یادداشت زهرا عالی حسینی
"جنون لذت بخشِ درد" این چند کلمه بهترین توصیفی بود، که از آثار مارتین مک دونا توی یادداشت ها خواندهام. خیلی ها سعی کردهاند معنای عمیق و فلسفی به کتاب های مارتین مک دونا بدهند ولی خود مک دونا هرگونه تحلیل از داستان هایش را رد میکند و میگوید به داستان های من فقط به چشم سرگرمی بنگرید. البته زیاد هم آنطور ها که او میگوید نیست. مک دونا به تعبیر سایتی، تا به حال یک بچه گربه هم نکشته، حتی بال مگسی را نکنده و جالب تر اینکه او گیاه خوار است! من که فکر میکنم پشت نقابِ آرام و نوع دوستِ این مرد رنجی پنهانی از دنیا نهفته است. وگرنه نوشتن این داستان ها فقط از دست یک جانیِ روانی برمیآید. تنها دلیلی که مرا وادار میکند گاه و بیگاه کتاب هایش را بخوانم این است که میخواهم کمی بخندم. به والا ترین چیز ها، به زندگی به مرگ به انسان به درد و به رنج. نمایشنامه های مک دونا، انگار فراخوانی میدهند که بیایید زخم هایمان را به هم نشان دهیم و با صدای بلند بخندیم. همینقدر جنون آمیز و وحشتناک. شخصیت های کتاب های وی، حیوانات وحشیای هستند عاری از هرگونه اخلاقیات و انسانیت، که به هیچ چیز پایبند نیستند، و همچنین هیچ چیز نمیتواند غمگینشان کند. آن ها به همه چیز میخندند. و دیوانه ترینِ شخصیت ها، عاقل ترینشان است. اوست که رنج میکشد و اوست که در دنیای دیوانگان، عجیب و غریب است. و این، شاید بزرگترین رنج من در دنیای واقعی است. این نمایش مضحک آدم ها. این خندیدن ها. این طبیعت وحشی انسانی که همواره درحال ظلم به همنوع است. ولی وقتی کتاب را میخوانم، چه ایرادی دارد؟ بگذار من هم کمی بخندم. بگذار به ریشِ پدر وِلش، والش، وِلش.¹ آن کشیش بینوا که رنج میبرد برای این آدم ها بخندم. بگذار یک بار هم من آن آدمِ مجنونِ شادمان باشم. پ.ن۱: توی داستان همه اینطوری اسم پدر وِلش را میآورند و او مدام غمگین است از اینکه هیچکس اسم او را درست به یاد نمیآورد. پ.ن۲: از میان نمایشنامه هایی که از او خواندهام غربِ غمزده را بیشتر دوست داشتم. پ.ن۳: کتاب های مارتین مک دونا را به هیچکس پیشنهاد نمیکنم. هیچ چیز پیدا نخواهید کرد که برایتان مفید باشد. یا حتی در نظرتان جالب بیاید. حتی شاید بعد از بستن کتاب نویسنده را به باد فحش بگیرید و کتاب را هم تکه تکه کنید.
25
(0/1000)
نظرات
برام جالب بود تو این فضا که همه دیگران رو به هر نحوی ترغیب میکنن تا فلان کتاب 5 ستارهای رو بخونن، شما صادق بودید. این مجموعه رو خوندم و میدونم چی میگید:) @zahra_alihosseini
1
کتاب فقط روز هایی که مینویسم یه جستار داره به اسم "لذت های گناه آلود." درباره کتاباییه که بیارزشن ولی آدم گاهی هوس میکنه بره سراغشون و از این بابت احساس گناه میکنه. نویسنده میگه هرکسی به این گریز های هر از گاه نیاز داره. و حتی نویسنده های معروف هم گاهی از بعضی از کتاب های غیرفاخر خوششون میاد و پنهانی میخونن ولی خجالت میکشن دربارش حرف بزنن. نمایشنامه های مارتین مک دونایِ عزیز همیشه جزء "لذت های گناه آلود" من بوده و هست؛) @Vermilion
2
آخ نهههه چرا آخه بیارزش و گناهآلود😭😂 البته من با کتاب ارزشمندی مواجه نشدم تا حالا طبق تعریفی که از ارزش تو ذهنم هست.. هر چی خوندم جز احساسات و هیجانات لحظهای خوشایند یا غمانگیز چیز دیگهای نصیبم نکردن و به همین راضی بودم تا الان. کتابای مکدونا هم همینطور. جز یه حس خوشایند دلخنککن چیز دیگهای نداشتن برام. @zahra_alihosseini
1
دقیقاً به همین دلیل: که "جز یه حس خوشایند دل خنک کن چیز دیگهای ندارن." میفهمم چی میگید. و اینکه در اینصورت پس چیز زیادی رو از دست دادید؛) یه جای دیگهی فقط روز هایی که مینویسم هم نوشته: (بعد از این که با ذهن های حقیقتاً شگرف و دلکش آشنا شدید، ذهن هایی مانند مونتینی، شکسپیر، گوته، سویفت، دیدرو، نیچه، مالارمه، داستایفسکی، وایلد و... - حتی اگر با همه حرف هایشان موافق نباشید و حتی اگر رگههایی از تعصب فرهنگی ریشهدار در آنها پیدا کنید - رمان ها و اشعار امروز، به جز تفسیر و گزارش غیرمستقیم پیشینیانشان چیز دیگری در چنته ندارند. به روایت دیگر: چون که صد آمد نود هم پیش ماست. و بعد از آشنایی با بهترین اثر، آشنایی با اثر خوب محلی از اعراب ندارد.) اگر آثار فاخر رو بخونید و درک کنید، دیگه از هرچیزی لذت نمیبرید. حداقل برای من که اینطور بوده؛))) خودمم کم خوندم البته. @Vermilion
1
منم کلاسیک میخونم. هرچند نه خیلی زیاد و فعلا نوبت به مشاهیر نرسیده. ولی باز با اینحال همچنان به چیزی که انتظار داشتم نرسیدم. اما به نظر منم هر چی هست تو همین کلاسیکهاست و امروزیها بیشتر تقلیدی از اندیشههای اون زمان هستن. این روزها از بس بمباران اطلاعات میشیم که خیلی از حرفا برامون تازگی ندارن. واسه همین مدتیه ریدینگ اسلامپ شدم و از اکانتم زدم بیرون و اومدم این گوشه کز کردم. @zahra_alihosseini
1
moonchild
1403/02/06
1