرگشتگی نسل جوان پس از جنگ جهانی اول می‌دانند و درست هم هست. همینگوی داستان گروهی از جوانان امریکایی را روایت می‌کند که عاطل و باطل در اروپا می‌گردند می‌خورند و می‌نوشند و عاشق می‌شوند، البته اگر بتوان نامش را عشق گذاشت، خیانت می‌کنند و خیانت می‌بینند. بیشتر داستان در کافه‌ها و بارهای مشروب‌فروشی و سالن‌های رقص می‌گذرد و همینگوی جوان به‌خوبی توانسته پوچی زندگی قهرمانان داستانش را در نثری ملال‌آور و یکنواخت بازتاب دهد. و این یکنواختی نه تنها عیب داستان نیست بلکه حسن آن محسوب می‌شود و کارکردی مفهومی دارد درست مثل یکنواختی و ملالی که در اثر پربرگ مارسل پروست؛ «درجستجوی زمان از دست‌رفته» وجود دارد. درست است که اگر همینگوی این اثر را در سالهای پختگی می نوشت اثر بهتری می‌شد. ولی یکنواختی داستان را نمی‌توان به‌پای کم‌تجربگی نویسنده گذاشت بلکه انتخاب این نوع روایت نشان‌دهنده هوش سرشار اوست.

باری «خورشید همچنان می‌دمد» یکی از مهم‌ترین آثار ادبیات داستانی امریکای قرن بیستم و یکی از شاخص‌ترین آثار همینگوی است و حتما خواندنش را پیشنهاد می‌کنم منتها نه به‌عنوان اولین اثری که می‌خواهید از این نویسنده بخوانید. چون ممکن است مانند من یکبار آن را نیمه‌کاره رها کنید. پس اگر «وداع با اسلحه» و «پیرمرد و دریا» و داستان‌های کوتاهش را خوانده‌اید این رمان گزینه خوبی است.

در آخر بندی از کتاب را که به‌نوعی می‌توان واگویه همینگوی با خودش دانست، می‌آورم. این بند را از ترجمه بسیار خوب و استادانه احمد کسایی‌پور انتخاب کرده‌ام. این ترجمه امتیاز دیگری هم بر ترجمه‌های دیگر دارد. کسایی‌پور موخره بسیار خوبی را بر این رمان افزوده و نکات مهم و روشنگرانه‌ای را بیان کرده است. و اما بخشی از کتاب:

«تو یه مهاجری. تماست رو با خاک از دست داده‌یی. ادا و اطواری شده‌یی. معیارهای قلابی اروپایی خرابت کرده. آن‌قدر مشروب می‌خوری تا سَقَط شی. تمام فکر و ذکرت شده پایین‌تنه. از صبح تا شب فقط حرف می‌زنی، کار نمی‌کنی. تو یه مهاجری، می‌دونی؟ توی کافه‌ها ول می‌گردی.»

*:	با نگاهی به‌عنوان رمانی از جورج اورول «آس و پاس در پاریس و لندن»
        

23

          کتاب «خورشید همچنان می‌دمد» یکی از شاهکارهای همینگوی و نمونه  قدرتمند از سبک نوشتاری اوست. او در این رمان نگاهی موشکافانه به سرخوردگی‌ها و مشکلات نسل پس  از جنگ جهانی اول دارد، وشخصیت‌هایی خلق کرده است که ماندگار و فراموش ناشدنی‌اند. مفاهیمی چون عشق، مرگ، جنگ، زندگی، سیاست، جامعه در این شاهکار جایگاهی بدیع دارد.
«نیویورک تایمز» هم می‌نویسد: «روایتی جذاب، زیبا و لطیف، داستانی واقعاً گیرا... 
«ماریو بارگاس یوسا» نویسنده مشهور، درباره کتاب این‌چنین نظرش را می‌گوید: «خورشید همچنان می‌دمد رمانی با سکوت بزرگ است. چیزی در مرکزش پنهان است که خواننده کم‌کم متوجه آن می‌شود. شخصیت‌ها مانند شخصیت‌های همینگوی همیشه غنی، جالب، جذاب و کمی تراژیک هستند.»
ادنا اوبراین می‌گوید: «خورشید همچنان می‌دمد من را با نوعی عجیب و غریب، زرق و برق زندگی که نمی توانستم باور کنم آشنا کرد. من فریفته آن شدم.»
سیروس کاکاوند در یکی از سایت‌های داخلی نظرش را این‌چنین نوشته است: « کتاب خورشید همچنان می‌دمد اولین رمان ارنست همینگوی است. این کتاب در سال 1926 منتشر شد و از همان ابتدا موردتوجه خوانندگان و منتقدان قرار گرفت. نیویورک تایمز این اثر را بهترین و دقیق‌ترین اثر خلق‌شده در آن نسل توصیف کرد. همینگوی در این رمان سبک نوشتار 
جملاتی تاثیرگذار از کتاب را می‌خوانیم:
 «تو نمی‌توانی با رفتن از جایی به جای دیگر، از خودت فرار کنی.»
«خیلی راحت است که آدم موقع روز به همه‌چیز بی‌اعتنا باشد، اما شب همه‌چیز فرق می‌کند.»
«تحمل فکر به این موضوع را ندارم که عمرم خیلی سریع در حال سپری شدن است و من، استفاده‌ی درستی از آن نمی‌کنم».
«هیچ‌وقت این حس را نداشته‌ای که تمام زندگی‌ات در گذر است و تو سودی از آن نمی‌بری؟ می‌فهمی که تقریبا نصف زمانی که برای زندگی کردن وقت داشته‌ای را پشت سر گذاشته‌ای؟»
«صاف نشسته بود. دستم را پشت گردنش انداخته بودم و او به دستم تکیه داده بود و هر دو ساکت بودیم. طوری به چشمان من نگاه می‌کرد که این سؤال را در ذهن من متبلور می‌شد که آیا واقعاً با چشمان خودش می‌نگرد. ممکن است بعد از این‌که چشم‌ها نگاه خود را از دنیا بردارند، چشمان او این نگاه را ادامه دهد. او طوری نگاه می‌کرد که گویی در این کره خاکی هیچ کس این‌طور نگاه نمی‌کند و حقیقت این بود که از خیلی چیزها می‌ترسید.»
«رابرت کوهن از طرف پدر متعلق به یکی از خانواده‌های ثروتمند در نیویورک بود و از طرف مادر به خانواده‌ای اصیل و شریف تعلق داشت. در مدرسه نظامی خود را برای ادامه تحصیل در پرینستون آماده کرد و در یک تیم فوتبال بازی ‌کرد و هیچ‌کس نسبت به او تبعیض نژادی قائل نشد. حتی کاری به مذهب او نداشتند. همین بود که هیچ فرقی با دیگران نداشت، تا اینکه به پرینستون رفت. پسری بسیار نازنین و صمیمی و خجالتی بود و همین او را ناخوشایند جلوه می‌داد. در مشت‌زنی، این را در وجودش کشت و با وجدانی معذب و دماغ له‌ شده از پرینستون خارج شد و با اولین دختری که در نظرش جذاب آمد، ازدواج کرد.»
«من به آدم‌های ساده و رک، به‌ خصوص وقتی که داستان‌هایشان عین هم باشد، اعتمادی ندارم و همواره حتی بدگمان بودم که رابرت کوهن قهرمان میان وزن مشت‌زنی بوده باشد. شاید اسبی دماغ‌ او را له کرده یا مادرش از چیزی ترسیده بود. ممکن است وقتی تازه پا می‌گرفته>>
        

0

جونم براتو
          جونم براتون بگه از یک یادداشت دیگه؛ 
این اولین کتابی بود که من از ارنست همینگوی خوندم، خورشید همچنان می‌دمد، با ترجمه احمد کسایی پور. 

نثر خیلی روانی داشت و خیلی خوب بود و قابل فهم. 
داستان شیرین و جذاب بود ولی خب من تا انتهای داستان تقریباً می‌تونم بگم که فکر می‌کردم یک داستانی رو دارم میخونم که واسه سرگرم کردن نوشته شده ولی خب در انتهای کتاب که نقد مترجم رو بر داستان دیدم به این نتیجه رسیدم که کل داستان نمادسازی شده بود و خیلی ماهرانه نویسنده این کار را انجام داده بود و واقعاً لذت بردم در حدی که جا داشت برگردم یک‌بار دیگه اون رو بخونم ولی خب این کار را نکرده‌ام و و از قید یک‌بار دیگه خوندن اون منصرف شدم 😁🙂
البته اینم بگم خدمتتون که کل داستان بر پایه عیاشی و خوش گذرونی و ولنگاری میگذره و ظاهرا بدون هیچ نکته آموزنده ی قابل بحثی که همین موضوع کتاب رو در ابتدای امر از چشم من انداخت. 🤒

خیلی کتاب قشنگیه ولی شما اگه خواستید بخونیدش حتماً اول برید نقد مترجم رو (احمد کسایی پور) بر این کتاب بخونید و بعد شروع کنید به خوندن که ملموس بشه واسه‌تون که نویسنده از چه چیزی صحبت کرده واقعاً 

می‌تونم بگم که نویسنده خیلی ذهن اکتیو و فعالی داشته و خیلی قشنگ از نمادها استفاده کرده و آن‌ها را در یک داستان گنجانده 👍
        

3