طهورا سلطانی

طهورا سلطانی

@tahoorasoltani

15 دنبال شده

15 دنبال کننده

            «آه ماریا، ماریای فراموش‌کار، هیچ‌کس هرگز تو را این‌طور که من دوست دارم دوست نخواهد داشت. شاید هر وقت توانستی مقایسه کنی، بفهمی و بیندیشی، تا پایان عمر به خودت بگویی: هیچ‌کس، هیچ‌کس هرگز مرا این‌چنین دوست نداشته است.»

زنده باد عشق /آلبرکامو
          
__bookintroduction

یادداشت‌ها

        آن چیز که می شود در باره خانواده تیبو گفت یا در ۱۰۰ صفحه اول به آن علاقه مند میشوید یا همان جا برایتان خسته کننده می‌شود 
این کتاب یک اثر جادویی هنرمندانه و با ارزش است 
نه فقط از  یک نوع ارزشمندی بلکه در تمام ابعاد تاریخی، ادبی داستانی و ساختاری ارزشمند است 
ظرافت و مهارت نویسنده در نگارش این داستان واقعا ستونی و قابل لمس بود 
نخست زندگی شخصی خانواده تیبو، از بزرگ خاندان یعنی اسکار تیبو و سپس فرزند اول او یعنی آنتوان و به‌طور گسترده زندگی شخصی قهرمان داستان یعنی ژاک تیبو. در رویکردی دیگر دوگار وقایع اروپای قبل از جنگ اول جهانی و اروپای درگیر جنگ را به شکلی حیرت‌آور از نظر استاد تاریخی نقل می‌کند. اشراف نویسنده به وقایع رخدادهای اروپا و شناختن افراد دولتی و حزبی و حتی ژورنالیستی بسیار گسترده‌است. هنر دوگار آنجا نمایان می‌شود که او این دو جبهه را با هم می‌آمیزد.
هوشنگ گلشیری در اظهار نظر راجع‌به این رمان می‌گوید:
کتاب به دست نشسته پشت میزی یا لم داده توی صندلی راحتی، یکی از زیباترین مناظر جهان است. صفحه به صفحه می‌خوانیم و ورق می‌زنیم، فارغ از چند و چون این زندگی روزمره و به دور از صداهای گوش خراش این جهان، در زندگانی موجود در کتاب غرق می‌شویم و چون سر برمی‌آوریم خود را و جهان را بهتر و عمیق‌تر شناخته‌ایم. خانواده تیبو اثر روژه مارتن دوگار به ترجمه ابوالحسن نجفی لذتی چنین را فراهم می‌کند. ماهی و اگر به خست ورق بزنید، چند ماهی خلوتتان را پر خواهد کرد و حاصل شاید این باشد که با زندگانی خانواده‌ای در آغاز این قرن آشنا شوید و با این قرن که ما در پایان آنیم. راستی زیباست وقتی پشت میزی می‌نشینید یا در صندلی راحتی لم می‌دهید و کتابی را صفحه به صفحه ورق می‌زنید، به ویژه اگر کتابی باشد مثل خانواده تیبو که اگر فقط چند صفحه از آن را بخوانید، با دریغ زمین خواهید گذاشت و فردا در این التهاب خواهید بود که کی باز به دستش می‌گیرید و ورق می‌زنید.
خواندن این کتاب فوق العاده رو به هر فرهنگ دوست محترمی پیشنهاد میدم .

      

13

باشگاه‌ها

نمایش همه

گروه کتابخوانی شب‌تاب

52 عضو

مجمع الوحوش

دورۀ فعال

سکوی نه و سه چهارم ¾9

100 عضو

بازی تاج و تخت: نغمه آتش و یخ(کتاب دوم)

دورۀ فعال

عَقلِ سُرخ

84 عضو

وقتی نیچه گریست: رمانی درباره ی وسواس

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

ذهنی که خود را بازیافت: خودنگاشت
          این کتاب شرح دوران بیماری روانی تا سلامتی کلیفورد وایتینگهام بیرز است که خدمات بسیاری در بهبود ‌وضع بیمارستان‌های روانی و به طور کل روانشناسی انجام داده است، که با همین کتاب آغاز می‌شود. در این شرح حال از بدرفتاری‌ها و عدم درک کارکنان و پزشکان بیمارستان‌های روانی با بیماران بسیار نوشته و در خصوص رفع مشکلات و ایجاد شرایط درمانی مناسب، ایده‌پردازی کرده و به سرانجام رسانده است. با توجه به اینکه این کتاب سال ۱۹۶۰ به زبان اصلی چاپ شده، تا امروز حتما مسبب رشد زیادی در این زمینه شده است.

از خواندنش لذت بردم. به قول ویلیام جیمز، آنچه حاصل شده، جذابیت داستان را دارد در حالی که داستان نیست و من بر داستان نبودن مطالب این کتاب تاکید می‌ورزم زیرا می‌دانم کسانی که با توصیف فرگشت‌های ناهنجاری‌های ذهن آشنا نیستند مستعد شک کردن در حقیقت این توصیف‌ها می‌باشند.

یکی از حالاتی که بعد از پشت سر گذاشتن بعضی بیماری‌های روانی مثل افسردگی و توهم پیش می‌آید، وجد و شعف است. حالتی که در آن فعالیت مغز شدید می‌شود و توهمات خودبزرگ‌بینی و انرژی برای انجام کارهای مهم و شعف زیاد ایجاد می‌شود. چون این حالات شباهت‌هایی با روحیات من وقتی کورتون می‌خوردم داشت، حدس زدم شاید در آن دوره ماده‌ای در بدن ترشح می‌شود که وجد و شعف را به وجود می‌آورد.

قسمت‌هایی از کتاب هم درمورد رفتار مناسب اطرافیان صحبت کرده بود. مثلا اینکه باید دانست که حافظه‌ی بیمار روانی اصلا ضعیف نیست و حتی گاهی قوی‌تر می‌شود، تمسخر را می‌فهمد، همچنین محبت و عطوفت را بیشتر از دیگران قدردان است. به هنر علاقه پیدا می‌کند، مخصوصا نقاشی کشیدن و نوشتن که می‌تواند هم برای خودش و هم به‌عنوان کیس‌اِستادی (مطالعه‌ی پزشکان) یا حتی تشخیص مشکل مفید باشد.

اگر به این زمینه‌ها علاقه‌مندید، پیشنهاد می‌کنم این کتاب را بخوانید.

پ.ن: احتمالا من نسخه‌ی قدیمی‌تری با همین مترجم و ناشر از این کتاب خوانده‌ام. تعداد صفحاتم متفاوت بود.
        

13

خطاب به عشق: نامه های عاشقانه آلبر کامو و ماریا کاسارس: دفتر اول (1949 - 1944)
عشقی کوتاه، به‌بلندای ابدیت

احتمالاً هیچ مخاطبی لحن عاشقانهٔ آلبر کامو را تا پیش از انتشار این نامه‌ها نه خوانده بود نه تصور کرده بود. حالا با انتشار این نامه‌ها پرتوِ تازه‌ای بر همهٔ آثار و بر شخصیت آلبر کامو افکنده می‌شود. کاموی عاشق هم یادآور کامویی‌ست که می‌شناخته‌ایم هم چهره‌ای سراسر تازه از اوست. چهره‌ای که شاید هیچ‌وقت از نویسندهٔ «بیگانه» و «طاعون» تصور نمی‌کرده‌ایم. برعکسِ آیدا و طاهره و چند معشوق دیگر که بیشتر «مخاطب» نامه‌های عاشقان مشهورشان بوده‌اند، «ماریا کاسارس» پاهم‌پای کامو می‌نویسد و افق‌های تازه‌ای نه «به‌واسطهٔ او» که «به‌دست او» پدید می‌آید. گاه چنان جانانه می‌نویسد که از نویسندهٔ مشهور نیز پیش می‌افتد. در دفاع از جمهوری‌خواهان اسپانیا علیه دیکتاتورِ وقت، فرانکو، بیانیه می‌نویسد، کامو ترجمه می‌کند. ناز بنیاد می‌کند، کامو بر باد می‌رود. گاه حسادت کامو را بی‌رحمانه شعله‌ور می‌کند و انگار سرمست می‌شود از اینکه در شعله‌گاه گدازه‌های جانِ او زنانگی‌اش را صیقل می‌زند ــــ کسی که بیش از آنکه معشوقهٔ آلبر کامو یا دختر رئیس‌جمهور اسپانیا باشد، زنی‌ست متکی‌به‌خود و رها از انقیاد. در نامه‌ها، لحظات اختفا و آفرینش مردی سل‌گرفته و مضطرب و دل‌نازک را در پس چهرهٔ افسانه‌ای آلبر کامو می‌بینیم. دقایق ابرآفتابی زنی نازنین را نظاره می‌کنیم جسور و خویشتن‌دار که بیش از هر کس دیگری تداعی‌گر «اُرفه» ژان کوکتو است.

کامو در یادداشت‌هایش نوشته بود: «عشق بی‌عدالتی‌ست، اما عدالت کافی نیست.» با خواندن این نامه‌ها می‌فهمیم که چرا معتقد است که عدالت کافی نیست. شاید بتوان این نامه‌ها را ژنوم تمام نوشته‌های آلبر کامو دانست. لحظات خلق رمان‌ها و نمایشنامه‌ها و آثار فلسفی کامو در این نامه‌ها به بهترین نحو ثبت است، چرا که برای «بهترین موجود زندگی‌اش» نوشته است. ماریا جایی در نامه‌هایش به یک «رمان مکاتبه‌ای» اشاره می‌کند، بی اینکه بداند که نیم قرنِ بعد نامه‌های او و معشوقش را ـــ با بوی آویشنی وحشی که برایش نامه‌پیچ کرده بود ـــ مانند رمانی مکاتبه‌ای می‌خوانند و تاریخ دردمند آرزومندی‌شان را به نظاره می‌نشینند. تاریخ عشقی کوتاه، به بلندای ابدیت.
          عشقی کوتاه، به‌بلندای ابدیت

احتمالاً هیچ مخاطبی لحن عاشقانهٔ آلبر کامو را تا پیش از انتشار این نامه‌ها نه خوانده بود نه تصور کرده بود. حالا با انتشار این نامه‌ها پرتوِ تازه‌ای بر همهٔ آثار و بر شخصیت آلبر کامو افکنده می‌شود. کاموی عاشق هم یادآور کامویی‌ست که می‌شناخته‌ایم هم چهره‌ای سراسر تازه از اوست. چهره‌ای که شاید هیچ‌وقت از نویسندهٔ «بیگانه» و «طاعون» تصور نمی‌کرده‌ایم. برعکسِ آیدا و طاهره و چند معشوق دیگر که بیشتر «مخاطب» نامه‌های عاشقان مشهورشان بوده‌اند، «ماریا کاسارس» پاهم‌پای کامو می‌نویسد و افق‌های تازه‌ای نه «به‌واسطهٔ او» که «به‌دست او» پدید می‌آید. گاه چنان جانانه می‌نویسد که از نویسندهٔ مشهور نیز پیش می‌افتد. در دفاع از جمهوری‌خواهان اسپانیا علیه دیکتاتورِ وقت، فرانکو، بیانیه می‌نویسد، کامو ترجمه می‌کند. ناز بنیاد می‌کند، کامو بر باد می‌رود. گاه حسادت کامو را بی‌رحمانه شعله‌ور می‌کند و انگار سرمست می‌شود از اینکه در شعله‌گاه گدازه‌های جانِ او زنانگی‌اش را صیقل می‌زند ــــ کسی که بیش از آنکه معشوقهٔ آلبر کامو یا دختر رئیس‌جمهور اسپانیا باشد، زنی‌ست متکی‌به‌خود و رها از انقیاد. در نامه‌ها، لحظات اختفا و آفرینش مردی سل‌گرفته و مضطرب و دل‌نازک را در پس چهرهٔ افسانه‌ای آلبر کامو می‌بینیم. دقایق ابرآفتابی زنی نازنین را نظاره می‌کنیم جسور و خویشتن‌دار که بیش از هر کس دیگری تداعی‌گر «اُرفه» ژان کوکتو است.

کامو در یادداشت‌هایش نوشته بود: «عشق بی‌عدالتی‌ست، اما عدالت کافی نیست.» با خواندن این نامه‌ها می‌فهمیم که چرا معتقد است که عدالت کافی نیست. شاید بتوان این نامه‌ها را ژنوم تمام نوشته‌های آلبر کامو دانست. لحظات خلق رمان‌ها و نمایشنامه‌ها و آثار فلسفی کامو در این نامه‌ها به بهترین نحو ثبت است، چرا که برای «بهترین موجود زندگی‌اش» نوشته است. ماریا جایی در نامه‌هایش به یک «رمان مکاتبه‌ای» اشاره می‌کند، بی اینکه بداند که نیم قرنِ بعد نامه‌های او و معشوقش را ـــ با بوی آویشنی وحشی که برایش نامه‌پیچ کرده بود ـــ مانند رمانی مکاتبه‌ای می‌خوانند و تاریخ دردمند آرزومندی‌شان را به نظاره می‌نشینند. تاریخ عشقی کوتاه، به بلندای ابدیت.
        

22

پس از بیست سال

16