یادداشت احسان ترابی
1400/6/17
غیر معمولی برای آدمهای معمولی تا اطلاع ثانوی از تاریخ حماقتهای بشر نمی شود انتقام گرفت. متاسفانه این سیر حماقتها ادامه هم دارد و ما شهروندان و آدمهای معمولی، ریز و درشت زندگی مان تحت تاثیر تصمیم های بزرگ آدمهایی است که هیچ فکر نمی کنیم احمق باشند. بعدا معلوم می شود سر هیچ و پوچ جان و جوانی در معیت آرزو به باد رفته است که البته خیلی دیر شده. مثلا الان ما برای کشتگان جنگهای جهانی اول و دوم یا آنها که پای سخنرانی هیتلر کف به دهان آوردند و رفتند تیر و توپ در کردند چه می توانیم بکنیم؟ نهایت سبیلمان را با حرص بجویم یا سری تکان دهیم. از این بیشتر اگر دلمان بخواهد تنها راهش همین هنر است، خاصه ادبیات. البته شاید لابلای برکات این دویدنهای های قلم و ورق زدنهای اهالی کتاب، جایی در وجود بشر دردش بگیرد و آخر سر ملخ تخم حماقت را نیست و نابود هم کرد، الله اعلم. " آلن" در رمان "مرد صد ساله ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد" برای من همین است. همین خندیدن به ریش حماقتهای تاریخی. به سیاست زدگی و ارزان شمردن جان آدمها و ریشخند به چوب حراجی که خیلی ها در طول تاریخ به فرصت محدود حیات ما آدمهای معمولی زدند. البته آلن، این مخلوق دوست داشتنی یوناس یوناسن فقط این نیست. تفریح و مرور تاریخ هم هست، نمادی است از شکستن کلیشه ها. همراه آلن می شود از پنجره عادتها فرار کرد، خندید و زمانی را دور از هیاهوی روزمره سفر کرد؛ ارزان و مفرح. آلن را در صدسالگی اش میبرند گوشه ی خانه ی سالمندان رها میکنند که باشد و بماند و این روزهای آخر را بی صدا شبیه یکی از پیرمردهای معمولی تمام کند. آلن این تصور را طبق عادت معهود منفجر می کند. او نه تنها غرق در رخوت در رختخواب تن به پایان نمی دهد بلکه شروع جدیدی را رقم می زند. از همان پنجره ای که یوناس یوناسن آنقدر دوستش داشته که دلش نیامده در عنوان کتاب هم ذکر خیرش را جا بیندازد. خواننده در طول داستان با دو تا روایت روبروست. روایت فرار و آنچه پیش خواهد آمد و روایت گدشته ی زندگی آلن. شاید برای خواننده ی ایرانی جالب باشد که پای آلن به ایران هم باز می شود و سر از اتاق های شکنجه ی حکومت وقت هم در می آورد. در تمام طول سفر آلن حتی در ملاقات با استالین، ترومن، چرچیل، مائو و مردان تاریخ ساز یا تاریخ خراب کن، زبان طنز یوناس یوناسن همراه خواننده است، بعید است لبخند در صفحه ای به خواننده تعارف نشودف گیرم که لازم شود با زبان طنز به جان سبیل استالین هم افتاد. آلن در تمام زندگی با کلیشه میانه ای ندارد. مثل همین کلیشه ی سالخوردگی و برای اثبات آن کار را از همان پنجره و فرار شروع می کند و به زعم نگارنده در سکانسی به اوج میرسد که مشخص می شود متخصصان اورولوژی هم اشتباه می کنند و آلن بار دیگر می تواند داماد که هیچ، اصلا پدر شود. کتاب آنقدر دوست داشتنی بوده است که چند تا ناشر ردش را بزنند و چند تا ترجمه روانه ی بازار شود. شخصا پیشنهادم ترجمه ی فرزانه طاهری است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.