غرب دلگیر
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
40
خواهم خواند
20
نسخههای دیگر
توضیحات
این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
بین سه نمایشنامه ای که معروف شدند به«سه گانه ی لی نین»، «غرب غم زده»نمایش زیاده روی است،قصه ی دو برادر کخ در خانه ای مشترک زندگی میکنند و نه فقط از کودکی تا بزرگسالی کم به همدیگر بدی نکرده اند بلکه همین الان هم جفت شان حاضرند هرکاری بکنند تا آن یکی را به زانو در بیاورند. نمایشنامه های مک دونا پر آدم های قسی القلب اند اما شاید هیچ کدام شان مهابت«غرب غم زده»را ندارند،چون اینجا معلوم نیست آدم ها چرا این طور بی محابا خشونت میکنند و بی رحم اند-و حتا از این هم ترسناک تر:برای خود این آدم ها که اصلا مهم نیست چرا. مارتین مک دونا متولد 1970 است در لندن؛نوجوان چهارده ساله ای بود که با دیدن نمایشی از دیوید ممت«بوفالوی آمریکایی»،تصمیم گرفت نویسنده بشود.درس را رها کرد و طی هشت سال بعدش صد و خرده ای قصه و طرح فیلنامه نوشت و برای هرجا به ذهنش می رسید،فرستاد؛همه شان رد شدند. در بیست و چهار سالگی هنوز داشت با مقرری هفته ای پنجاه دلار دولت سر میکرد که تصمیم گرفت نمایشنامه بنویسد.دوره ای هر روز صبح پاشد و تا بعدازظهر کار کرد،بعد هم تا آخر شب می نشست پای تلوزیون به دیدن سریال های شبکه های مختلف تا برای گره افکنی و به جان هم اند انداختن شخصیت ها،ایده بگیرد...
بریدۀ کتابهای مرتبط به غرب دلگیر
یادداشتها
1401/3/7
5
1403/9/6
این بار هم نمایشنامهای خواندنی و جالب و در عین حال تلخ، دردناک و زهرآلود؛ از رابطۀ بین موجوداتی که در پسِ ظاهر انسانی آنها، جانورانی وحشتناک در هم میلولَند و زندهاند و به آسانی و سادگی میتوانند، دیگری را چون یک موجود بیارزش از سر راه خود بردارند و کَکِشان هم نَگَزَد! در نمایشنامههای مک دُنا، با انسانیهایی معمولی روبروییم که سیاه یا سفید نیستند؛ اما در افکار، گفتار و رفتارهای آنها بیشتر سخنان و رفتارهایی را شاهدیم که به شدت انسان را از آنان، بیزار و متنفر میکند. اگر کمی دقت کنیم، میتوانیم برخی از این شخصیتها را در اطراف خود ببینیم. کسانی که هیچ ایرادی در ظاهر و رفتار آنان دیده نمیشود، اما همین که کمی با آنان گفتگو و برخورد داشته باشی؛ از نیات و افکار نادرست و زشتشان آگاه میشوی و حالت بد میشود. و سرآمدِ همۀ آنان کشیشی با وجدان و در عین حال الکلی که تصور میکند؛ با ورودش به این منطقه، نه تنها نتوانسته تغییری مهم در افکار، گفتار و رفتار اهالی به وجود بیاورد، بلکه خود او نیز گرفتار شده و کمابیش رنگ و بوی آنان را به خود گرفته است. اما نکتۀ مهم این است که هنوز کشیش وجدانی بیدار دارد که گهگاهی او را با سرزنشهایش آزار داده و متنبه میکند تا کاری انجام دهد؛ اما تمام تلاشها و کوششهای او بینتیجه است و در نهایت زیر بار این عذاب وجدان، دست به کاری که پیش از این آن را نکوهش کرده، میزند و خودش را همانند تام مامور پلیس در دریا غرق میکند. از طرفی میپندارد که هیچ دوست و رفیق یا کسی را ندارد که او را دوست داشته باشد، چون هیچ کسی به او ابراز علاقه نکرده است و شاید همین بیپناهی و بیرفیقی هم عاملی برای سوق دادنش به سوی مرگ خودخواستۀ نکوهششدنی باشد. بعد از خداحافظی کشیش، دخترکی که تلاش کرده تا برای او گردنبندی بخرد، متوجه میشود که او خودش را کشته و دچار بحران روحی و عصبی میشود و کارش به بیمارستان یا تیمارستان میکشد. آدمهای این قصه هم مثل بیشتر اهالی منطقهاند. دو برادر که یکی پدرش را به خاطر کینهای قدیمی میکشد و برادر دیگر از او میخواهد که سهمش از ارث را به او واگذار کند تا برادرِ قاتل را به پلیس و دیگران لو ندهد. واقعا این آدمها چگونه میاندیشند؟ به نظرم فضای این منطقه بسیار تاریک و غمزده است و کمتر نشانی از رفتارهای مودبانه، انسانی، محبتآمیز و گرم میبینیم. باز هم آدمهای قصه به جهت سختیها و آزارهایی که در گذشته دیده و کشیدهاند، عقدهای شدهاند و در صدد انتقام از طرف مقابل هستند.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
12