غرب دلگیر

غرب دلگیر

غرب دلگیر

مارتین مک دونا و 1 نفر دیگر
3.9
24 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

40

خواهم خواند

20

ناشر
نیلا
شابک
9786001222481
تعداد صفحات
92
تاریخ انتشار
1397/9/11

نسخه‌های دیگر

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
بین سه نمایشنامه ای که معروف شدند به«سه گانه ی لی نین»،
«غرب غم زده»نمایش زیاده روی است،قصه ی دو برادر کخ در خانه ای مشترک زندگی میکنند و نه فقط از کودکی تا بزرگسالی کم به همدیگر بدی نکرده اند بلکه همین الان هم جفت شان حاضرند هرکاری بکنند تا آن یکی را به زانو در بیاورند.
نمایشنامه های مک دونا پر آدم های قسی القلب اند اما شاید هیچ کدام شان مهابت«غرب غم زده»را ندارند،چون اینجا معلوم نیست آدم ها چرا این طور بی محابا خشونت میکنند و بی رحم اند-و حتا از این هم ترسناک تر:برای خود این آدم ها که اصلا مهم نیست چرا.
مارتین مک دونا متولد 1970 است در لندن؛نوجوان چهارده ساله ای بود که با دیدن نمایشی از دیوید ممت«بوفالوی آمریکایی»،تصمیم گرفت نویسنده بشود.درس را رها کرد و طی هشت سال بعدش صد و خرده ای قصه و طرح فیلنامه نوشت و برای هرجا به ذهنش می رسید،فرستاد؛همه شان رد شدند.
در بیست و چهار سالگی هنوز داشت با مقرری هفته ای پنجاه دلار دولت سر میکرد که تصمیم گرفت نمایشنامه بنویسد.دوره ای هر روز صبح پاشد و تا بعدازظهر کار کرد،بعد هم تا آخر شب می نشست پای تلوزیون به دیدن سریال های شبکه های مختلف تا برای گره افکنی و به جان هم اند انداختن شخصیت ها،ایده بگیرد...

      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

غرب غم زده

تعداد صفحه

15 صفحه در روز

یادداشت‌ها

          درخشان ، درخشان ، درخشان ...

جز این چیزی نمیشه گفت درباره  نمایشنامه غرب غم زده.

پیشاپیش از طولانی شدن این یادداشت عذرخواهی میکنم اما واقعا نکات درباره مک دونا و این نمایشنامه،  خودش یک پست طولانی رو طلب می کنه. 

این اثر رو ۷ سال پیش خونده بودم و چیزی ازش به یادم نمونده بود تا امروز که دوباره به لطف هامارتیا بازخوانی کردم ، متوجه نکات جدیدی شدم.
با این نمایشنامه ، که نامزد جایزه ی تونی سال ۱۹۹۹ و برنده جایزه آلفرد رادوک ۲۰۰۲ شده ، سه گانه ی خونین لینین به پایان میرسه. 
اثری که با ملکه زیبایی لی نین شروع شد و با بهترین اثر این سه گانه یعنی غرب غم زده به پایان رسید. 
اثری که بلاخره تونستیم اون کشیکه ولش ، والش ، ولش رو ببینیم و از حال و احوال بعضی از کاراکترهای آشنا در دو نمایشنامه قبلی هم خبردار بشیم. 

چند سالی هست که به لطف ترجمه ها و اجراهای نمایشنامه های مارتین مک دونا در ایران و فیلم هایی که خودش ساخته ، اسم مک دونا توی جهان و مخصوصا  ایران سر زبون ها افتاده. 
مارتین مک دونا رو باید به راستی میراث دار نمایشنامه نویسان غربی دونست. از بکت و پینتر و ایبسن و شاو و.. گرفته تا شکسپیر و مارلو. هم زمان هم وامدار اون جریان های نمایشنامه نویسی غربی یه و هم از اونا بریده که این خودش یکی از نکات مثبت آثار مک دوناست. 
آثاری که به خوبی فرم خود مک دونا رو پیدا کرده و تلاش برای رسیدن به این فرم ، شاید تلاشی مذبوحانه باشه. 

آثار مارتین مک دونا در حوزه ی ادبیات پست مدرنیستی قرار میگیره. خود این واژه پست مدرن کم ابهام نداره و اینکه چقدر میشه آثار مک دونا رو پست مدرنیستی قلمداد کرد ، خودش به اندازه یک مقاله وقت گیره و از حوصله این یادداشت هم خارج. 
آثار مک دونا حد اقل دو سرفصل از سرفصل های آثار پست مدرن رو دارا هستند :

۱- از کار افتادن نهادهایی که قبلا کارآمد بودن.
۲- به چالش کشیدن اون چیزی که عادی ، روزمره و بدیهی به شمار میرن.

اون چیزی که در غرب غم زده مشخصه ، نکته اوله. 
خانواده ، قانون و مذهب به عنوان سه نهاد مرجع و اثرگذار در طول تاریخ حیات بشری به کلی از کار افتادن. 

مذهب 
پدر ولش ، به عنوان کشیش نه تنها در روند داستان بارها نادیده گرفته میشه و نمیتونه هیچ تغییری در روند امور ایجاد کنه بلکه بارها مورد انتقاد شدید ، تعرض های کلامی و حتی هجوم فیزیکی قرار میگیره. از یک جایی به بعد مذهب حتی برای خود ولش هم اون کارآیی و نفوذ لازم رو نداره. 
ولش نسبت به اعتقادات خودش ، شغلش ، نادیده گرفتن گرلین،  لو دادن اعتراف دو قاتل و ول کردنشون ، میگساری و... نشون میده که نهاد مذهب در این جامعه ای که هنوز به مذهب نیاز داره کمرنگ و حتی محو شده. خودکشی ولش هم که به گفته مذهب ، گناهی غیر قابل بخششه،  میخ محکمی بر تابوت مذهب میکوبه.

مورد دوم خانواده ست. جایی که همیشه مامن آدم هاست. در این سه گانه و مخصوصا در غرب مغموم به خوبی فروپاشی این نهاد رو هم می‌بینیم. جایی که پدر به دست پسر کشته میشه. مادر به دست دختر و زن به دست شوهر. حتی اگر اسلحه والین پر می‌بود،  قتل برادر به دست برادر رو هم می‌دیدیم. 

قانون ، سومین نهاد فروپاشیده شده در این سه گانه ست. قانونی که از قدیم برای نظم دادن به اجتماع و جلوگیری از خودسری و جرم و جنایت وضع شده. قانونی که برای عدالت بنا شده اما در این سه گانه ، ما در یک بی قانونی محض به سر می‌بریم. 
قاتل ها راست راست برای خودشون میچرخن و پلیس دست به خودکشی میزنه. قانون و عدالت در این جنگل کجاست؟ 

همیشه شنیدیم که دنیا زیباست ، زندگی زیباست ، اما اگر نگاهی به دور و اطراف خودمون بندازیم ، اثر کمی از این زیبایی می‌بینیم. در همین منطقه خودمون یک جا زنان از حداقل امکانات یعنی تحصیل بی نصیب موندن و در جایی دیگه بر روی نماد کعبه می‌رقصند. در یک جا اینترنت و برق قطعه و در جای دیگه هزاران کودک و مرد و پیر و جوون در حال سلاخی شدنند.  اسرائیل ، فلسطین ، سوریه ، افغانستان ، غزه ، اکراین و... جاهای زیبایی هستند که اتفاقات درون اونها چیزی جز تلخی رو به ما نشون نمیدند. درست مثل لینین که به زیبایی در ایرلند معروفه اما در آثار مک دونا انگار مرکز جرم و جنایته که روانی های زیادی رو توی خودش جا داده. 

مک دونا تکامل دهنده راهیه که با پینتر و آداموف و بکت و یونسکو و یاسمینا رضا  شروع شده بود . این بی معنایی ، این گروتسک ، این خشونت و از هم گسیختگی از دل وضعیت پست مدرنیستی ای میاد که به خوبی شکل دهنده همین درام پسا پسا مدرنیستی ای شده که امروز باهاش مواجه شدیم. 

زبان مک دونا هم خاصه. دیگه از لطافت و زیبایی رمانتیسم ها خبری نیست. باید فحش داد. هر چیزی توی این وضعیت نیاز به فحش داره. فحش چیزیه که میتونه خشم انسان رو خالی کنه. گاهی باید فحش بدی . به زمان به این زندگی به این وضعیت. هرچیزی میتونه کوفتی باشه. 
مطمئنا این فحاشی در ترجمه به علت وسوسه های موجود فرهنگی و سانسور در ایران قابل ترجمه نیست اما با کمی سعه صدر و خلاقیت میشه این انتقال رو انجام داد. کاری که در  ترجمه نشر بیدگل با شکست مواجه شده و این انتقال اصلا انجام نگرفته و متن رو نارساتر کرده. ترجمه نشر قطره به مراتب بهتر عمل کرده . 
نشر بیدگل در استفاده از واژه کوفتی دچار زیاده روی شده ، اتفاقی که در قطره نیفتاده. در سراسر اثر نشر قطره حتی یک بار از واژه کوفتی استفاده نشده . 

تنها دلیل انتخاب ترجمه نشر بیدگل توسط باشگاه ، وجود این نسخه در فیدی پلاس بود اما اگر خواهان خوندن این اثر هستید ، توصیه میکنم نسخه نشر قطره رو بخونید . 

در کل بسیار خوشحالم که آثار مک دونا رو در هامارتیا بازخوانی میکنیم و امیدوارم شما هم در این تجربه دراماتیک همراه ما باشید. 

باز هم به مک دونا برمیگردیم .

        

24

سحر

سحر

1403/8/25

          تنفر، خساست، غریبگی، پنهان‌کاری، مراعات، کینه،... کلماتی هستن که با فکر کردن به این نمایشنامه به ذهنم میرسن.

دو برادر، سرتاپا کینه، تنفر...دو غریبه که هر لحظه از هم دورتر و غریبه‌تر میشن. دو برادر که همدیگه رو دیگه نمی‌بینن، همدیگه رو فراموش کردن و کینه تماما جلوی چشماشون رو گرفته. آیا ما هم میتونیم مثل این دو برادر باشیم؟ دور از هم و پر از سیاهی و نفرت؟ آره...متاسفانه می‌تونیم. انگار مک‌دونا میخواد یکبار دیگه بهمون یادآوری کنه که این سیاهی چیزی ماورالطبیعه نیست، این سیاهی می‌تونه درون وجود هرکدوم از ماها باشه و این تنگر بد (؟!) و ترسناکی هست...

و اما خود ما انسان‌ها که این حجم از کینه و سیاهی رو می‌بینیم، چقدر می‌تونیم تحمل کنیم؟! چقدر می‌تونیم چشم‌هامون رو ببندیم؟! تا کجا می‌تونیم دوام بیاریم تا به سرنوشت کشیش دچار نشیم؟! (چه درمعنای واقعی خود عمل و چه در معنای روحی و درونی) هرروز تک‌تکمون شاید شاهد تکه‌های پراکنده‌‌ای از این حجم نفرت باشیم، اما سوال اینجاست که تا کجا؟ تا کی؟

مک‌دونا تلنگر میزنه. سیاهی‌ها رو میاره جلوی چشممون میگه ببین! ما اینیم! نگاه کن، همینقدر میتونیم توی لجن غلت بزنیم! و مثل همیشه...با موفقیت اینکارو میکنه و من دوستش دارم.

و اما آخر نمايشنامه...انگار جواب میده بهمون! میگه بیاید بهم گوش کنیم، سعی کنیم همو ببینیم و درک کنیم و در نهایت برای احساسات بزرگتری که میتونه بینمون وجود داشته باشه، همدیگه رو ببخشیم، شاید (تازه شاید...) بتونیم از باتلاق خودمون رو بکشیم بیرون.

سحر
بهمن ۱۴۰۰
        

23

          🔴غربِ غم‌زده نمایشنامه‌ای  تک‌پرده‌ای چهار شخصیت با نام‌های «ولش»، «کلمن»، «ولین» و «گرلین» دارد. سومین بخش از سه‌گانۀ معروف مارتین مک‌دونا، موسوم به سه‌گانۀ لی‌نِین.که جذابترین آنها «ملکه‌ی زیبای لی‌نین» بود، مک‌دونا در نمایشنامۀ غربِ غم‌زده مضامین قدیمی و آشنای پدرکشی و اختلاف دو برادر را دستمایۀ درامی تلخ وخشن میکند.
🔻«غرب غم زده» داستان دو برادر (ولین و کلمن) را روایت می‌کند که در خانه‌ای مشترک زندگی می‌کنند که از مراسم تدفین پدرشان به همراه کشیش(بالاخره شما رؤیت شدی آقای ولش فقط ذکر خیرتون بود در دو نمایشنامه قبلی) بازگشته‌اند و ما به زودی می‌فهمیم حادثه‌ای که منجر به فوت پدر شده است، تصادفی نبوده بلکه کلمن اقرار می‌کند پدرش را به خاطر ایراد گرفتن از مدل مویش کشته است. پدرکشی اولین بن‌مایه‌ای است که «غرب غم‌زده» را به نمایشنامه خاص تبدیل کرده برادران نمایش از تدفین پدر بازگشته اند. در گفت وگوهای آنان دریافت می شود برادری پدر را کشته و دیگری شاهد اجرا بوده است، اما در ازای تصاحب میراث پدری، حاضر به سکوت شده است.من هرلحظه منتظر تابوی برادر کشی در نمایشنامه بودم ،برادرانی که یکی پدر را میکشد ودیگری برای ارث سکوت میکند برادرانی  شنیدن خودکشی دوست دوران مدرسه آنها تاثیری رویشان ندارد ومدام درحال جنگ وستیز با یکدیگرند نمایشنامه در قالب درامی خانوادگی است که قساوت، خشونت و جنایت گویی به امری طبیعی در آن بدل شده است. مک دونا از این رهگذر و با احضار مضامین دراماتیکِ کهن به متن نمایشنامه‌اش، مسائلی جهانی و متعلق به همۀ دوره‌های تاریخ بشر، نظیر قتل، خشونت، وجدان و اخلاقیات را پیش می‌کشد
🔻شخصیت‌های  قسی‌القلب وخشن  بسیاری در نمایشنامه های مک دونا وجود دارند، اما هیچ‌کدام‌شان  اندازه غرب غم زده را ندارند، در این داستان  افراد  سرسختانه به یکدیگر خشونت می‌ورزند و بی‌رحم‌اند.روابط خونی وخانوادگی اندکی از این قساوت را کم نمیکند ودوبرادر  با خشونت و یاغی‌گری به راهشان ادامه می‌دهند.هردو برادر حاضرند هر کاری بکنند تا طرف مقابل را شکست دهد.آن‌ها  اختلافات  زیادی با یکدیگر دارند و مدام در حال دعوا و مشاجره هستند. اختلافات آن دو بعضی اوقات خیلی جدی می‌شود و به تهدید با چاقو و اسلحه هم می‌رسد. کشیش دهکده به دنبال ایجاد صلح و دوستی بین این دو برادر است، اما با آشکار شدن اسراری تکان دهنده درباره‌ی آن‌ها و دیگر اهالی دهکده، مجبور می‌شود تصمیمی جدی بگیرد، تصمیمی که عواقب چندان خوبی در پی ندارد.

🔻در دنیای مک دونا  چیزی جز قساوت وخشونت وجود ندارد.در "غرب غمزده" پسری به راحتی پدر خود را می‌کشد و در "ملکه زیبای لینین" دختر مادر را می‌کشد و این قتل و کشتارها به راحتی و خونسردی اتفاق می‌افتد.سبک مک‌دونا در انتقال لحظه به لحظۀ بحران به مخاطب از همان صفحه‌های نخست نمایش‌نامه تاثیر خود رارمیگذارد ؛ نمایشنامه هایی که قهرمان ندارند،بیشتر ضدقهرمانند


💥این بیت شعر هم خطاب به جناب مک دونا

دانی که خدا ذات تو با عشق عجین کرد
پس چیست بدین مرتبه رفتار خشونت
        

37

"جنون لذت
          "جنون لذت بخشِ درد"
این چند کلمه بهترین توصیفی بود، که از آثار مارتین مک دونا توی یادداشت ها خوانده‌ام.
خیلی ها سعی کرده‌اند معنای عمیق و فلسفی به کتاب های مارتین مک دونا بدهند ولی خود مک دونا هرگونه تحلیل از داستان هایش را رد می‌کند و می‌گوید به داستان های من فقط به چشم سرگرمی بنگرید.
البته زیاد هم آن‌طور ها که او می‌گوید نیست. مک دونا به تعبیر سایتی، تا به حال یک بچه گربه هم نکشته، حتی بال مگسی را نکنده و جالب تر اینکه او گیاه خوار است! من که فکر میکنم پشت نقابِ آرام و نوع دوستِ این مرد رنجی پنهانی از دنیا نهفته است. وگرنه نوشتن این داستان ها فقط از دست یک جانیِ روانی برمی‌آید.
تنها دلیلی که مرا وادار می‌کند گاه و بی‌گاه کتاب هایش را بخوانم این است که می‌خواهم کمی بخندم.
به والا ترین چیز ها، به زندگی به مرگ به انسان به درد و به رنج.
نمایشنامه های مک دونا، انگار فراخوانی می‌دهند که بیایید زخم هایمان را به هم نشان دهیم و با صدای بلند بخندیم.
همین‌قدر جنون آمیز و وحشتناک.
شخصیت های کتاب های وی، حیوانات وحشی‌ای هستند عاری از هرگونه اخلاقیات و انسانیت، که به هیچ چیز پایبند نیستند، و همچنین هیچ چیز نمی‌تواند غمگین‌شان کند. آن ها به همه چیز می‌خندند.
و دیوانه ترینِ شخصیت ها، عاقل ترین‌شان است. اوست که رنج می‌کشد و اوست که در دنیای دیوانگان، عجیب و غریب است.
و این، شاید بزرگترین رنج من در دنیای واقعی است. این نمایش مضحک آدم ها. این خندیدن ها. این طبیعت وحشی انسانی که همواره درحال ظلم به هم‌نوع است.
ولی وقتی کتاب را می‌خوانم، چه ایرادی دارد؟ بگذار من هم کمی بخندم. بگذار به ریشِ پدر وِلش، والش، وِلش.¹ آن کشیش بی‌نوا که رنج می‌برد برای این آدم ها بخندم. بگذار یک بار هم من آن آدمِ مجنونِ شادمان باشم.

پ.ن۱: توی داستان همه اینطوری اسم پدر وِلش را می‌آورند و او مدام غمگین است از اینکه هیچکس اسم او را درست به یاد نمی‌آورد.
پ.ن۲: از میان نمایشنامه هایی که از او خوانده‌ام غربِ غم‌زده را بیشتر دوست داشتم.
پ.ن۳: کتاب های مارتین مک دونا را به هیچکس پیشنهاد نمی‌کنم. هیچ چیز پیدا نخواهید کرد که برایتان مفید باشد. یا حتی در نظرتان جالب بیاید. حتی شاید بعد از بستن کتاب نویسنده را به باد فحش بگیرید و کتاب را هم تکه تکه کنید.
        

25

        این بار هم نمایشنامه‌ای خواندنی و جالب و در عین حال تلخ، دردناک و زهرآلود؛ از رابطۀ بین موجوداتی که در پسِ ظاهر انسانی آنها، جانورانی وحشتناک در هم می‌لولَند و زنده‌اند و به آسانی و سادگی می‌توانند، دیگری را چون یک موجود بی‌ارزش از سر راه خود بردارند و کَکِشان هم نَگَزَد!

در نمایشنامه‌های مک دُنا، با انسانی‌هایی معمولی روبروییم که سیاه یا سفید نیستند؛ اما در افکار، گفتار و رفتارهای آنها بیشتر سخنان و رفتارهایی را شاهدیم که به شدت انسان را از آنان، بیزار و متنفر می‌کند.

اگر کمی دقت کنیم، می‌توانیم برخی از این شخصیت‌ها را در اطراف خود ببینیم. کسانی که هیچ ایرادی در ظاهر و رفتار آنان دیده نمی‌شود، اما همین که کمی با آنان گفتگو و برخورد داشته باشی؛ از نیات و افکار نادرست و زشتشان آگاه می‌شوی و حالت بد می‌شود.

و سرآمدِ همۀ آنان کشیشی با وجدان و در عین حال الکلی که تصور می‌کند؛ با ورودش به این منطقه، نه تنها نتوانسته تغییری مهم در افکار، گفتار و رفتار اهالی به وجود بیاورد، بلکه خود او نیز گرفتار شده و کمابیش رنگ و بوی آنان را به خود گرفته است.

اما نکتۀ مهم این است که هنوز کشیش وجدانی بیدار دارد که گه‌گاهی او را با سرزنش‌هایش آزار داده و متنبه می‌کند تا کاری انجام دهد؛ اما تمام تلاش‌ها و کوشش‌های او بی‌نتیجه است و در نهایت زیر بار این عذاب وجدان، دست به کاری که پیش از این آن را نکوهش کرده، می‌زند و خودش را همانند تام مامور پلیس در دریا غرق می‌کند.

از طرفی می‌پندارد که هیچ دوست و رفیق یا کسی را ندارد که او را دوست داشته باشد، چون هیچ کسی به او ابراز علاقه نکرده است و شاید همین بی‌پناهی و بی‌رفیقی هم عاملی برای سوق دادنش به سوی مرگ خودخواستۀ نکوهش‌شدنی باشد.

بعد از خداحافظی کشیش، دخترکی که تلاش کرده تا برای او گردنبندی بخرد، متوجه می‌شود که او خودش را کشته و دچار بحران روحی و عصبی می‌شود و کارش به بیمارستان یا تیمارستان می‌کشد.

آدم‌های این قصه هم مثل بیشتر اهالی منطقه‌اند. دو برادر که یکی پدرش را به خاطر کینه‌ای قدیمی می‌کشد و برادر دیگر از او می‌خواهد که سهمش از ارث را به او واگذار کند تا برادرِ قاتل را به پلیس و دیگران لو ندهد.

واقعا این آدم‌ها چگونه می‌اندیشند؟ به نظرم فضای این منطقه بسیار تاریک و غم‌زده است و کمتر نشانی از رفتارهای مودبانه، انسانی، محبت‌آمیز و گرم می‌بینیم.

باز هم آدم‌های قصه به جهت سختی‌ها و آزارهایی که در گذشته دیده و کشیده‌اند، عقده‌ای شده‌اند و در صدد انتقام از طرف مقابل هستند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

12

          غرب غم‌زده داستان دو برادره که بعد از مرگ پدر تنها با هم زندگی می‌کنند، در واقع شروع نمایشنامه با اتمام مراسم پدر آغاز میشه. دو برادری که از بچگی با هم در جنگ و جدال بی هدف بودن تا جایی که میرسیم به دیالوگ‌هایی نظیر


« وِلش: گمونم وقتی آدم تنها برادرشو از دست بده، واقعاً های‌های گریه می‌کنه دیگه. 

وَلين: من اگه تنها برادرمو از دست می‌دادم، ‌های‌های گریه نمی‌کردم. یه کیکِ بزرگ می‌خریدم و یه جمعیتیو جمع می‌کردم دورم مهمونی.

وِلش: اِه وَلین، بسه دیگه. اگه آدم نتونه با برادرِ خودش بسازه، دیگه چه‌جوری می‌شه به صلح جهانی امید داشت...؟»


مارتین مک‌دونا هرگونه سفیدی رو از شخصیت این دو برادر شسته و بدی و نفرت و سیاهی رو به وضوح به نمایش گذاشته


« ولش: تو این دنیا همین جوریش به اندازه‌ی کافی کلی نفرت هست ولین کانر، بدون این که لازم باشه تو بابت یه سگ مرده بهش اضافه کنی.
ولین کانر: خب اگه تو این دنیا به اندازه کافی کلی نفرت هست، هیشکی متوجه یه خرده نفرت بیشتر نمیشه دیگه.»


در این سه‌گانه، ملکه‌ی زیبایی لی‌نین، جمجمه‌ای در کانه‌مارا و غرب غم‌زده به نظرم بهترین اثر ملکه‌ی زیبایی لی‌نین بود و ضعیف‌ترین هم جمجمه‌ای در کانه‌مارا، اما هر سه با هم مجموعه‌ای رو تشکیل میداد که قابل تأمل بود، نشان دادن اجتماعی که هیچ ارزشی براش نمونده و بدون توجه به چیزی مستقیم و عریان به سوی سیاهی میره.ه
        

23