بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

پیرمرد صدساله ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد

پیرمرد صدساله ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد

پیرمرد صدساله ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد

یوناس یوناسون و 2 نفر دیگر
3.7
79 نفر |
34 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

8

خوانده‌ام

149

خواهم خواند

64

«ترکیبی مدرن از فیلمی جاده ای و رمانی پیکارسک. لذتی بزرگ برای خواندن» ؛ رادیوی فرهنگی ان د ار کولتور «کاملا دیوانه وار، داستانی به شدت خنده دار»؛ روزنامه ی افتن بلادت«داستانی است که با هر عمل و هر کلمه می چرخد. زبان داستان زیرکانه و به طرز اعجاب آوری متفاوت است»؛ روزنامه ی نریکا آلهاندا «پدیده ای جدید در جهان... لبریز از طنز»؛ روزنامه ی ال موندو «کمدی پویا»؛روزنامه ی فیگارو « به شدت دلربا، داستانی که با سادگی شادمانه ای تعریف می شود.»؛ روزنامه ی داگ بلادت

لیست‌های مرتبط به پیرمرد صدساله ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد

ماجراهای تام سایرسرگذشت هکلبری فینشاهزاده و گدا

کتاب‌هایی که حالمان را خوش می‌کنند

22 کتاب

این کتابها سه نوع و گروه هستند: اولین گروه، آنهایی هستند که نویسنده‌شان لحن طناز و سرخوشی دارد. آنهایی که از یک موقعیت معمولی، طنزی درخشان درمی‌آورند و می‌توانند هر جمله عادی را طور دیگری بنویسند. مثلاً جای اینکه بگویند چرا ناراحت هستید؟ بگویند: «مایه تأسف است که پشت سرتان بیشتر از این طاقت پس‎گردنی خوردن ندارد! می‌دانم، می‌دانم. احساس کوزت بودن می‌کنید و دنیا را مهمانخانه تناردیه‌‎ای بیش نمی‎‌بینید. بغض بیخ گلویتان را گرفته. چشم‎هایتان می‌‎سوزد. این‌‎همه سال تمرین ضددموکراسی و تحمل استبداد، تمرین منت‌کشی، عدم مقاومت و گریه کردن‌های ساکت شبانه زیر لحاف ... واقعاً حق شما نبود!» در این گروه علاوه بر نمونه‌های قدیمی‌تر مثل مارک تواین و کورت ونه‌گات که معروف هستند، نویسندگان جدید و به‌روز هم داریم. مثلاً رومن پوئرتولاس فرانسوی که حتی تلخ‌ترین اتفاقات را هم با لحنی سرخوش روایت می‌کند. رمان «دختری که ابری به بزرگیِ برج ایفل را بلعیده بود» از پوئرتولاس یکی از غم‌انگیز‌ترین سوژه‌های ممکن را دارد: دختربچه‌ای مریض که مبتلا به یک بیماری صعب‌العلاج است و مادرخوانده‌اش هم به خاطر بسته شدن فرودگاه‌ها نمی‌تواند پیش او برود. اما پوئرتولاس همین وضعیت رقت‌انگیز را با سرخوشی برای ما تعریف می‌کند. پرستارهای بیمارستان محل بستری کودک به او می‌گویند خلطهای خونی که با سرفه بالا می‌آورد، نوعی مربا هستند و هزار ترفند دیگر. (چیزی شبیه فیلم «زندگی زیباست» روبرتو بنینی.) طنز پوئرتولاس البته خواننده را به قاه‌قاه نمی‌اندازد، ولی مدام روی لبتان لبخند می‌کارد. از او چند رمان به فارسی ترجمه شده، که به ترتیب علاقه شخصی خودم اینها هستند: «همۀ تابستان بدون فیسبوک»، «مرتاضی که در جالباسی آیکیا گیر افتاده بود»، «ناپلئون به جنگ داعش می‌رود» و «دختری ...» (همگی با ترجمه ابوالفضل الله‌دادی). یک نمونۀ دیگر، یوناس یوناسن سوئدی است. او با کتاب «پیرمرد صدساله‌ای که از پنجره پرید و ناپدید شد» معروف شد. روایتی از ماجراجویی‌های مردی که به خاطر عمر صدساله‌اش، تاریخ قرن بیستم را هم مرور می‌کرد. ادامه ماجراهای پیرمرد هم با عنوان «باز هم ماجراجویی‌های تصادفی پیرمرد صدساله» که دیگر صدویک‌ساله است منتشر شده. بجز این دو اثر، یوناسن در «دختر بیسوادی که حساب و کتاب بلد بود» نگرانی‌اش از بمب اتم را بیان کرده. (هر سه اینها را با ترجمۀ شادی حامدی خوانده‌ام.) برای اینکه بدانید یوناسن چطور همه چیز را به شوخی می‌گیرد، داشته باشید که او در رمان دیگرش «قاتلی که در آرزوی جایی در بهشت بود» (ترجمۀ ابوالفضل الله‌دادی) شخصیتی به اسم پر پرسون خلق کرده و با همین شخصیت که شبیه اسم خودش است، شوخی می‌کند. اما فقط لحن طنز نویسنده نیست که می‌تواند ما را شاد کند. دستۀ دوم از کتابهای باعث شادی و امیدواری، آنهایی هستند که بینش و نگرش جدیدی برای تحمل سختی‌ها به خواننده می‌دهند. معروفترین نمونه، رمان کوتاه اما بسیار تحسین‌شدۀ «پیرمرد و دریا» ارنست همینگوی است (حتماً با ترجمۀ استاد نجف دریابندری بخوانید). این رمان می‎گوید که نکتۀ مهم در زندگی، دنبال کردن رویاهایمان است حتی اگر نتوانیم آن رویا را مال خود کنیم اما همان تلاش برای به دست آوردنش، ارزشمند است. ماجرای رمان، پیرمردی است که برای شکار بزرگترین ماهی دریا به آب می‌زند و شکارش هم می‌کند اما در حین برگشت کوسه‌ها ماهی را می‌خورند. یک نمونۀ دیگر، رمان «انجمن شاعران مرده» نوشتۀ ان. اچ. کلاین‎‌بام است. از این رمان فیلم معروفی هم با بازی رابین ویلیامز ساخته شده. ماجرای بچه‌های یک مدرسه شبانه‌روزی سخت‌گیر که معلم ادبیات جدید به آنها یاد می‌دهد دنیا را طور دیگری ببینند. این نگاه متفاوت، در نسخۀ سینمایی در صحنۀ بالای میز رفتن دانش‌آموزها به خوبی تصویر شده. یک نمونۀ دیگر از این آثار «رهایی از شاوشنگ» است. باز هم روایت ماجرایی در دل سختی و مشکلات (اینجا: یک حبس طولانی‌مدت) که از همان دل مصایب، مفهوم جدیدی از امیدواری ساخته می‌شود. از این رمان استیفن کینگ فیلم معروفی هم ساخته شده. هم فیلمنامۀ این اثر ترجمه شده (ترجمۀ حمیدرضا گرشاسبی) و هم رمان استیفن کینگ (ترجمۀ علی کاوسی). اتفاقاً مقایسه اصل اثر و فیلمنامه‌اش هم می‌تواند جذاب باشد. اما دستۀ سوم از آثاری که خواندنشان موجب امیدواری است و تا حدی شبیه گروه بالا هستند، آثار مربوط به یک ژانر هستند. ژانر فانتزی، یعنی دسته‌ای از آثار ادبی که در آنها قواعد و قوانینی غیر از زندگی معمول جریان دارد (از دیو و غول تا تخیل‌های دیگر). این گونۀ ادبی، چند زیرشاخه دارد که مهمترینش، ژانر فانتزی حماسه یا فانتزی شمشیر است (بعضی منتقدها به آن High fantasy هم می‌گویند). فرمول اصلی این آثار، تبدیل یک فرد ضعیف، معمولی یا نوجوان به قهرمان و انجام کاری بزرگ به دست اوست. نمونۀ عالی این آثار، «ارباب حلقه‌ها» جی. آر. آر. تالکین و مجموعه «نارنیا» از سی. اس. لوییس است. احتمالاً نسخه سینمایی این دو اثر را بارها پخش کرده، دیده‌اید. هر دو روایتی دیگر از مبارزۀ دایمی خیر و شر هستند که جبهۀ نیروهای خیر به شدت ضعیف است، اما تسلیم نشدن و تلاش آنها در نهایت باعث پیروزی می‌شود. یک نویسندۀ دیگر اژانر فانتزی حماسه که آثار خوب و خواندنی دارد، دیوید گِمِل است. برای شروع گمل «شوالیه‌‎های بدنام» (ترجمۀ طاهره صدیقیان) و «اسطوره» (ترجمۀ سهیلا فرزین‌نژاد) را پیشنهاد می‌کنم. در «اسطوره» یک ارتش بزرگ دارد به شهری بی دفاع حمله می‌کند، ولی یک پیرمرد، مردی که روزگاری قهرمانشان بوده پا پس نمی‌کشد، می‌آید و سپاهی از کشاورزها و کارگرها می‌سازد و جلوی یک ارتش تا بن دندان مسلح ایستادگی می‌کنند. در «شوالیه‌های بدنام» وضع از این هم خرابتر است. همۀ شوالیه‌های قهرمان یک سرزمین از بین رفته‌اند و حالا قرار است چند ضدقهرمان، یعنی چند دزد و آدم بدنام، جایشان را بگیرند و برای مردم امنیت و امید بیاورند. اما نکته همانی است که گفتیم: ناامید نشدن.

یادداشت‌های مرتبط به پیرمرد صدساله ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد

            با خواندن صفحه اول حس می کنید باید حتما این کتاب را بخوانید؛ کمی که پیش بروید در گیر فضای ذهنی پیرمرد با مزه داستان و قصه زندگی اش می شوید که جالب خواهد بود. تم طنز کتاب و اتفاقات پی در پی اگر فیلم فارست گامپ با بازی تام هنکس را دیده باشید قطعا کتاب شما را به یاد این فیلم خواهد انداخت چرا که اینجا هم با پیرمردی روبرو خواهید که یکی از مهره های اصلی و تعیین کننده در اتفاقات تاریخی است. ناگفته نماند که ترجمه خوب فرزانه طاهری هم خواندن این کتاب را لذت بخش می کند.
هیچ¬کس بهتر از بابا بزرگ نمی توانست مستمعانش را مسحور کند، وقتی که روی نیمکت محبوبش می نشست و، تکیه داده بر عایش، در حالی که توتونش را می جوید، برایمان قصه می گفت. ما نوه با چشمان گشاده از حیرت می پرسیدیم:"بابابزرگ... یعنی اینها راست است؟" بابا بزرگ جواب می داد:"اونایی که فقط حرف راست می زنند، لایق نیستند که آدم به حرفشان گوش بدهد" این کتاب را به او تقدیم می کنم. یوناس یوناسن
آلن به او هشدار داد:"انتقام چیز خوبی نیست. انتقام مثل سیاست است، یک چیز همیشه به چیز دیگر منجر می شود تا اینکه بد بدتر می شود و بدتر بدترین"(ص 67)
          
            میتونم در مورد این کتاب بگم که خیلی ظریف اتفاقات تلخ رو آمیخته با طنز بیان میکنه... جوری که حتی کشته شدن یه آدم بیشتر خنده داره تا تاسف برانگیز... چرا؟ چون که زیر یه فیل گنده له شده... .
داستان از صدمین سالگرد تولد آلن کارلسن شروع میشه که اون تصمیم میگیره از پنجره اتاقش توی آسایشگاه سالمندان فرار کنه و نویسنده همزمان با حال، زندگی اونو از کودکی هم شرح میده... .
چیزی که خیلی برام جالب و شایدم عجیب بود، سرد بودن بیش از حد آلنه... آدمی یخی از سوئد که انگار مثه هوای کشورش احساساتشم قندیل بسته... در حدی که تنها چیزای مهم زندگیش یه لقمه غذای بخور و نمیر ، یه جای خواب راحت و البته ودکا به مقدار کافیه... و اینکه مثلا همکار چندسالش درست کنارش کشته بشه یا خودش کسی رو منفجر کنه خیلی براش اهمیت نداره... ولی خوب دست نویسنده این آقای کارلسن رو دور دنیا میچرخونه و حتی پاش به ایرانم میرسه و مدتی رو توی زندان ساواک میگذرونه که البته اونجاهم با ترکوندن رییس زندان خلاص میشه... خلاصش این آقای آلن افتخار آشنایی با چندتا رییس جمهور از آمریکا رو پیدا میکنه، استالین رو میبینه، پاش به کره شمالی و چین هم باز میشه و........
‌برای من بعد خوندن چندتا رمان تلخ و سنگین، طنز کتاب مفرح بود ولی اصلا کتاب راحت خونی نبود... به خاطر پراکندگی اتفاقات دنبال کردن کتاب به صورت پشت هم سخته... البته مقادیری هم مترجم زحمت کشیده بودن و غلطهای املایی و... داشت کتاب ولی اونقدر عجیب نبودن که منظور رو نرسونه یا مانع خوندن بشه.
          
محمد

1401/05/11

                نحوه روایت داستانش جالب بود، یک درمیان بازگشت به گذشته داشت و خود این امر سبب میشد مشتاق برگشت به زمان حال و ادامه دادن ماجرا باشی در عین حال بازگشت به گذشته سبب میشد به سوالاتی مثل اینکه « چی شد اینطوری شد؟ :)» هم پاسخ داده بشه. به طور کلی به نظر من داستان پرکششی دارد.
ولی نمی دونم چرا مدام در داستان تکرار می‌شود آلن از سیاست بدش میاد ولی نوکر اوامر غرب است، کمکش به شرقش هم از سر مستی بود، اینطور برداشت کردم که از غرب هم بدش میاد ولی کاچی به از هیچی ، بده ماچو =)))
تاکید وحشتناک به مشروب خواری هم جالب توجه است، نمی‌دونم نشانه‌ای خاص است و نویسنده قصدی داشته و نکته‌ای در آن هست و یا فقط یک شخصیت اینچنینی را خلق کرده است.
شاید منطقی نباید برخی اتفاقات داستان را تحلیل کرد، کتاب علمی نمی‌خونیم که البته با تاریخ شوخی و بازی می کند ولی خب انتظار کتاب علمی نباید داشته باشیم، اتفاقات فقط برای پیشبرد داستان است‌.
‏این کتاب سال ۲۰۰۹ نوشته شده است، فکر می‌کردم دست از سر کمونیست‌ها برداشتند ولی انگار ول کن نیستند.
کلا داستانش در زمره کتاب‌های اورول قرار میگیره منتها بدون روتوش‌تر.
پایان بندیش هم حداقل من خوشم نیومد، یک مقدار زمخت‌تر بود به نظر جالب تر میشد ...
من کتاب صوتی را گوش دادم و همینطور با این ترجمه مقایسه کردم، به نظرم ترجمه خانم شادی حامدی روان‌تر بودی ( کتاب صوتی) و کتابخوانی آقای سروری نژاد بد نبود، نکته منفی‌اش به جای شخصیت ها صحبت کردن بود که حقیقتا لوس بود ولی در نقش راوی خوب بود.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            غیر معمولی برای آدمهای معمولی

تا اطلاع ثانوی از تاریخ حماقتهای بشر نمی شود انتقام گرفت. متاسفانه این سیر حماقتها ادامه هم دارد و ما شهروندان و آدمهای معمولی، ریز و درشت زندگی مان تحت تاثیر تصمیم های بزرگ آدمهایی است که هیچ فکر نمی کنیم احمق باشند. بعدا معلوم می شود سر هیچ و پوچ جان و جوانی در معیت آرزو به باد رفته است که البته خیلی دیر شده. مثلا الان ما برای کشتگان جنگهای جهانی اول و دوم یا آنها که پای سخنرانی هیتلر کف به دهان آوردند و رفتند تیر و توپ در کردند چه می توانیم بکنیم؟ نهایت سبیلمان را با حرص بجویم یا سری تکان دهیم.
از این بیشتر اگر دلمان بخواهد تنها راهش همین هنر است، خاصه ادبیات. البته شاید  لابلای برکات این دویدنهای های قلم و ورق زدنهای اهالی کتاب، جایی در وجود بشر دردش بگیرد و آخر سر ملخ تخم حماقت را نیست و نابود هم کرد، الله اعلم.
" آلن" در رمان "مرد صد ساله ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد" برای من همین است. همین خندیدن به ریش حماقتهای تاریخی. به سیاست زدگی و ارزان شمردن جان آدمها و ریشخند به چوب حراجی که خیلی ها در طول تاریخ به فرصت محدود حیات ما آدمهای معمولی زدند.
البته آلن، این مخلوق دوست داشتنی یوناس یوناسن فقط این نیست. تفریح و مرور تاریخ هم هست، نمادی است از شکستن کلیشه ها. همراه آلن می شود از پنجره عادتها فرار کرد، خندید و زمانی را دور از هیاهوی روزمره سفر کرد؛ ارزان و مفرح. 
آلن را در صدسالگی اش میبرند گوشه ی خانه ی سالمندان رها میکنند که باشد و بماند و این روزهای آخر را بی صدا شبیه یکی از پیرمردهای معمولی تمام کند.  آلن این تصور را طبق عادت معهود منفجر می کند. او نه تنها غرق در رخوت در رختخواب تن به پایان نمی دهد بلکه شروع جدیدی را رقم می زند. از همان پنجره ای که یوناس یوناسن آنقدر دوستش داشته که دلش نیامده در عنوان کتاب هم ذکر خیرش را جا بیندازد.
خواننده در طول داستان با دو تا روایت روبروست. روایت فرار و آنچه پیش خواهد آمد و روایت گدشته ی زندگی آلن.
شاید برای خواننده ی ایرانی جالب باشد که پای آلن به ایران هم باز می شود و سر از اتاق های شکنجه ی حکومت وقت هم در می آورد. در تمام طول سفر آلن حتی در ملاقات با استالین، ترومن، چرچیل، مائو و مردان تاریخ ساز یا تاریخ خراب کن، زبان طنز یوناس یوناسن همراه خواننده است، بعید است لبخند در صفحه ای به خواننده تعارف نشودف گیرم که لازم شود با زبان طنز به جان سبیل استالین هم افتاد.
آلن در تمام زندگی با کلیشه میانه ای ندارد. مثل همین کلیشه ی سالخوردگی و برای اثبات آن کار را از همان پنجره و فرار شروع می کند و به زعم نگارنده در سکانسی به اوج میرسد که مشخص می شود متخصصان اورولوژی هم اشتباه می کنند و آلن بار دیگر می تواند داماد که هیچ، اصلا پدر شود.
کتاب آنقدر دوست داشتنی بوده است که چند تا ناشر ردش را بزنند و چند تا ترجمه روانه ی بازار شود. شخصا پیشنهادم ترجمه ی فرزانه طاهری است.