هری پاتر و شاهزاده دورگه

هری پاتر و شاهزاده دورگه

هری پاتر و شاهزاده دورگه

جی. کی. رولینگ و 2 نفر دیگر
4.6
111 نفر |
12 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

303

خواهم خواند

22

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

خانم جوآن کاتلین رولینگ از کودکی به قصه نویسی پرداخته. متولد سال ۱۹۶۵ است. در چیپستو از شهر های ویلز به دنیا آمده و در ۶ سلگی نخستین کتاب خود را نوشته است – قصه ای درباره خرگوشی به نام خرگوش! در دانشگاه اکسیتیر به تحصیل ادبیات فرانسه و ادبیات کلاسیک انگلیسی پرداخت بعد به لندن آمد و مدتی در سازمان عفو بین المللی کار کرد و آن گاه در ادینبورو اقامت گزید. شخصیت هری پاتر آن روزی به نظرش رسید که با قطار از منچستر به لندن می رفت: “هری پاتر ناگهان با شکل و شمایل کامل خود به ذهن من راه یافت!” و چون در ایستگاه کینگز کراس پیاده شد شخصیت های دیگر هم شکل گرفته بودند. در طول ۵ سال بعد برای هر کتاب طرحی تهیه کرد و بلافاصله به نوشتن نخستین قصه -سنگ جادو- پرداخت که در۱۹۹۷ منتشر شد. قصه های دیگر به ترتیب در سال های بعد از راه رسید: تالار اسرار، زندانی آزکابان، جام آتش و سازمان ققنوس. و اینک که جلد ششم را به پایان رسانده شاهزاده دو رگه اش نام کرده. خانم رولینگ در حال حاضر همراه خانواده خود در شهر ادینبورو زندگی می کند.

لیست‌های مرتبط به هری پاتر و شاهزاده دورگه

نمایش همه
هری پاتر و سنگ کیمیا (هری پاتر 1) هری پاتر و تالار اسرار (هری پاتر 2)هری پاتر و زندانی آزکابان (هری پاتر 3)

معلم کلاس پنجمم خانم جی کی رولینگ

10 کتاب

هر وقت به گذشته نگاه میکنم متوجه می شم که بدون شک یکی از عوامل ترغیب من به مطالعه بیشتر مجموعه هری پاتر بود. کلاس پنجم که بودم دیگه کتاب قصه هایی که پدر و مادرم برام می خریدن برام جالب نبود ، قابل پیش بینی بودن و شخصیت هاش همیشه شاد و قهرمان. هیچ وقت آدم بده داستان برنده نمی شد و من برام سوال شده بود که واقعا همه داستان ها قراره این جوری تموم شن؟ این قد کسل کننده و بی هیجان؟ فکر می کردم مشکل از اینه که نویسنده های کتاب کودک به اندازه کافی هیجان وارد داستانشون نمی کنن. صحنه های تعقیب و گریز پلیسی و لو رفتن قهرمانی که به ارتش دشمن نفوذ کرده از جمله ایده هایی بودن که فکر میکردم باعث میشن داستان از اون کلیشه ای بودن در بیاد و منعطف بشه. تا این که یه روز به پیشنهاد خاله ام تصمیم گرفتم یه کتاب جدید رو که اسمش هری پاتر و سنگ جادو بود شروع کنم. اولاش خیلی عادی بود. تا پنجاه صفحه ی اول باورم نمی شد که قهرمان داستان قراره یه پسر نحیف و یتیم باشه که هیچ پشتوانه ی معنوی نداره و با حداقل امکانات زندگی رو سپری می کنه. یه قهرمان بر خلاف قهرمان های دیگه. یکی که فوق العاده نیست. یه آدم کاملا معمولی. و در برخی موارد بدشانس و بدبخت. اصلاح میکنم در بیشتر موارد بدشانس و بدبخت. این یکی قهرمان زیادی گناه داشت (و بیاید با هم رو راست باشیم، نویسنده ها دوست دارن همیشه قهرمان های منحصر به فردی رو خلق کنن و نکته قابل توجه این جاست که یه آدم خیلی خوش بخت ، قدرتمند و زیبا همون قدر خاص به نظر میرسه که یه آدم بدبخت و ضعیف می تونه خاص باشه) هر چند که من اون موقع متوجه این نبودم که در واقع هری پاتر هم از قانون نانوشته ی قهرمان ها خاص هستند( حالا به هر دلیلی ، می خواد به خاطر تروما هاش باشه ، ژنتیکش یا...) پیروی میکنه. منِ ۱۱ ساله با شخصیت اصلی ای آشنا شده بودم که از خیلی نظر ها با بقیه قهرمان ها فرق می کرد. این تضاد کاملا واضح در کنار نو بودن ایده مدرسه جادویی و خلاقیت های گاه بیگاه خانم جی کی رولینگ مثل پله های متحرک ، عکس های سخنگو ، قورباغه های شکلاتی و مهم تر از همه ۳ دوست که مثل من فکر می کردند و با این که زیاد خفن نبودن و هر کدومشون یه ایرادی داشتن اما همه جوره ، تحت هر شرایطی پشت هم بودن ، باعث شده بود خیلی با این کتاب انس بگیرم. و من مجذوب دنیای کتاب ها شدم، دنیایی که این کتاب تنها قطره ای ازش بود. اما مفاهیمی که از کتاب هری پاتر و سنگ جادو برداشت کردم: ۱_ هدف همیشه جلو چشمامونه ولی ما به بیراهه میریم ۲_ شخصیت آدما پیچیده تر از اونه که بتونی بشناسیشون ۳_شجاعت و حماقت تقریبا یکی هستن ۴_ قدرت مناسب کساییه که اون رو نمی خوان(این جمله منو یاد لارتن کرپسلی میندازه، اهل دلا جریانشو میدونن) الان که دوباره این مجموعه رو می خونم متوجه شدم که می تونست خیلی بهتر از اینی باشه که هست؛ اما چیز جالب توجه اینه که هیچ کدوم از اون عیب هایی که بیرون میکشم احساسم رو نسبت به این کتاب تغییر نمی ده.این کتاب برام شبیه یه دوست خیلی قدیمی شده. کسی که شاید بدی هایی داشته باشه ، اما به خاطر خوبی هاش و تجربه هایی که به من بخشیده دوست اش دارم شاید من هیچ وقت کتاب خون نمی شدم، البته اگر اون موقع هری پاتر رو نمی خوندم

پست‌های مرتبط به هری پاتر و شاهزاده دورگه

یادداشت‌های مرتبط به هری پاتر و شاهزاده دورگه

            بسم الله 

تا اینجا فهمیدیم که گوی پیش‌گویی، پیش‌بینی کرده نبرد پایانی میان ولدرمورت و هری است. و تنها یکی از آن‌ها است که باقی می‌ماند. یا لرد سیاه با تمامی قدرتی که تا به امروز کسب کرده است؟ یا هری با قدرت پایان ناپذیرش؟ قدرتی که دامبلدور آن را محبت می‌داند. چیزی که لرد ولدرمورت و اطرافیانش از آن بهره‌ای ندارند.

اما این جلد چه شروع طوفانی ای داشت، دامبلدور برگشت و ریاست مدرسه هاگوارتز را دوباره به دست آورد. همه چیزهایی که هری از آنها محروم شده بود دوباره به او داده شد. نتایج امتحان سمج آمد و کلی خبرهای جدید دیگر، اما یک خبر جدید شوکه کننده که جزو اولین مطالب فصل‌های جلد نهم است. باید بخوانید تا بفهمید...

حس می‌کنم هری، قدری قُلدُر و زورگو شده است به علاوه از آنجا که قدرت به دست دامبلدور افتاده خودش را در مدرسه قدرتمندتر هم می‌بیند. 

توضیحات اضافه‌تر درباره کتاب و سری هری پاتر را لطفاً در نوشته‌های قبلی بخوانید. همه چیز همان‌هایی است که قبلاً هم گفته‌ام.

فقط یک نکته به ذهنم می‌رسد. سیر داستان به سمت دوستی‌های افسار گسیخته دختر و پسرها  و خیانت‌های پی در پی رفته است که به نظرم به شدت برای مخاطب نوجوان مضر است.