بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

پل معلق

پل معلق

پل معلق

3.7
19 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

30

خواهم خواند

18

رمان برگزیده ی کتاب دفاع مقدس سال 1383 رمان برگزیده ی جشنواره ادبی و پایداری سال 1383 رمان برگزیده ی جشنواره قلم زرین سال 1383 رمان برگزیده ی کتاب شهید حبیب غنی پور سال 1383 نامزد جایزه ی ادبی یلدا سال 1383

لیست‌های مرتبط به پل معلق

پیش رویجامعه های ماقبل صنعتی: کالبدشکافی جهان پیشامدرنبرج سکوت

سیاهه‌ی دوصد

100 کتاب

15 سال پیش «سیاهه‌ی صدتایی رمان» را نوشتم. در این فاصله‌ی پانزده ساله بیش از هزار کتاب جدی خوانده‌ام که 920 تا را شماره زده‌ام و یادداشتی ولو کوتاه نوشته‌ام درباره‌شان. بارها از من خواسته‌اند که افزونه‌ای بزنم بر سیاهه‌ی صدتایی و مثلاً سیاهه‌ی دوم را بنویسم و من همیشه بهانه آورده‌ام که هر که صد رمان بخواند، خود در رمان قریب‌الاجتهاد است و ادامه را به سلیقه‌ی تربیت‌یافته‌ی خودش انتخاب خواهد کرد. فرار از مصاحبه با همشهری جوان و پیگیری‌های مداوم خانم حورا نژادصداقت باعث شد تا قبول کنم سیاهه‌ی جدیدی بنویسم. اما این سیاهه، سیاهه‌ی دوم نیست. حتا سیاهه‌ی رمان هم نیست. در حقیقت انتخابی‌ست از به‌ترین کتاب‌هایی که در این پانزده سال خوانده‌ام. می‌خواستم به ترتیب اهمیت باشند که این ترتیب هم رعایت نشد. بیش از بیست ساعت کار مفید و پنجاه ساعت کار غیرمفید به انتخاب آثار گذراندم و حاصل‌ش شد همین «سیاهه‌ی دو صد». اما توضیحی مهم راجع به «سیاهه‌ی دو صد». تنها به رمان نپرداخته‌ام، اما به یقین می‌گویم که هیچ عنوانی هرگز از مفهوم ادبیات تهی نیست در این سیاهه. اگر دقیق‌تر بنگریم و رمان را ادبیات تعلیق بدانیم، می‌توان گفت که آن‌چه در این سیاهه آمده است حتا در سرزمین‌های دوردست از مرزهای کشور رمان، تنه می‌زند به رمان. یعنی کتاب تاریخی و مقاله‌ی بلند و حتا متن‌نامه‌های مذهبی در این سیاهه تعلیق دارند و از منظر ادبیات به آن نگاه شده است. اصح و ادق این که رمان‌نویس ام‌روز نیاز به متونی دارد که پیکره‌ی داستان را نشان بگیرد؛ پیکره‌ای که دیگر نه شخصیت است و نه فضا و نه حتا درام؛ پیکره‌ای که ذات مفهومی رمان است... همه‌ی عناوین انتخاب شده با این پیکره هم‌راستاست. «سیاهه‌ی دوصد» سیاهه‌ای است از جنس ادبیات برای رمان‌نویس... ثلث‌ش حتما سلیقه‌ی من نگارنده است اما یحتمل دوسوم‌ش مشترک است در بسیاری نگاه‌ها... خوش‌حالی دیگری دارم که نمی‌توانم پنهان‌ش کنم. پانزده سال پیش وقتی سیاهه‌ی صدتایی رمان را می‌نوشتم، دربه‌در می‌گشتم دنبال مولف فارسی‌زبان و رمان فارسی و داستان ایرانی... کم از ده درصد، رمان و داستان داخلی یافتم... تازه آن هم با اغماض... و حالا نویسنده‌گان نیمی از آثار «سیاهه‌ی دو صد» فارسی‌زبان‌ند... رضا امیرخانی، 15 اردیبهشت 1397

یادداشت‌های مرتبط به پل معلق

            از تنهایی به تنهایی
«و او دید که از شهری می‌گذرند یعنی نه از خود آن، که از نزدیکی‌اش و با فاصله‌ای که نتوان کوچه‌ها و خیابان‌ها را از هم تشخیص داد و فقط نورها را دید؛ یک‌پارچه و سوسو زن. اراک بود یا بروجرد؟ شاید هم دورود؟ چه اهمیتی داشت؟ بعد ناگهان چراغ‌های تمام شهر خاموش شد و تازه آن موقع بود که فهمید چه خبر است و با خود گفت: «ای کاش یه راست بیان سراغ ما. بیان و قطارو بمبارون کنن. اون‌وقت دیگه همه چیز از گردن من ساقطه. مرگی می‌رسه، بی اون که خودم در آوردنش سهمی داشته باشم.»
این‌ها حرف‌های نادر صدیف است. سرباز وظیفه‌ای که به خواست خودش به آخر خط می‌رود: «آخر خط! کاش آخر خط باشد؛ بی دردسر. خلاص و رهایی. از تنهایی به تنهایی. از تنهایی این جهان به تنهایی سیاه خاک. در هر صورت تنهایی؛ با این تفاوت که آن‌جا دیگر مجبور نبودی مثل شبحی سرگردان این طرف و آن طرف بروی و سنگینی خود را بر خود احساس کنی.»
صدیف می‌خواهد از شر خودش خلاص شود، از فکر و خیال‌هایش، از خیال خواهرش نیلوفر. به همین خاطر به جایی سفر می‌کند که بازگشتی نداشته باشد، اما آن جا هم این خاطره‌ها امانش نمی‌دهند و باز هم کسی پیدا می‌شود که نیلوفر را به خاطر بیاورد...
رمان «پل معلق» بی‌شک یکی از تاثیرگذارترین و ماندگارترین کارهای مربوط به دفاع مقدس است. شیوه بیان و قصه این رمان به قدری قدرتمند بود که در سال 83، جایزه «قلم زرین» را نصیب نویسنده‌اش، محمدرضا بایرامی کرد و در همان سال هم به عنوان کتاب سال دفاع مقدس و کتاب برگزیده جشنواره ادب و پایداری انتخاب شد.

هفته‌نامه‌ی همشهری جوان، شماره‌ی 20، 7 خرداد 1384.
          
            به نام خدا
نادر صدیف، سرباز توپخانه، به تازگی مجروح شده اما به اصرار خودش از بیمارستان مرخص می‌شود و به خواست خودش به منطقه‌ی مرزی دورافتاده‌ای اعزام می‌شود. 
 
_منشی آتش‌بار گفت : «لازم نیست از کسی بپرسی اونجا آخر خطه. خودت متوجه می‌شی.»_
 
رفتار‌های غیر‌عادی شخصیت اصلی به همین جا ختم نمی‌شود. او از ارتباط با آدم‌‌‌ها پرهیز می‌کند و دائماً غرق خاطرات و افکار خودش است . به طرز بیمارگونه‌ای به مرگ تمایل دارد اما خودکشی را گناه می‌داند، چیزی از درون او را آزار می‌‌دهد.
 
روایت داستان نیمه سیال است و بیشتر مبتنی بر ذهن. راوی، سوم شخص محدود به شخصیت اصلی است. ذهن شخصیت اصلی هم آشفته بازار است. گاهی به گذشته می‌رود و گاهی اتفاقی در آینده نزدیک را با جزئیات تخیل می‌‌کند.

داستان اتفاق ویژه‌ای ندارد و تمام تمرکز روی شخصیت اول است. حتی زمان رخ‌دادن داستان ( دوران دفاع مقدس) هم صرفاً ابزار نویسنده برای پرداخت شخصیت است. اگر اتفاقی هم رخ می‌دهد اهمیتش به سبب تاثیری است که بر شخصیت گذاشته، یا وضعیت شخصیت را تغییر داده یا به آن ثبات بیشتری بخشیده است. 

نثر کتاب در خدمت نوع روایت است. جمله‌ها بسیار بلند و پر از حرف ربط «واو» و «یا» و خط تیره و جمله معترضه هستند. به نحوی که گاهی یک جمله در دل خود پنج شش جمله را جای ‌می‌دهد.
همین نثر دیوانه‌وار سرعت داستان را زیاد می‌کند و ذهن هذیان‌زده‌‌‌ی شخصیت اصلی را به خوبی نشان می‌دهد.

بایرامی در پل معلق به بخشی از دفاع مقدس پرداخته که چندان شناخته شده نیست ، به آدم‌هایی که به اجبار نظام وظیفه به جنگ رفتند و نیت مقدسی نداشتند. به همین دلیل این رمان را می‌توان ضدجنگ دانست اما در زمره ادبیات دفاع مقدس قرار نمی‌گیرد
. 
در نهایت پل معلق اثری است کم حجم ، شخصیت محور ، ذهنی ، نوآور و قابل تحسین که ‌بیش از اینها استحقاق دیده شدن دارد.

پ.ن: پل معلق پلی است در منطقه‌ای که صدیف خدمت می‌کند و همزمان نمادی است از وضعیت روحی او .
          
            ✅ وقتی برگشتند، دوباره از همه چیز حرف زدند؛ از همه‌ی آن چیزهایی که داشتند یا نداشتند، ولی هر چه بیش‌تر می‌گفتند بیش‌تر می‌فهمیدند که دارند بی‌خودی زور می‌زنند. -چیزی که بعداً می‌فهمید- در همه‌ی حرکات و گفته‌ها حسی بود به ظاهر پنهانی اما در اصل آشکار و سنگین -یا آن‌طور که مهران به‌کار می‌برد و تکیه کلامش بود:دامنه‌دار- که نمی‌شد نادیده‌اش گرفت یا به دیگری وانمود کرد که وجود ندارد تا او هم به نوبه‌ی خود...چیزی که در هر حال خودش را به رخ می‌کشید؛ با تلخی تمام، با بی‌رحمی شکننده. و هیچ کارش نمی‌شد کرد. و از هیچ‌کس کاری بر نمی‌آمد. این را هر دو می‌دانستند و برای نادیده‌گرفتنش نبود تلاش‌شان. تنها واقعیتی که بود، همین بود: مرگ! و به زودی فرا می‌رسید، هرچند که آن شب نمی‌توانستند تصور کنند که نه تنها برای یک نفر. و آن‌ها فقط سعی می‌کردند یا فکر می‌کرد سعی کرده‌اند این مسیر را طبیعی -یعنی بی‌آن‌که بشکنند یا زیر بارش خرد بشوند یا بگذارند سنگینی‌اش فلج‌شان کند، طی کنند؛ طوری که بعدها کسی نگوید دریغ از فرصت‌های تباه شده یا چیزی دیگر. آیا این انتظار زیادی بود؟
-------------------
۱۴۰۲/۱۱/۰۶