ابله

ابله

ابله

4.2
156 نفر |
52 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

38

خوانده‌ام

280

خواهم خواند

254

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

پرنس مویخکین، آخرین فرزند یک خاندان بزرگ ورشکسته، پس از اقامتی طولانی در سوئیس برای معالجه بیماری، به میهن خود باز می گردد. بیماری او رسما افسردگی عصبی است ولی در واقع مویخکین دچار نوعی جنون شده است که نمودار آن بی ارادگی مطلق است. به علاوه، بی تجربگی کامل او در زندگی، اعتماد بی حدی نسبت به دیگران در وی پدید می آورد. مویخکین، در پرتو وجود روگوژین، همسفر خویش، فرصت می یابد نشان دهد که برای مردمی ‹‹واقعا نیک››، در تماس با واقعیت، چه ممکن است پیش آید.

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به ابله

پست‌های مرتبط به ابله

یادداشت‌های مرتبط به ابله

            زنده شدن وقت‌های مرده لذت‌بخش است حالا اگر این زنده شدن با مصاحبت داستایوسکی باشد لذتش دوچندان است. ماجرای «ابله» نیز همین. لذتی دوچندان از زنده کردن زمان‌های انتظار، مسیرهای رفت‌وآمد و ساعت‌های کسالت‌بار مترو در همنشینی با خداوندگار شخصیت‌پردازی.

داستایوسکی در این داستنانش شخصیتی خلق کرده است که بعید می دانم اگر کسی آن را بشناسد تا ابد از خاطرش محو شود. قهرمانی با جزئیات فراوان و دقیق. مردی نجیب، ساده‌دل و به بیان اطرافیان ابله.

در این یک ماه گذشته، همنشینی با این مرد واقعا برایم دلپذیر بود. تضادش با اطرفیان رذیلت‌های اخلاقی را نشان می‌داد و در مواقعی که به او ظلم می‌شد کاملا با او احساس همدردی می‌کردم.

در حین خواندن داستان زیاد به این حدیث مشهور فکر کردم که «اکثر اهل بهشت سفها یا ابلهانند»؛ ساده دلانی که مردمان به خیال خود زرنگ، آن‌ها را تمسخر می‌کنند ولی آنها صرفا لبخند می‌زنند و با ساده‌دلی محبت می‌کنند. این واقعا برای من یک ایده آل است!

با این همه داستان‌های فرعی خسته کننده، بعضا حوصله سر بر می‌شدند. مانند داستان «هیپولیت» نوجوان مسلولی که زندگیش را روایت می‌کند. با این حال من مطمئنم هربار باز یاد این کتاب بیافتم پرنس میوشکین عزیز را با جزئیات بسیار به خاطر خواهم آورد و لذت همنشینی زمستانه‌ام با او در ذهنم تداعی خواهد شد.
          
            داستان حول محور یک شخص ساخته شده، پرنس میشکین یا همون ابله خودمون. پرنس که از کودکی بیمار بوده و پدر و مادرش رو هم از دست داده توسط یک انسان خیرخواه بدون اینکه ما دلیل لطفش رو بدونیم به سوییس برای درمان فرستاده میشه. در سوییس حالش رو به بهبود میره و با یک نامه به روسیه برمیگرده. در قطار با افرادی آشنا میشه و در صحبت ها اسم افرادی میاد که به اضافه ی خانواده ای که پرنس فکر میکنه تنها اقوام اون هستن شخصیت های اصلی داستان رو تشکیل میدن. جدای از داستانهای عشقی جنایی که در کتاب رخ میده و برای فهمیدنش باید هزار صفحه ناقابل رو بخونید شخصیت ابله، شخصیت عجیبیه. شخصیتی به شدت نوع دوست و دست شسته از مال دنیا، احساساتی و بدون احتیاط با نظریات مذهبی سیاسی خاص خودش. سعی میکنه به همه کمک کنه و همه رو ببخشه، و برای کوچکترین کارها بارها عذرخواهی کنه و شاید نمونه ی یک انسان کامل باشه (البته بیشتر شبیه اون بچه مردمه که همیشه پدر و مادر تو سر فرزندانشون میزنن، اونقدری هم که میگن عالی نیست). خلاصه این شخصیت تنها آدم بی شیله پیله داستانه و برای همین هم شده ابله و در بین بقیه دوام نمیاره.ه
          
            بعد از یک هفته دارم این ریویو رو می‌نویسم و هنوز نمی‌دونم از کجاش بگم و چه چیزهایی رو نگم. می‌خواستم یک نقد و بررسی مفصل براش بنویسم چون تجربه‌ی خوبی بود اما دیدم خیلی طولانی میشه و عمرا اگر بخونید (😅) پس خلاصه‌ش می‌کنم.



داستان درباره‌ی شاهزاده میشکین، جوان ساده و شاید ابلهیه که چهار سال در سوئیس در یک آسایشگاه زندگی می‌کرده تا بیماری صرعش رو درمان کنه. میشکین آخرین بازمانده‌ی مذکر خاندانشه و در بازگشت به روسیه با کسی به نام راگوژین آشنا میشه. از او درباره‌ی زنی بدکار به نام ناستاسیا فیلیپوونا می‌شنوه و این آغاز داستانه.
شروع ماجرا بی‌نقصه. کلا شروع کتاب‌های داستایوفسکی عالیه ولی ابله یک جور خاص‌تری خوبه؛ همونطور که پایانش یکی از خاص‌ترین پایان‌هاست!
ابله داستان شاید بیش از این که ابله باشه، بی‌دست‌وپا و ساده است چون در مواقعی چنان حرف‌های خردمندانه‌ای می‌زنه که از ابله که هیچ، از افراد مدعی خرد هم برنمیاد. پرنس میشکین یک پیامبر قرن نوزدهمیه. داستایوفسکی ویژگی پیامبران رو در این فرد جمع کرده و رسول قرن نوزدهمی خودش رو ساخته که به نظر من گوشه‌ای به شخصیت تمام پیامبران و شرایطشون در جامعه و نگاه اطرافیان هم هست.
در کنار این ابله، ناستاسیا قرار داره؛ زنی سرکش و عصیانگر که نه می‌تونه و نه میل داره خودش رو درگیر چارچوبی ببینه. حتی عشقی که دستش رو با رشته‌ی ابریشمینی به ازدواج پیوند بزنه رو هم نمی‌خواد. 


درباره‌ی شخصیت‌پردازی و سیر داستانی ابله که اصلا نمیشه حرفی زد. واقعا در این مورد هیچ نقدی به داستاجان وارد نیست اما سلیقه‌ی شخصیم:
برای من، جنایت و مکافات در رتبه‌ی اول بود و برادران کارامازوف در رتبه‌ی دوم. حالا با یک پله سقوط، جایگاه اول خالی شد و ابله روش ایستاد. 
داستان اگرچه انسجام برادران کارامازوف و تحلیل روانشناختی جنایت و مکافات رو نداره اما شخصیت‌پردازی و فضاسازی دلنشین‌تره. تغییر جامعه‌ی روسی، تحول نگاه به زن و دیدگاه‌های فمینیستی، سخنرانی‌های پرشور که برخلاف رمانی مثل قمارباز خسته کننده نیست، شخصیت‌هایی که هرکدوم نماد بخشی از جامعه هستند و در نهایت، پایان‌بندی فوق‌العاده و تقریبا غیرقابل پیشبینی باعث شد این اثر برام دلنشین‌تر بشه. 


پی‌نوشت:
یکی از بهترین صحنه‌های کتاب جایی بود که پرنس میشکین از اعدام یکی از دوستانش در زندان می‌گفت و حال اعدامی رو شرح می‌داد. بهترین دلخراشی بود که در تمام عمرم خوندم و چه روز بدی هم خوندمش؛ همون صبحی که خبر اعدام جوانان پرونده‌ی خانه‌ی اصفهان رو شنیدم.😢

ته‌نوشت:
کسی نوشته بود:« رضا امیرخانی، جایی گفته "اگر قرار است نویسنده‌ها پیامبری داشته باشند، این پیامبر تولستوی خواهد بود." حرف درستیه، ولی این پیامبر از داستایوسکی وحی دریافت میکنه!»
هرگز انقدر با کسی موافق نبودم.

ته‌تر نوشت:
وبسایت کتابچی یک بررسی از روانشناسی شخصیت‌های اصلی رمان گذاشته که پیشنهاد می‌کنم بخونید.
          
Parisa

1402/05/29

            من معتقدم داستایوفسکی بیشتر از اینکه یک نویسنده باشه روانشناس و جامعه شناس بوده،موضوعاتی که برای پردازش انتخاب میکرده واقعا مسائلی هستن که میتونن زندگی افراد زیادی رو به خاک و خون بکشن و در مقابل  درست عمل کردن در مواجهه باهاشون دردسر و ناکامی رو از عده زیادی دور کنه، این کتاب هم تلاش کرده خواننده رو متقاعد کنه تا در مورد  باور ها،تصمیمات و حتی عملکردهاش هوشمندانه تر عمل کنه، 
رمان ابله به ما می‌گوید که نباید «پاکی» و «صداقت» هر کسی را تمام و کمال باور کنیم. حتی اگر واقعا قصد و نیت بدی نداشته باشه، ممکنه در ناخوداگاه و پس ذهن او، افکار وحشتناکی خوابیده باشه.

کاراکتر اصلی داستان، در واقع تفکر، احساس، جهان و واقعیت افراد دیگر را کاملاً انکار می‌کند. واقعیت او کاملاً متفاوت از واقعیتی است که در زندگی دیگران تعریف می‌شود. واقعیت آن‌ها در نگاه او سایه‌ای بیش نیست ،و گاها منجر به دشمی افراد با او میشه، او با بقیه تا حدودی متفاوت ست، به خاطر ابتلا به صرع، کمی شبیه ابله‌ها رفتار می‌کند و در عین حال فردی بسیار باهوش است که با ناخودآگاه ذهن، رابطه‌ی نزدیک‌تری دارد. به همین دلیل که می‌تواه با همه همدلی و همدردی کنه، درست به همین دلیل می‌توان گفت که به جای مطالعه‌ی فلسفه و حکمت‌های عرفانی، او آن‌ها را خودش تجربه کرده ،
جایی خوندم  که ،وقتی یک نفر شرارت می‌کنه، قطعاً تحت تاثیر اتفاقات بی‌شماری قرار گرفته، ولی وقتی یک نفر زیادی خوب و مهربان و پاک باشه، می‌تونه نسبت به انسان‌های معمولی‌، فرد خطرناک‌تری باشه، و بنظرم کاملا صحیحه، صفر و صدی یودن تو هر چیزی برای انسان غیر عادی و غیر منطقیه. 

واقعیت امر اینه که تمام خصایص اخلاقی بنا به تعبیر مثبت یا منفی بودن تو تک تک انسان ها وجود داره ،توی کتاب " نیمه تاریک وجود " از دبی فورد به خوبی به این اصل پرداخته که آدمیزاد تمام  ویژگی هایی رو که تو دیگران میبینه و از اون ها خوشش میاد یا احساس تنفر میکنه رو تو وجودش داره ، شخصیت اصلی این کتاب هم  سهم خودش رو از بد بودن سرکوب میکنه و الکی خوب بودنش مشکل ساز میشه، او خودش از قسمت تاریک وجودش اطلاع داره و ازش با نام افکار مضاعف یاد میکنه، اما در واقع افکار او مرتبط بع انگیزه های مازوخیستی هست و او با احساس گناه و آزار به خودش در واقع امیال طبیعیش رو ارًا میکنه،
چند وقت پیش  تحلیلی از این کتاب خوندم که الان درست خاطرم نیست که یادداشت از کی یود، اون فرد اشاره کرده بود که گویا داستایوفسکی، قصد داشته کاراکتر  اصلی، این داستان  به مثابه مسیح به‌تصویر بکشه، شخصیتی معصوم و پاک ،به دور از امیال جنسی و غرایز انسانی ، من شخصا اطلاعی از تایید و یا رد این نظریه رو توسط داستایوفسکی ندارم، اما بنظرم جای تفکر داره.
همونطور که گفتم داستایوفسکی برای من بیشتر اون آدمی هست که دغدغه‌های مهم و تفکرات ارزشمند داره ولی قلمش از لحاظ ادبی برای من خیلی  جذاب نیس،ضمن اینکه پردازشش در مورد جژیی ترین فاکتور ها تو داستان تا حدود زیادی من رو خسته میکنه چرا که گاهی انقدر راجبه یک مسئله، شخصیت یا اتفاق، توضیح میده که منجر به لس شدنش میشه، چیزی که توی این کتاب من رو کلافه کرد تعداد زیاد ادم هایی بود که از سطر ابتدایی داستان وارد شدن، انگارکه قصد داشت  جمعیت کل کره زمین رو،  ی لحظه هم که شده وارد داستان بکنه (من خودمم حتی ی صحنه رد شدم)، و مورد دیگه ای هم که یکم باعث می‌شد گاهی ذهن خواننده از محور داستان خارج بشه پرش زیاد از یک مهمانی، کاخ ،خانه و کلا هر لوکیشنی به یک لوکیشن دیگه بود که این مورد هم من رو یکم خسته میکرد،اما باز هم میگم موضوعی که بهش پرداخته بود بسیار عالی و پراهمیت بود
          
فرشته غلامی

22 ساعت پیش

            #ابله


کتابی کلاسیک از ادبيات روسیه اثری از نويسنده‌‌ی معروف فئودور داستایوسکی؛

کتابی قطور در ۱۰۱۹ صفحه که با ترجمه‌ی عالی سروش حبیبی لذت خواندنش را نباید از دست داد.


کتابی که نوشتن آن حدود دو سال طول کشیده، دو سالی که نویسنده از ترس طلبکاران از روسیه فرار کرده و در فقر شدید در سوئیس و ایتالیا آواره بوده است.


داستان از پرنس میشکین شروع می‌شود
بازمانده‌ای تنها از یک خاندان قدیمی روس که برای درمان در سوئیس به سر می‌برده و حال در قطار است و در مسیر بازگشت به وطنش روسیه.


نویسنده؛ با شخصیت این پرنس که او را ساده‌دل و ابله می‌دانند تقابلی از بدی و خوبی، زیبایی و زشتی، فطرت پاک و فطرت آلوده‌شده به وسوسه‌های شیطانی را با مهارتی هر چه تمام‌تر به تصویر می‌کشد.


در جامعه‌ی سراسر ظلمانی روس که نویسنده نشان می‌دهد عشق به پول و مقام و شهرت فارغ از اخلاق و ایمان و انسانیت، همچون اپیدمی خطرناکی کل جامعه را در چنگال خود اسیر کرده است اما با ورود پرنس به این دنیا، هر کس با خودِ درونش مواجه می‌شود و چون او را در تقابل با اهداف و نیات و روحیات و شخصیت خود می‌یابند ابله و احمقش می‌شمارند اما با این‌حال با کششی غیر ارادی به سمتش جذب می‌شوند.


اینجا هم مانند "جنایت و مکافات"، داستان حول یک شخصیت می‌گردد اما شخصیت‌های فرعی بیشتر از آنجاست و البته به آنها هم بیشتر پرداخته شده است.


از ویژگی‌های خوب داستان، عدم پیش‌بینی پایان آن است که تا پایان کتاب، خواننده را با خود می‌کشد.


نویسنده؛ پایانی قابل تامل برای کتاب و قهرمان داستانش تصویر کرده است پایانی که مرا یاد سرنوشت ژولین سورل، قهرمان استاندال در سرخ و سیاهش انداخت.



#یادداشت
#ابله
#داستایوسکی
#معرفی_کتاب
          
            گفتار اندر معرفی کتاب
ابله رمانی‌ست به قلم فئودور داستایفسکی، نویسنده‌ی مشهور، پرآوازه و محبوب روس که در ایران توسط مترجمان مختلفی چاپ و نهایتا منتشر گردیده است، اما من این کتاب را با ترجمه‌ی خوب و روانِ آقای «سروش حبیبی» و چاپِ «نشر چشمه» مطالعه کردم که حاوی موخره‌ای بود از ترجمه‌ی نقد مفصلی که توسط آقای «کنستانتین ماچولسکی» که یکی از منتقدان بزرگ و سرشناس روس است و دست برقضا سابقه‌ی بلند بالایی در نقد و بررسی آثار داستایفسکی دارد برای این کتاب نوشته شده و این موخره نیز پس از پایان کتاب برای فهم بیشتر کتاب برای من بسیار با اهمیت بود و نقش مکمل را داشت.

گفتار اندر داستان کتاب
پرنس لی‌یو نیکلایویچ میشکین، شخصیت اصلی رمان که پیشتر با حمایت و خرج مردی خیرخواه به نام «نیکلای آندره‌یویچ پاولیشچف» به جهت درمان بیماری سرع به سوئیس سفر کرده بود هم‌اکنون بر روی صندلی قطار نشسته و در حال برگشت به کشور خود است.
در قطار با دو شخص به نام‌های «پارفیون سمیونوویچ راگوژینی» و «لوکیان تیموفی‌یی‌ویچ لیبدف» آشنا می‌شود که این آشناییمنجر به شنیدن نام زنی به نام «ناستاسیا فیلیپوونا باراشکوا» می‌گردد که سرانجام این آشنایی‌ها خمیرمایه‌ی نانِ داستایفسکی‌ست.
من به هیچ‌وجه بیش از این به داستان کتاب ورود نمی‌کنم اما در ادامه‌ی ریویو به نکاتی اشاره می‌کنم که برای من پررنگ بود.

گفتار اندر محتوای کتاب
کتاب‌های داستایفسکی زوایای بسیار زیادی دارند که نمی‌شود ادعا کرد با خواندن‌ آن با تمام منظور و افکار نویسنده آشنا شدیم و به همین جهت من تنها به شش موردی که در این کتاب برای من بسیار پررنگ بود اشاره می‌کنم و سپس به خواندن ریویوهایی که سایر دوستانم خوانده‌اند می‌پردازم و شاید زمانی با خواندن مجدد آن این ریویو را دست‌خوش تغییر نمایم.
از آنجا به این موضوع اشاره کردم که در بخشی از کتاب می‌خوانیم:
"همیشه چیزکی هست که قابل انتقال به غیر نیست ولو برای بیان آم کتاب‌ها بنویسید یا سی و پنج سال برای توضیح و القای آن وقت صرف کنید! همیشه چیزی هست که حاضر نیست از جمجمه‌ی شما بیرون آید و تا آخر ناگفته در ذهن‌تان می‌ماند و شما می‌میرید و شاید اهم آنچه در ذهن دارید با خود به گور می‌برید."
به همین جهت عرض می‌کنم که با تمام قدرت و هنر نویسنده در داستان نویسی اما باز هم نمی‌توان ادعا کرد که منظور نویسنده را بطور کامل دریافت نموده‌ایم.

اولا در رمان ابله، شخصیت‌های زیادی حضور دارند و اگر بخواهم آن‌ها را دسته بندی کنم به سه دسته‌ی اصلی، کلیدی و آن‌هایی که در دنیای ابله زندگی می‌کردند تا استادیومِ ابله خالی نماند.

دوما با تمام توصیفات داستایفسکی از شخص اول داستان با توجه به اینکه که کیفیت توصیفات و شخصیت‌پردازی‌های او نیاز به تعریف من ندارد اما باز هم ما خواننده‌ها بطور کامل شخصیت پرنس را نخواهیم شناخت.

سوما در ابله، همه نوع تیپ شخصیتی از جامعه‌ی روس حضور داشت، از ژنرال یپانچین گرفته که نماد ثروتمندانی‌ست که از رانت دولتی بهره‌مند هستند، ملاکان و اجاره‌بگیرها، کارمندانی که هشت‌شان گرو نه‌شان است، افراد متوسط جامعه که گاه اقدام به دادن اندک سرمایه‌ی خود به نزول جهت کسب سود و بهره گرفته تا نهایتا فقرایی که برای امرار معاش نیاز به سپردن ضمانتی جهت دریافت پول نزولی هستند.

چهارما توصیف قدرت و نفوذ عجیب پول در تعیین شخصیت‌ و جایگاه اجتماعی افراد در جامعه و به ویژه رفتار آن‌ها

پنجما همانند سایر رمان‌های داستایفسکی ما در بخشی از کتاب باید منتظر واکاوی‌های مذهبی او باشیم، باز هم تقابل دینداری و بی‌دینی و ... .

ششما اگر بخواهم بخشی از کتاب را انتخاب کنم که برای همیشه در ذهنم ماندگار خواهد بود، بخشی از انتهای کتاب است که دو عاشق در جوار جسدِ معشوق‌شان لش کرده‌اند و گویی در این دنیا حضور ندارند و در حال صحبت و ... هستند.

نقل‌قول نامه
“خدمتگزاران بسیار باهوش‌تر از آنند که اربابانشان معمولا گمان می‌کنند.”

“بزرگترین درد آن است که چون و چرایی ندارد.”

“در کنج زندان هم می‌شود زندگی عمیق و پرشوری داشت.”

“آدم نمی‌تواند حقیقتا از روی حساب زندگی کند.”

"آدم وقتی نمی‌داند نباید قضاوت کند."

"بهتر است امروز به خود آیی تا فردا."

“جایی‌که آدم خود غریب است، تشخیص خوب و بدِ ناشناسان آسان نیست.”

"صداقت، اشک را جاری می‌کند."

"آدم هر قدر هم محتاط باشد، ممکن نیست که همیشه خود را از آجری که ممکن است از بامی فرو افتد مصون بداند."

“ترسو کسی‌ست که بترسد و فرار کند، نه آنکه می‌ترسد اما می‌ماند.”

"دوستی که بنیان اخلاقی‌اش لرزان باشد دیوی آدم‌خوار می‌شود، حالا کاری به خودخواهی‌اش نداریم، زیرا اگر احساس خودخواهیِ این دوستان «بشریت» را بیازارید حاضرند از سر انتقام جوییِ حقیر خود دنیا را از چهارسو به آتش بکشند."

“اطمینان داشته باشید،
خوشبختیِ کریستف کلمب زمانی نبود که امریکا را کشف کرد، بلکه زمانی‌ بود که تلاش می‌کوشید آن را کشف کند.”

"آدم‌‌ها برای اذیت کردن هم خلق شده‌اند."

“علل اعمال اشخاص معمولا بسیار پیچیده‌تر و جوراجور‌تر از آن است که ما تصور می‌کنیم.”

کارنامه
همانند سایر کتاب‌هایی که پیشتر از داستایفسکی خوانده‌ام از خواندن این کتاب هم لذت بردم اما تنها یک ستاره به این دلیل از کتاب کسر می‌کنم که از صفحه‌ی ۷۳۳ یعنی بخش چهارم کتاب، داستان از قالب رمان خارج شد و نویسنده پایان کتاب رو به شکلی بست که از نظر من گویی شخصی روی سرش اسلحه گذاشته بود و تهدیدش کرده بود که یا هر چه سریعتر تمامش کنه یا شلیک می‌کنه!

دانلود نامه
فایل پی‌دی‌اف کتاب را در کانال تلگرام آپلود نموده‌ام، در صورت نیاز می‌توانید آن‌را از لینک‌های زیر دانلود نمایید:
جلد اول
https://t.me/reviewsbysoheil/294
جلد دوم
https://t.me/reviewsbysoheil/295

هفتم تیرماه یک‌هزار و چهارصد
          
            ابله
کلمات و تعابیر در در فرهنگهای مختلف، معنا و مفهوم خودشان را دارند. اما حسی مشابه را به آدم ها منتقل می کنند. حسی که من پیش از شروع  خواندن کتاب " ابله" داشتم هم همین بودم. اما حاصل مواجهه ام با روانشناسانه ترین رمان جهان چیزی خلاف این حس بود. معنای ابله در کتابهای لغت نامه این کلمات است : احمق، بی شعور، بی عرضه،... . اما در کتاب حاضر مخاطب با شخصیت پرنس میشکین‌ی  مواجه می‌شود که صداقت را به بهترین شکل ممکن عرضه می‌کند و مصداق بارز طرحواره ایثار و بخشش و فداکاری است. شخصیتی که اگر کسی یکبار مخاطب او قرار بگیرد قطعا شیفته اش می‌شود اما همان مخاطب  از زلالی این مرد سوءاستفاده کرده و لقب ابله را به وی اختصاص می‌دهد.گویی که انبوهی از صفات خوب اخلاقی چیزی ثقیل و سنگ و غیر قابل تحمل است. چیزی که نه تنها در بین انسان های داستان  کتاب  یعنی 1867 تا 1869 روسیه است بلکه گستردگی اش در همه اعصار و برای همه انسان هاست. پرنس میشکین در طول این رمان در معرض کشمکش هایی عاشقانه ای قرار می‌گیرد. با بیماری دست و پنجه نرم می‌کند. در یک چند ضلعی عشقی اسیر شده و تهدید به مرگ می‌شود و  در نهایت حجم فشار روحی و روانی که بر او مستولی می‌شود غیر قابل تصور است.
نکته درخشان رمان، شخصیت پردازی تمام افراد حاضر در کتاب است. داستایوفسکی به گونه‌ای شخصیت ها را دل داستان روایت می‌کند که گویی سالهاست آنها را می‌شناسیم و زندگیشان کرده ایم. نویسنده ، داستان آدم هایش را در طبقی از سبک کلاسیک گذاشته و به مخاطبش ارائه داده است. از این روست که خواننده با جزئیات فراوانی در حین خواندن کتاب مواجه می‌شود. توانمندی او به حدیست که یک صحنه یکی دو ساعته در اتاق ناستازیا را در چیزی حدود  صد صفحه برایتان بازگو می‌کند و شما اصلا متوجه آن نخواهید شد. کاری که با هنر مترجم کتاب؛ سروش حبیبی  و با نثری روان به همراه  پانوشت ها و توضیحات مورد نیاز خواننده به خوبی به جان می‌نشیند. سروش حبیبی برای تکمیل کار خود در فصلی جداگانه در پایان کتاب به نام موخره قسمتی از نقد کانستانتین ماچولسکی، (از منتقدان به نام ادبیات روسی و خاصه آثار داستایوفسکی) را آورده است که در شناخت و درک  بهتر از کتاب بسیار مفید خواهد بود.
خواندن رمان ابله را به کسانی توصیه می کنم که مشتاق به آشنایی با ادبیات روسیه ، مسائل روانشاختی و درک بهتری از انسان ها هستند.
پ ن شماره 1 : از تعداد صفحات زیاد کتاب نهراسید. 
پ ن شماره 2: زودتر و تا قبل از گرانی های بیشتر، کتاب را بخرید. (البته که راه حلی دیگر، استفاده از کتابخوانه هاست)