بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

مصطفی پورمحمدی

@Mostafa

3 دنبال شده

15 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                یک کهن الگو و یک ابر روایت برای فهم داستان و فهم انسان. داستانی درباره سرنوشت همیشگی بشر. نارضایتی سیاسی، دخالت خدایان، طوفان بزرگ، مرگ و تسلیم. 
از ترجمه شاملو لذت بردم اما راضی نبودم. اولا در صلاحیتش برای «ترجمه» تردید جدی دارم و دوما از موضع «استادانه» و «هر چه ما بفرماییم» اش هم خوشم نیامد. بارها در کتاب به مترجمان «ساده لوح» فرانسوی تاخته. گویا خودش هم سومری میفهمد هم فرانسه. متن فارسی ترجمه واقعا زیباست اما اصلا نباید از آن توقع وفاداری داشت. 
در اثنای خواندن کتاب با دوستی درباره اش صحبت میکردم و دوستم اتفاقا ترجمه منشی زاده را در کتابخانه اش پیدا کرد و کمی تورق و مقایسه کردیم. به نظرم ترجمه منشی زاده در اتقان و فروتنی بهتر از شاملو بود. قصد دارم تا خواندن کتاب تازه است آن یکی را هم بخوانم. 
این کتاب نشان میدهد سرنوشت بشر تا بوده همین بوده. ناکامی، سرکوب سیاسی و استعمار مردم توسط قدرت ها و اسارت در دست سرنوشت و تقدیر محتوم مرگ، همیشه برای بشر مهم بوده است. مثل امروز.
        
                همیشه در مطالعاتم درباره جنبش چپ در ایران یک سوال بی پاسخ داشتم که باعث میشد دانسته هایم به هیچ کاری نیایند. این سوال بی پاسخ، حلقه اول زنجیر بود. اینکه اندیشه مارکسیستی چطور توانست در ایران با توده ها ارتباط برقرار کند؟ نقطه اتصال چه بود؟ قلاب ماجرا کجا گیر کرد؟ چه شد که بعد این همه سال هنوز این اندیشه اینقدر در میان دانشجویان و روشنفکران و ... نفوذ دارد؟ این را نمیفهمیدم. یعنی مثلا درباره اینکه جنبش چپ چه سیر تحولی را پشت سر گذاشته است، کلی مطلب هست. اما اینکه اصلا این اندیشه از کجا اینقدر دامنگیر شد، سوالی بود که کسی برایش جوابی نداشت. کسی برایش جوابی نداشت جز احمد محمود. همسایه ها، به فارسی آسان توضیح میدهد که چه شد که این اندیشه در ایران جدی گرفته شد. 
نویسنده آنقدر با فضای رمان آشناست که آن را سرشار از جزئیات کرده است. باورکردنی نیست. انگار هر صفحه از رمان، یک داستان کوتاه باشد با جزئیاتی که نویسنده ای کلی وقت صرفش کرده باشد. همین جزئیات است که به آدم میفهماند چپ از کجا آمد و چطور در دل مردم جا باز کرد و ماندگار شد. 
نویسنده آشکارا از مذهبی ها دل خوش ندارد. حاج شیخ علی حضور کوتاه اما پر رنگی دارد. همانطور که شربت بیدمشک را سر میکشد، سرنوشت قهرمان داستان را هم تعیین میکند. اما نویسنده با بقیه تقریبا جانب انصاف را نگه داشته است.
اما از همه اینها مهم تر، مقدمه ای است که ویراستار بر چاپ اول کتاب در سال ۵۳ نوشته است. اینجاست که آدم به قدرت خوانش متن پی میبرد. انگار که مثلا احمد محمود از دربار پهلوی سفارش گرفته باشد برای نوشتن کتاب. و تو میبینی که چطور میشود با یک مقدمه این کتاب را از دل سیستم سانسور پهلوی رد کرد و به دست چاپ سپرد. از مهدی سهرابی عزیز هم ممنونم که برایم چاپ افست کتاب را خرید که این مقدمه را هم داشته باشد و بتوانم بخوانم.
        
                یکی از تاثیرگذارترین کتابهایی که خوانده ام. تجربه خواندنش لذت  بخش و در عین حال سهمگین بود.  کتاب، متن پخته و فشرده و در عین حال روانی دارد.  ترجمه استادانه و دقیق خانم شمس و چاپ با کیفیت نشر برج بر لذت خواندن می افزاید. 
نویسنده ایده اصلی کتاب را با ظرافت در تار و پود کتاب بافته و آرام آرام خواننده اش را با خودش همراه کرده. کتاب ترکیبی است از جغرافیا و حقوق و تاریخ واخلاق و فلسفه. ترکیبی متوازن و خوش خوان. در عین حال خواندن کتاب  تمرکز زیاد میطلبد. 
 اینکه هانا آرنت از اردوگاههای مرگ فرار کرده و به فرانسه و سپس امریکا رفته، و بعد به اسراییل خوانده شده تا این گزارش ها را از جلسات طولانی دادگاه آیشمن برای نیویورک تایمز بنویسد، و بالطبع باید بر احساسات خویش غلبه میکرده تا این گزارش چیزی شود که امروز ما میخوانیم، چیزی است 
که در طول خواندن کتاب نمیتوانستم فراموشش کنم. 
کتاب در فصل آخر، به بررسی ریشه های جرم شناسانه حکم آیشمن میپردازد. جایی که میان «تبعیض»، «اخراج» و «نسل کشی» تفکیک قائل میشود و دومی و سومی را ذیل عنوان کلی «جنایت علیه بشریت»  طبقه بندی میکند. جالب است که همانجا اشاره میکند لایحه مبارزه با نسل کشی هرگز در اسرائیل به تصویب نرسید. 
از مهدی شاهمردی ممنونم که این کادوی دوست داشتنی را روز تولد ۳۵ سالگی به من داد.   
 خواندنش خیلی طولانی شد. اما بالاخره امروز تمام شد.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

پست‌ها

فعالیت‌ها

            یک کهن الگو و یک ابر روایت برای فهم داستان و فهم انسان. داستانی درباره سرنوشت همیشگی بشر. نارضایتی سیاسی، دخالت خدایان، طوفان بزرگ، مرگ و تسلیم. 
از ترجمه شاملو لذت بردم اما راضی نبودم. اولا در صلاحیتش برای «ترجمه» تردید جدی دارم و دوما از موضع «استادانه» و «هر چه ما بفرماییم» اش هم خوشم نیامد. بارها در کتاب به مترجمان «ساده لوح» فرانسوی تاخته. گویا خودش هم سومری میفهمد هم فرانسه. متن فارسی ترجمه واقعا زیباست اما اصلا نباید از آن توقع وفاداری داشت. 
در اثنای خواندن کتاب با دوستی درباره اش صحبت میکردم و دوستم اتفاقا ترجمه منشی زاده را در کتابخانه اش پیدا کرد و کمی تورق و مقایسه کردیم. به نظرم ترجمه منشی زاده در اتقان و فروتنی بهتر از شاملو بود. قصد دارم تا خواندن کتاب تازه است آن یکی را هم بخوانم. 
این کتاب نشان میدهد سرنوشت بشر تا بوده همین بوده. ناکامی، سرکوب سیاسی و استعمار مردم توسط قدرت ها و اسارت در دست سرنوشت و تقدیر محتوم مرگ، همیشه برای بشر مهم بوده است. مثل امروز.
          
            همیشه در مطالعاتم درباره جنبش چپ در ایران یک سوال بی پاسخ داشتم که باعث میشد دانسته هایم به هیچ کاری نیایند. این سوال بی پاسخ، حلقه اول زنجیر بود. اینکه اندیشه مارکسیستی چطور توانست در ایران با توده ها ارتباط برقرار کند؟ نقطه اتصال چه بود؟ قلاب ماجرا کجا گیر کرد؟ چه شد که بعد این همه سال هنوز این اندیشه اینقدر در میان دانشجویان و روشنفکران و ... نفوذ دارد؟ این را نمیفهمیدم. یعنی مثلا درباره اینکه جنبش چپ چه سیر تحولی را پشت سر گذاشته است، کلی مطلب هست. اما اینکه اصلا این اندیشه از کجا اینقدر دامنگیر شد، سوالی بود که کسی برایش جوابی نداشت. کسی برایش جوابی نداشت جز احمد محمود. همسایه ها، به فارسی آسان توضیح میدهد که چه شد که این اندیشه در ایران جدی گرفته شد. 
نویسنده آنقدر با فضای رمان آشناست که آن را سرشار از جزئیات کرده است. باورکردنی نیست. انگار هر صفحه از رمان، یک داستان کوتاه باشد با جزئیاتی که نویسنده ای کلی وقت صرفش کرده باشد. همین جزئیات است که به آدم میفهماند چپ از کجا آمد و چطور در دل مردم جا باز کرد و ماندگار شد. 
نویسنده آشکارا از مذهبی ها دل خوش ندارد. حاج شیخ علی حضور کوتاه اما پر رنگی دارد. همانطور که شربت بیدمشک را سر میکشد، سرنوشت قهرمان داستان را هم تعیین میکند. اما نویسنده با بقیه تقریبا جانب انصاف را نگه داشته است.
اما از همه اینها مهم تر، مقدمه ای است که ویراستار بر چاپ اول کتاب در سال ۵۳ نوشته است. اینجاست که آدم به قدرت خوانش متن پی میبرد. انگار که مثلا احمد محمود از دربار پهلوی سفارش گرفته باشد برای نوشتن کتاب. و تو میبینی که چطور میشود با یک مقدمه این کتاب را از دل سیستم سانسور پهلوی رد کرد و به دست چاپ سپرد. از مهدی سهرابی عزیز هم ممنونم که برایم چاپ افست کتاب را خرید که این مقدمه را هم داشته باشد و بتوانم بخوانم.