مادام بواری

مادام بواری

مادام بواری

گوستاو فلوبر و 1 نفر دیگر
3.7
124 نفر |
43 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

21

خوانده‌ام

233

خواهم خواند

120

شابک
9786007241691
تعداد صفحات
424
تاریخ انتشار
1399/3/6

توضیحات

        اما لبش را گزید و سنگ مرجانی رو که قبلا شکسته بود بین انگشتانش می چرخاند و نگاه غضبناک خود را همچون دو تیر آتش به شارل ثابت کرد.اکنون همه حرکات و رفتار شارل او را خشمگین می کرد.قیافه اش،لباسش،آنچه که نمی گفت و سرانجام کل شخصیتش و وجودش او را عصبانی می کرد.او از پاکدامنی گذشته اش همچون کسی که از خیانت پشیمان شده است،پشیمان بود.و آنچه که هنوز در او باقی مانده زیر ضربه های خشمناک غرورش می غرید و از همه پنهان کاری های زشت و زنای فاتحانه خود لذت می برد.یاد و خاطره معشوقش با جذابیت های خیره کننده اش در ذهنش تداعی شد و تمام روح و جانش را در بر گرفت و با اشتیاق خاصی این تصویر را در ذهنش مجسم کرد و به نظرش می آمد شارل بیشتر از قبل از زندگی اش محو شده و همانند یک آدم خنثی،غائب و کسی که مرده از جلوی چشمانش گذشت.
      

پست‌های مرتبط به مادام بواری

یادداشت ها

          کتاب جالبی بود سرشار ا ز احساسات؛ چه خانوادگی، چه نوستالژیک، چه اروتیک و چه طبقاتی
در مجموع خیلی تضادهای جالبی رو تصویر می کرد و آشفتگی های ذهن و ارتباطات اجتماعی رو خوب نشون میداد، هرچند به نظر می رسید داستان در طعن ها و همراهی هایی که با مادام بواری داشت قصد داشت تصاویری مقطع از گذاری انسانی در وضعیت اجتماعی رو نشون بده؛ سرنوشت دختری از صومعه تا روستا، از رمان تا زندگی و از روستا تا شهر، ولی برای من، و شاید شرایط اجتماعی ما، قدری کتاب ناهمگون و نامتجانس نشون میداد و البته، من از این عدم قرابت زیاد لذت نبردم!
جذاب ترین بخش کتاب کنایه هایی بود که به خود کتاب باز میگشت: مثلا نقدهای که در لفافه به رمان وارد می کرد و خیال پردازی ها که سرنوشت تباه می کرد تا نسبت های دوگانه ای با شهر که گویا خود فلوبر هم درگیرش بوده
با تصاویر انتهایی داستان می شد عجیب همدل بود و تحقق عینی سبکی از نویسندگی رو دید که در اون، هرچند با شخصیت اصلی داستان به خاطر کارهاش نمی تونی احساس قرابت کنی ولی در نهایت سخت ازش دل می کنی؛ مثل فیلم دایره زنگی و ... 
در مجموع به یکبار خوندش می ارزید
        

4

مریم

1403/5/26

          آنوقت پیرزنی ریزه‌میزه با ظاهری ترسو که گفتی در لباس‌های مندرسش در هم تا شده بود به طرف ایوان پیش رفت. کفش‌های زمخت چوبی به پا داشت و یک پیشبند آبی‌رنگ بزرگ بسته بود. صورت لاغرش که در چارقدی ساده محصور بود از سیب پلاسیده چروکیده‌تر بود، و از آستین پیراهن قرمزرنگش دو دست دراز با مفاصل گره‌دار بیرون آمده بود. گرد و غبار انبارها، تیزاب صابون رختشویی و مواد چربی پشم چنان دست‌هایش را کبره بسته و ترک داده و زبر و زمخت کرده بود که گرچه آنها را با آب شسته بود به نظر کثیف می‌آمدند، و از فرط کارکردن و زحمت‌کشیدن دست‌های او به هم نمی‌آمدند، گویی می‌خواستند خود بر رنج ها و محنت‌هایی که کشیده بودند گواهی دهند. بر چهره‌اش حالتی از صلابت و خشکی زهادخشکه مقدس به خوبی مجسم بود. هیچ‌چیز غم‌انگیز یا رقت‌انگیز نگاه بی‌حالت او را نرم نمی‌کرد. از معاشرت با چهارپایان سکوت و سکون آنها را گرفته بود. این اول‌بار بود که خود را میان چنین جمعیت انبوهی می‌دید و باطنا از دیدن پرچم‌ها و شنیدن صدای طبل‌ها، از آقایان سیاهپوش و از نشان افتخار آقای مشاور ترسیده و ماتش برده بود، و نمی‌دانست باید جلو برود یا فرار کند و نیز چرا جمعیت او را هل می‌دهند و چرا داوران به او لبخند می‌زنند. اینک مظهر نیم‌قرن بردگی در برابر این اربابان سرخ و سفید و مرفه ایستاده بود. آقای مشاور استانداری که فهرست برندگان جوایز را از دست رئیس هیئت گرفته بود گفت:
_خانم محترم، کاترین نیکز الیزابت لورو - جلوتر بیایید و ضمن اینکه نوبه به نوبه به ورقه‌ی کاغذ پیرزن نگاه می‌کرد به لحنی پدرانه تکرار می‌نمود:جلوتر، خانم، جلوتر!
توواش از روی صندلی بالا جست و گفت:مگر کری، خانم؟
و شروع کرد در گوش پیرزن داد زدن:پنجاه و چهارسال خدمت! یک مدال نقره! بیست و پنج فرانک! مال شما است.
وقتی پیرزن مدالش را گرفت نگاهی به آن انداخت، لبخندی آرام بر چهره‌اش ظاهر شد و شنیدند وقتی از آنجا می‌رفت زیرلب زمزمه‌کنان می‌گفت:من این را به کشیش محلمان خواهم داد تا برایم نماز بخواند.

صفحات:۳۲۱،۳۲۲،۳۲۳


مادام بواری کلاس درس نویسندگی است.
        

0

          از متن کتاب
«پیش از آنکه شوهر کند گمان کرده بود عشقی در دل دارد ولی چون سعادتی که می بایست نتیجه اش عشق باشد،نصیب او نشد ناگزیر بایستی اشتباه کرده باشد«اما» در جستجوی کشف این نکته برآمد که مفهوم واقعی کلمات سعادت و هوس و عشق در زندگی چیست ، کلماتی که در کتابها برای او بسیار زیبا جلوه کرده بود.»
مادام بواری داستان دختری خیال پرداز در رویای ثروت و عشقی پر شور و پر سوز و گداز به نام «اما» است که با پزشکی ساده و معمولی  ازدواج میکند اما همیشه در رویاهای خود میماند و چون خود را از هر جهت برتر از شوهر میبیند و شوهرش را فردی حقیر و ضعیف می یابد به او خیانت میکند(البته شوهرش از همه جا بی خبر است و پیوسته او را تحسین میکند) و در آخر با بدهکاری حاصل از رویای زندگی تجملاتی موجب ورشکستگی او و مرگ خود میشود. یکی از نکات مثبت این کتاب تحلیل روانشناختی شخصیت هاست که توسط نویسنده بخوبی صورت میگیرد و  اعمال آنها بخصوص حماقت های(اما ) را بی تاثیر از شرایط اجتماع نمیداند.
        

5

          خوشحالم که بعد از چندین وقفه بالاخره این کتاب رو تموم کردم، خوندنش در کل برام لذت بخش بود. این کتاب حاوی بهترین مقدمه‌ای بود که تابحال خونده بودم، درباره‌ی ماجرای نوشتن این کتاب و اتفاقات عجیب و غریبی که بعدش افتاده بود. خود کتاب هم داستان غم‌انگیزی داشت، خیلی به روحانیت در فرانسه کنایه میزد و ازشون انتقاد میکرد، شخصیت پردازی خوبی داشت و پایانی غم‌انگیزتر... از دید روانشناسی هم بخوام به موضوع نگاه کنم، بنظرم اما، شخصیت اصلی کتاب، دچار اختلال دوقطبی بود. و اینکه این آدم انگار با آدم‌ها، محیط، زندگی و فرهنگی محاصره شده بود که متعلق بهشون نبود. تمام عمر یک زندگی دیگه میخواست، یک زندگی اشرافی... یک همسر دیگه میخواست، همسری که عاشق پیشه باشه و حرف های زیبا بزنه و کارهای رمانتیک انجام بده و همسری رو که قلباً دوستش داشت دور انداخت. چون شبیه به همسر رویاهاش نبود. در این فضای ناخواستنی دچار روزمرگی شد و به خیانت پی در پی رو آورد. از خیانتش دفاع نمیکنم و بهانه تراشی هم نمیکنم، فقط تو ذهنم دنبال علتش میگردم و اینا به ذهنم میرسه. همونطور که گفتم پایان بسیار غم‌انگیزی داشت، نه تنها سرنوشت اما بلکه سرنوشت بچشون خیلی ناراحت کننده بود. بنظرم به این موضوع هم اشاره داشت که ما از روی خودخواهی و بیفکری کارهایی میکنیم که ممکنه نتایج ناخوشایندش گریبان نزدیکانمون رو هم بگیره
        

0

          کتاب حاضر نخستین کتاب گوستاوفلوبر است. عنوان کتاب شخصیت اصلی داستان است که در پی جنگی است برای مقابله با مادی گرایی و پوچی های شهر نشینی. زمانیکه این اثر منتشر شد با اعتراضات فراوانی روبرو شد اما بعد از تبرئه‌اش نه تنها پرفروش ترین بلکه در زمره ی بهترین‌های تاریخ ادبیات کلاسیک قرار گرفت. نکته ای که برای من جالب بود دیدگاه متفاوت زن و مرد به عشق بود. زن خود را در عشق حل می‌کند و هستیش را می‌گذارد اما برای مرد عشق لحظه ای گذراست. نویسنده بسیار دقیق به این موضوع پرداخته و کتاب را از این حیث بسیار خواندنی کرده است. در طول خواندن کتاب شما باچالشی عمیق روبرو هستید. به گونه‌ای که در هر سطر از آن خود را جای شخصیت و انتخاب‌های عجیب و بازی های روزگار می‌گذارید و چه اتفاق شگفت‌انگیزی است. با او سفری به غمها و پیچیدگی های زندگی می‌کنیم. خود را به جای او قرار می‌دهیم و تصمیم میگیریم. این است قلم شگفت انگیز گوستاوفلوبر. مادام بواری بیش از هر چیز دیگر درباره روحیات و احساسات زنانه است. احساساتی که گاهی در زندگی سرکوب شده و دلهره ها و نگرانی هایی که هرزنی در زندگیش تجربه می‌کند را نشان‌مان می‌دهد.
        

13

#کتابدیدم
          #کتابدیدم
#مادام_بواری


من چهارده ساله بودم و فاطمه شهروی ۲۸ ساله ، با هم توی کلاس قران رفیق بودیم. بعد از کلاس سوار ۲۰۶ خوشگلش می شدیم و می رفتیم فلافل و ترشی و دوغ ایشملی. فاطمه با من مثل یک نوجوان نیازمند هدایت برخورد نمی کرد، مثل یک دوست واقعی بودیم، البته دوتایی نه، یک اکیپ ۱۴ تا ۲۸ ساله





همان سال شروع کردیم به کتاب رد و بدل کردن. مادام بواری را هم خودش داد به من. شاید جزو اولین کلاسیک هایی که خواندم بود. آن زمان اصلا با شخصیت اصلی همدات پنداری نداشتم. به نظرم بی نهایت بولهوس و عوضی بود. خیلی ساده لوح و بیشعور. اصلا هم دلم برایش نمی سوخت. اشاره های عشقولانه ی کتاب انقدر زیاد بود که بکشانتم! که با وجود قدیمی بودن ، بخوانمش‌ ولی درس اخلاقی خاص مستقیمی از کتاب نگرفته بودم
روزی که پسش دادم، گفت دیدی چقدر آخرش تکان دهنده بود، اونجاش که سم خورده بود، اون همه هوس و شور و این در به اون در زدن ، همه ش تموم شد، وقتی گذاشتنش توی گور ...

حرف فاطمه که توجهم را به کتاب جلب کرد، این همه آسمان ریسمان بافتن نویسنده را تازه به چشمم آورد‌. از همان روز ، تصویر مرگ اما ، یکی از تکان دهنده ترین تفاسیر این بیت برایم شده

گفت چشم تنگ دنیا بین را، یا قناعت پر کند یا خاک گور




بالاخره بعد از این همه سال، فیلمش را این هفته دیدم. نسخه ی بسیار کثیف ۲۰۱۴
تقریبا بیشتر فیلم را در حال سانسور بودم، هی بزن جلو، بزن جلو. روانی شدم! 😒



ولی
این بار انگار اما را واقعی تر می دیدم. ملال شدید و بی مزه ی زندگی یک زن خانه دار. اشتیاقش به شور زندگی که کوفت می شد توسط شوهرش و مجبور می شد با ماجراهای دیگر پرش کند. خیلی خوشحالم که توی دوران اما زندگی نمی کنیم و کلی پاسخ حلال ارزان برای خروج از بن بست هایش هست. از فروش لباس در تلگرام تا هشتگ اعدام نکنید زدن و حس حرکتی ملی تا تا تا .... 
ولی خب، پاسخ حقیقی که خداست، برای اما هم بود. توی فیلم کلیسا کمکش نکرد ، چون برایش درد اما بی اهمیت بود. توی کتاب را یادم نیست.


داستان به وضوح نشان داد چقدر برای مردها رابطه شان با اما پوچ و سطحی بوده، قشنگ زد خرد و خاکشیر کرد تصویر جذاب ترکیه ای امروز خیانت را! ولی هیچ راه نجاتی نشان نداد...
        

19

          تو بخوان "مادام بوواری"، من می گویم کلاس اخلاق با حضور گوستاو فلوبر.
دن کیشوت کتاب های قهرمانان افسانه ای روزگارش را خواند و سفر های داستانی اش را خلق کرد. #اِما_بوواری رمان های عاشقانه ی دهرش او را به ورطه سرگذشتش کشاند. با این تفاوت #مادام_بوواری تکرار #دن_کیشوت است.
.
.
.
پ.ن: گاهی ذهنم دست به قلم می شود برای تبدیل آنچه که خوانده ام به رمان قرن بیست و یکی دن کیشوت وار.
.
جملات منتخب:
«کلیسا را به خاطر گل هایش، موسیقی را به خاطر کلمات شاعرانه اش و ادبیات را به خاطر تهییج های احساسی و عاطفی اش دوست داشته بود.»
.
«در آینده سعی کن آرام باشی. متوجه هستی، اگر بدانم که با کم ترین تاخیری این طور آشفته می شوی دیگر نمی توانم خودم را آزاد حس کنم.»
.
«اَما چطور می شد از رنجی ناشناخته حرف زد که مدام چون ابرها تغییر شکل می داد و چون باد در پیچ و تاب بود؟ نه کلمات مناسبِ این کار را می یافت، نه فرصتش و نه شمامتش را.»
.
#فلینظر_الانسان_الی_طعامه (بگو چی می خوانی، تا بگویم کیستی)
        

0

          چند روزی که این رمان را مطالعه میکردم، کاملا با این رمان زندگی کردم. 
اثری ارزشمند بود و از خواندن این رمان احساس رضایت دارم.
در این یادداشت نیازی نیست که خلاصه این کتاب را بنویسم، و اگر کسی هم بخواهد این کتاب را بخواند نیازی هم به خلاصه آن ندارد، چونکه خودش آن را مطالعه می‌کند. 
به نظر بنده هر وقت بخواهیم کتابی را شروع کنیم، خلاصه‌ای از آن خواندن اشتباه است، چونکه می‌فهمیم داستان به کجا ختم می‌شود.
وقتی خودت شروع کنی به خواندن یک رمان، وقتی هر صفحه از آن را مطالعه میکنی، با کنجکاوی و علاقه آن را ورق میزنی و می‌خوانی.
اگر کتاب را مطالعه کردی جملات بعدی هم نیز بخوان، در غیراینصورت ادامه نده!

اما اِما، شخص اول کتاب، زنی آرمان‌گرا و ناراضی از حال، زنی که نمی‌داند خوشبختی کجاست! فقط می‌خواهد آن را بدست بیاورد، شاید خوشبختی پشت آن کوه است، پس باید فرار کرد. ما باید برویم توی فکر اِما. چونکه تن به رابطه‌ای می‌داده است و همچنین آخرش هم خودکشی کرده است، نباید آن را انسان بدی بشماریم! هر کدام از ما می‌تواند اِما باشد، منظورم این نیست که ماها خیانت‌کار هستیم، نه. منظور من این است که هرکدام از ماها از زندگی رضایت نداریم، آرزوهایی داریم که خیلی آرمانی‌اند، از حالمان و از شرایطی که داریم لذت نمیبریم، برای جبران آن شاید دست به خطاهایی بزنیم، ناامید میشویم، از زندگی سیر میشویم، مانند اِما دست به‌هر کاری میزنیم تا حال خودمان را خوب کنیم، اما بدتر میکنیم. 
نمی‌خواهم بگویم فلوبر می‌توانست اِما را در آخر داستان به‌جای اینکه دست به خودکشی بزند، به شیوه‌ای آن را نجات بدهد، نه.‌شایداصلا فلوبر میخواست این رمان را بنویسد تا به ما تذکری بدهد.
نمیدانم شما دوستان چی از این کتاب برداشت کرده‌اید. اما اِما را در این کتاب دربیابید، آن را خیلی مطالعه کنید.

        

17

          
داستان کتاب مادام بوواری از جایی شروع میشه که شارل بوواری نوجوانه و در مدرسه مورد تحقیر و تمسخر هم‌کلاسی‌هاش قرار می‌گیره و با وجود تلاشی که می‌کنه ابتدا برای تحصیل در رشته پزشکی نمرات کافی رو کسب نمیکنه اما در نهایت پس از جهد زیاد به عنوان پزشک نه چندان حاذق مشغول به کار میشه و مادرش برای تأمین آینده‌ی پسرش مقدمات ازدواج با یک بیوه با جهیزیه‌ی خوب رو براش مهیا می‌کنه. شارل چندان خشنود نیست از زندگی با همسرش و پس از مرگ همسرش عاشق اما، دختر یکی از بیمارانش میشه و تازه اینجاست که مادام بوواری پا به داستان می‌ذاره. مادام بوواری عاشق رمان‌ و عشق‌های آتشینه و در ذهنش چنین چیزی برای خودش تصور می‌کنه اما در واقعیت به چنین چیزی نمی‌رسه و برای رسیدن به خواسته‌هاش مسیر درستی رو پیش نمیگیره تا عاقبت خوبی در انتظارش نباشه. مادام بوواری توانایی تمییز دادن رویا و توهم با واقعیت رو نداشت و برای رسیدن به خواسته‌های خودش به معنای واقعی دست به هر کاری که نباید، زد. کتاب سختی خاصی برای خوندن نداره و جذابیت داستان به میزانی هست که شما رو ترغیب کنه به خوندن در حالی که خستگی خاصی رو متوجه نشید. رمان مادام بوواری بر بسیاری از نویسندگان تاثیر گذاشته و مورد ستایش بسیاری از نویسندگان بزرگ مثل ماریو بارگاس یوسا قرار گرفته.ه
        

14

          یک. جامعه‌ی فرانسه‌ی قرن نوزدهم، درگیر تغییر ارزش‌های اشرافی و فئودالی به ارزش‌های برآمده از جنبش روشنگری و انقلاب 1789 است. تجربه دوره‌ی وحشت تحت حکومت ژاکوبن‌ها، ترورها و اعدام‌ها و خون‌ریزی‌های انقلابیون، امیدها و خوش‌بینی‌های بر آمده از جنبش روشنگری را کمرنگ و تاریک کرده است. جامعه دستخوش دگرگونی، اضطراب و پوست‌اندازی است. بخشی از جامعه با آغوش باز از ارزش‌های جدید بورژوازی استقبال می‌کنند و بخشی دیگر منتقدانه به آن نگاه می‌کنند. بخشی از ادبیات فرانسه‌ی قرن نوزدهم در چنین فضایی شکل می‌گیرد.

دو. فلوبر به جنبش رمانتیسم نزدیک است. رمانتیسم فلوبر نوعی واکنش احساسی در برابر خرد محوری برآمده از سنت روشنگری است. تمایل به برجسته کردن خویشتن انسانی، گرایش سوی گذشتهٔ تاریخی در برابر آشوب و بی‌نظمی جهان جدید. فلوبر ارزش‌های جدید بورژوازی را با بدبینی نگاه می‌کند. برای او نظم قدیم، ارزش‌های اشرافی و فئودالی همان گذشته‌ی نوستالژیک عزیز از دست رفته است.

سه. شخصیت "مادام بوواری" تجسم ارزش‌های جدید بورژاوزی و روشنگری از نگاه رمانتیک‌ها و منتقدان روشنگری و انقلاب است. زنی بدون میراث اشرافی، کتاب‌خوان، رویاپرداز و با قدرت سوژگی. زنی‌ مدرن که از تنگنای نظم و سنت قدیم فراتر می‌رود. از دید فلوبر اما این سوژگی تنها یک نتیجه در بر دارد: تباهی. و نماد و تجسم این تباهی، خیانت در تعریف نظم قدیم است، خیانت در ازدواج سنتی. گویی سوژگی زن جدید تنها یک حالت دارد و آن تباهی و خیانت است. مادام بوواری، خود "جامعه جدید" است. جامعه‌ای که نظم اخلاقی‌اش در حال تغییر است، مستقل از سنت اشرافی و مسیحیت قرون وسطایی و بر پای خرد روشنگری جدید تصمیم می‌گیرد و عمل می‌کند. اما از نظر فلوبر سرنوشت چنین جامعه‌ای چیست: تباهی، نابودی.

چهار. "اِما" در لحظات آشوب و دشواری، خاطرات خود را در صومعه به یاد می‌آورد. گاهی آرزو می‌کند که کاش  روزهای صومعه‌نشینی بازگردد. از نظر فلوبر آرامش در دل سنت، مذهب و نظم قدیم نهفته است. گویی او تصلب و بندهای سنتی را به آزادی، سوژگی و آشوب مدرن ترجیح می‌دهد.  

تیرماه لعنتی 99
        

1

          " به راستی که هیچ چیز ارزش جستجو نداشت؛ همه چیز دروغ بود! هر لبخندی خمیازه ای از ملال را پنهان می کرد و هر شادی ای لعنتی را، هر لذتی چندشش را، و از بهترین بوسه ها چیزی جز میل تحقق ناپذیر خوشی بزرگتری روی لب ها نمی ماند. "

اِما به معنی واقعی کلمه توصیف عبارت " در خود جا نشدن " است. اِما در خودش جا نمی شه، می خواد از خونه اش، از روستاش، از بچه اش، از شوهرش، از معشوقه هاش، از مذهبش بیرون بزنه، اما نمی تونه هر بار با شکست مواجه میشه. اولش فکر می کنه شوهرش راه رهایی اشه اما شارل اون قدرها هم رویایی نیست، فرزندش اون طور که دلش می خواد پسر نمیشه، معشوقه هاش فقط تا وسط راه هستند و وقتی قضیه جدی میشه رهاش می کنن. اِما دچار ملاله و برای برطرف کردن این ملال دست گردن هرچی میندازه. شایدم اشتباهش همینه که انقدر سخت تلاش می کنه تا به وسیله ی یه آدمی این ملال رو از بین ببره. اما اون قدر هم این کارش عجیب نیست. همه ی ما کمابیش برای برطرف کردن ملالمون به آدمها روی میاریم. اِما هیچ کس رو واقعا دوست نداشت فقط می خواست از طریق اونها احساس کنه اون ایده ای که توذهنشه حقیقت داره و دائما متوجه می شدکه اینطور هم نیست. اِما ادا در میاره. حتا وقتی خبر مرگ مادرش رو می شنوه دلش می خواد یه جور باشکوهی عزاداری کنه واسه همین به پدرش میگه وقتی مرد تو قبر اون خاکش کنن. حتا میخواد در عزاداری هم یه جور باشکوهی عزاداری کنه.
تمام ایده های رویایی که تو ذهن اِما هستن و داره سعی می کنه بهشون برسه ایده های رمانتیک هایی است که فلوبر میخواد مسخره بودن، تهی بودن و کلیشه ای بودنشون رو نشون بده.
حال و هوای آناکارنینا رو داشت اما دلایل آنا و اِما کاملا متفاوت بودن با هم.
فلوبر هم دیوانه ایست در توصیف کردن. صحنه ای که اِما و لئون سوار کالسکه هستن و زاویه دید داستان از راننده ی کالسکه است خیلی عجیب و خوب بود.
        

3