مستاجر عمارت وایلدفل

مستاجر عمارت وایلدفل

مستاجر عمارت وایلدفل

آن برونته و 2 نفر دیگر
4.1
18 نفر |
12 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

26

خواهم خواند

20

در میان نوشته های آن برونته، رمان حاضر مرتبط ترین نوشته با زندگی نویسنده است. درواقع می توان این اثر را که ماجراهای فراوان بسیاری دارد، به زندگی نامه نویسنده تعبیر کرد. شخصیت اول داستان، هلن هاتینگدون، زنی عاقل، متدین به اصول اخلاقی و زندگی خانوادگی است که درگیر مردی نالایق، نامناسب، شرور، ستمگر و عیاش می شود. شوهذ هلن نمودی راستین از مرد مرفه آن روزگار انگلستان است که هیچ شانسی برای زن به عنوان موجود مستقل باقی نمی گذارد. برونته با این اثر نه تنها آیین و قراردادهای اجتماعی را دچار تزلزل کرد، بلکه قوانین جاری کشورش را نیز به باد تمسخر گرفت.

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

30 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به مستاجر عمارت وایلدفل

پست‌های مرتبط به مستاجر عمارت وایلدفل

یادداشت‌های مرتبط به مستاجر عمارت وایلدفل

            بین خواهران برونته، با آن برونته کمتر از همه‌شون تونستم ارتباط برقرار کنم چون به‌نظرم قلمش اصلاً به پای شارلوت و امیلی نمی‌رسه. اما به‌نظرم خیلی شجاعه که دست گذاشته روی موضوعاتی که نه‌تنها خواهرانش، بلکه هیچ نویسندهٔ زن دیگری هم در اون زمان سمتشون نرفته بودن: خیانت و اعتیاد. گرچه پرداختش به این دو مسئله چندان پخته نیست، موضوعات مهمی‌ان و داستان هم اگر یه بازنویسی می‌شد و ارجاعات فوق‌العاده زیاد مذهبی ازش حذف می‌شد یا دست‌کم به حد تعادل می‌رسید خیلی خواندنی‌تر می‌شد.
برایم عجیب است که مخصوصاً آن با وجود سن کمش و تجربهٔ زیستهٔ ناچیزش به‌ویژه در زمینهٔ رابطه با مردان، چرا از زبان گیلبرت شروع به تعریف داستانش می‌کند؟ کلاً به‌نظرم عجیب است نویسنده‌های زن قهرمان مرد یا نویسنده‌های مرد قهرمان‌های زن داشته باشند؛ گاه کمی ناپختگی و فاصله احساس می‌شود وقتی نویسنده و قهرمانش هم‌جنس نیستند. نه‌اینکه البته غیرممکن باشد ولی انگار چیزی واقعی و ملموس این وسط حذف می‌شود. در این‌جا هم کاراکتر گیلبرت اصلاً عمق ندارد، واقعی نیست، ملموس نیست و روی اعصاب بودنش فقط به‌خاطر رفتارهای نسنجیده و ناپخته‌ش نیست، بلکه بیشتر به دلیل سطحی و آبکی از کار درآمدن کاراکترش است. هلن جون‌دارتر است که خب طبیعیه ولی حتی این سطحی و آبکی بودن در هلن هم تا حدی مشهود است. وقتی به جای احساس و منطق به ایمان متصل می‌شه سخت می‌شه پختگی و قوام یافتگی کاراکتر رو توش دید. حتی ارثر هم تمام و کمال شکل‌ نگرفته انگار. هیچ نمی‌دانیم چرا این‌طوری هست که هست و رفتارش نه قابل درک است نه توجیه. درحالی‌که به‌نظرم قهرمان‌های منفی داستان به هر حال باید قابل‌درک باشند از این نظر که بفهمیم چرا این گونه‌اند و  البته منظورم این نیست که حق دارند چنین باشند اما دست‌کم منطقی باید پشت رفتار فعلی‌شان وجود داشته باشد. این منطق در کاراکتر ارثر غایب است، برای همین باز در سطح می‌ماند، از صفحات کتاب بیرون نمی‌آید و در برابر چشم بیننده جان نمی‌گیرد. درحالی‌که هیت‌کلیف گوشت و پوست و استخوان دارد و زندهٔ زنده می‌بینیمش. برای همین «بلندی‌های بادگیر» سوراخ‌مان می‌کند، اما این کتاب نه. آن برونته کم‌سن‌وساله و بیشتر تحت تأثیر ماجراهای زندگی برادرش این داستان رو نوشته درحالی‌که شارلوت از عمق تجربه‌های زیستهٔ خودش نوشته و امیلی هم خب، نابغه است! در برابر شارلوت و امیلی واقعاً کار آن سخت می‌شود. اما با تمام این‌ها من خوشحالم که این کتاب رو خوندم و قطعاً به تمام کسانی که می‌خوان با سیر ادبیات انگلیس آشنا بشن توصیه می‌کنم که از این کتاب نگذرن.
          
            #یادداشت_کتاب 
#مستاجر_وایلدفل‌_هال
بالاخره بعد از چند ماه پرونده خواهران برونته برایم بسته شد. خوشحالم که شروع خواندن آثار آن‌ها با قوی‌ترین اثرشان یعنی جین‌ایر بود و پایانش با اثر قوی دیگر یعنی مستاجر وایلدفل هال.

باید اعتراف کنم بعد از خواندن اولین اثر آن برونته یعنی کتاب اگنس گری، دچار پیش‌داوری شدم. همیشه فکر می‌کردم پرچمدار نویسندگی در خانواده برونته، شارلوت است و بعد از او امیلی؛ خواهر کوچکتر یعنی آن هم فقط بخاطر معروفیت دو عضو دیگر خانواده‌اش مشهور شده و خواهرانش برای اینکه ناراحت نشود از نوشتنش حمایت می‌کرده‌اند. اما بعد از خواندن مستاجر وایلدفل هال فهمیدم آن، اگر از شارلوت و امیلی جلوتر نباشد، قطعا در حد و اندازه آن‌ها است و حیف که دو اثر معروف خواهرانش، این رمان قوی و فوق‌العاده را تحت‌الشعاع قرار داده‌اند.

شخصیت‌پردازی در کتاب مستاجر وایلدفل هال، بسیار قوی است، این قوت در عین وجود شخصیت‌های زیاد در کتاب دیده می‌شود. آن برونته، تک تک مردان و زنان رمانش را خوب پرداخته و همه آن‌ها را از حالت تیپ خارج کرده‌است. شخصیت‌های این کتاب اصلا کلیشه‌ای نیستند. 

برخلاف سایر آثار عاشقانه، در این داستان از عشق و عاشقی‌های معمول و تلاش عاشق برای رسیدن به معشوق خبری نیست. این کتاب داستان زندگی، پس از وصال است. افت و خیزهایی که در زندگی متاهلی اتفاق می‌افتد خصوصا اگر افراد دقت لازم را موقع انتخاب ابتدایی شریک زندگی به خرج نداده باشند.

مستاجر وایلدفل هال، هم عاشقانه‌ها و ایمان قوی کتاب جین ایر را دارد و هم مثل بلندی‌های بادگیر غیرقابل پیش‌بینی است. داستان، تعلیق بالایی دارد و به شدت مخاطب را به دنبال خود می‌کشاند. کتاب، ماجرای زندگی پرفراز و نشیب زنی به نام هلن است که ما هم همراه راوی، کم‌کم در طی داستان شناخت بیشتری از او پیدا می‌کنیم.

کل نثر کتاب، نامه‌هایی است که راوی یعنی گیلبرت، برای شوهر خواهر خود می‌نویسد تا ماجراهای عشقی‌ای که در جوانی پشت سر گذاشته را برای او تعریف کند. در نتیجه زاویه دید داستان اول شخص است. (زاویه دیدی که هروقت خواهران برونته از آن استفاده می‌کنند، داستانشان یک سر و گردن از وقتی با زاویه دید سوم شخص می‌نویسند بالاتر قرار می‌گیرد.) اما در میانه‌ی داستان راوی عوض می‌شود و ما سرگذشت هلن را از زبان خودش و از روی دفترچه خاطراتش می‌خوانیم. با این وجود، نثر کتاب اصلا شبیه داستان‌های نامه‌ای (مثل بابا لنگ‌دراز و دشمن عزیز) نیست‌. استفاده‌ی نویسنده از این روش، فقط برای ایجاد زاویه دید اولش شخص بوده و جزئیات در داستان، کامل بیان شده است. روشی که می‌تواند خلاقانه به حساب آید. (بر خلاف روش تکراری اول شخص، یعنی نوشتن شرح زندگی فرد به شکل کتاب، کاری که جین ایر، پروفسور یا حتی بیل‌بو و فرودوی ارباب حلقه‌ها انجام می‌دهند.) نکته مثبت انتخاب شیوه نامه به جای شرح حال، این است که دیگه در داستان مستاجر وایلدفل هال، از لفظ خواننده‌ی عزیز (لفظ پرتکرار و مورد علاقه شارلوت و آن برونته) خبری نیست و هرجایی که نویسنده با مخاطبش حرف می‌زند، طرف صحبت او، همان گیرنده نامه است.

کتاب می‌تواند برای مخاطب نوجوان هم جذاب و مفید باشد خصوصا که در آن شدت دین‌داری و مشابهت‌های زیاد دستورات مسیحیت را با اسلام می‌بینیم، چیزی که بعد از ۱۷۰ سال، دنیای غرب در پی انکار آن است. دستوراتی مثل منع شراب‌خواری، حفظ عفت و حیا و خصوصا کیان خانواده.

          
                نیمچه خطر اسپویل
از نظر حس و حال روانی کتاب و به خصوص احوالات  و مصائب شخصیت اول داستان،  مستاجر وایلد فل هال نزدیکی قابل توجهی دارد به بامداد خمار خودمان.  گزنده، حرص درآور و پر آب چشم. 
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

«با اینکه
            «با اینکه گه‌گاه تندمزاج می‌شوی و از کوره در می‌روی باز به نظرم دوستی من و تو شبیه کت کهنه‌ای است که با همه کلفتی و استحکام پارچه‌اش، راحت و گشاد هم هست... یعنی قالب بدن شده و آدم بدون ترس و نگرانی از اینکه نکند خراب بشود می‌تواند هروقت که دوست دارد آن را بپوشد. اما آقای لارنس مثل لباس نو بود، تر و‌ تمیز و آراسته، طوری‌که آدم خوشش می‌آید نگاهش کند. اما آستینش آن‌قدر تنگ است که آدم می‌ترسد با پوشیدنش درزهایش بشکافد.»
تعریف زیبایی از صمیمیت🌱
.
زندگی به روال همیشگی‌اش در جریان است تا اینکه بیوه جوانی به اسم هلن گراهام به دهکده میاد و توجه جوانی به اسم گیلبرت مارکهام رو به خودش جلب می‌کنه.
هلن از ارتباط با همسایگانش اجتناب می‌کنه و از آنها فاصله می‌گیره، در عین حال شخص بااراده و باهوشی به نظر میاد.
این مرموزی و اجتناب چه علتی داره؟
.
بخشی از داستان در قالب نامه‌های گیلبرت به دوستش است و بخش دیگر در قالب دفتر خاطرات هلن است.
.
فکر نمی‌کردم این‌قدر این کتابو دوست داشته باشم ولی آن برونته منو شگفت زده کرد. بعد از خوندن اگنس گری دیگه تصمیم نداشتم کتابی از «آن» بخونم ولی مستاجر وایلدفل هال مجذوب‌کننده بود.
میتونم بگم برای من جز بهترین کتاب‌های برونته‌ها بود.
(به جز شرلی کتاب‌های خواهران برونته تموم شده و شرلی هم هنوز نتونسته منو متقاعد کنه، بخونمش.)
.
چند نکته درمورد این کتاب:
⚪این کتابِ آن برونته نسبت به کتاب‌های خواهران دیگه ش توصیفات کمتری داره و بیشتر واقع‌گرایانه ست.
«هدف من نه صرفا سرگرم کردن خواننده بوده، نه ارضا کردن ذوقیات خودم، و نه البته جا باز کردن برای خودم نزد مطبوعات و مردم. فقط خواسته‌ام حقیقت را بگویم، چون حقیقت همواره برای کسانی که پذیرایش هستند نتیجه اخلاقی دارد.»
⚪در بخش دفتر خاطرات هلن، وقایع تکراری زیادی آورده شده و اگر کمتر بود شاید خواندن کتاب‌رو راحت می‌کرد و از تکرار مکررات هم جلوگیری می‌کرد. ولی آن برونته برای قانع کردن خواننده‌هاش در دوران خودش(*عصر ویکتوریایی) شاید نیاز به دلیل مستحکمی داشته؛ و علت توضیحات زیاد هم همین باشه.
⚪شخصیت مذهبی آن برونته در رمان کاملا مشهوده و صحبت‌های دینی زیادی داره؛ که البته برای من جالب و دوست‌داشتنی بود.
«اگر ببینم چنان غرق در عبادت می‌شوی که حتی لحظه‌ای به من نمی‌اندیشی. اصلا اگر چنین اتفاقی بیفتد من چیزی از دست نمی‌دهم، چون هرچه بیشتر خدا را دوست بداری معنی‌اش این است که عمیق‌تر و خالص‌تر مرا دوست می‌داری.»
.
📕_از متن کتاب:
«وقتی تبادل نظر و تبادل افکار نشود، وقتی نه خیری از کسی به آدم برسد و نه خیر آدم به کسی برسد، خب، چه لطفی دارد حرف زدن و ادامه دادن.»

«عنان دلت را به دست بگیر، تا روزی که عقل و منطق حکم کند عنان را رها کنی‌.»

«پدر عزیزم هفته پیش از دنیا رفت. ارثر ناراحت شد... ناراحت شد از اینکه من منقلب و سوگوار شده‌ام و ترسید که با این اوضاع و احوال آسایش و راحتی‌اش خدشه‌دار شود.»

«قلبش شبیه گیاه حساسی بود که یک لحظه در آفتاب می‌شکفد اما با کوچکترین تلنگر یا خفیف‌ترین نسیمی جمع می‌شود و می‌رود توی خودش.»
 .
خطر اسپویل:
بعضی وقتا از صبر زیاد و سکوت هلن در برابر ارثر اعصابم به هم میریخت.😶
.
عکس:
پرتره ای با آبرنگ که تصور می شود پرترهEdwin Landseer از خواهران برونته باشد. 
اولین نفر سمت راست: آن برونته
.
دهم بهمن ۱۴۰۲
          
کرم کتاب

1402/03/25

                من قبلا بلندی های بادگیر (امیلی برونته) و جین ایر (شارلوت برونته) رو خونده بودم و حالا مستاجر وایلدفل هال رو از سومین خواهر برونته.
می تونم بگم بلندی های بادگیر رو اصلا دوست نداشتم.  نمی تونستم با داستانش ارتباط بگیرم و نمی تونستم نتیجه گیری خاصی ازش داشته باشم.
جین ایر رو خیلی وقت پیش  خوندم و  دوستش داشتم.

گویا بعضی منتقدان میگن مستاجر وایلدفل هال کتاب سخت یا خشنیه. به نظرم لحنش و اتفاقاتش در مقایسه با جین ایر تلطیف شده تر اند. داستان، داستان ناراحت کننده ایه اما پر رمز و راز یا ترسناک نیست و اونقدر که توی نقدها به نظر می رسه خشن یا سخت گیرانه نیست. به نظرم   در جین ایر فضا تیره تر و مرموز تره  و این هضم داستان رو سخت تر می کنه. شاید هم به خاطر اینه که مدت زمان زیادی از آخرین باری که جین ایر رو خوندم میگذره و اگر الان بخونمش نظرم این نباشه.
به جز بعضی قسمت ها از اوایل نامه های هلن، ‌کتاب پرکششه و ترجمه ی خوبی داره.(اما برام سوال بود که چرا آقای رضایی Arthur رو به شکل ارثر نوشتن؟ آرتور فکر می کنم قشنگ تر می بود.)
محتوای کتاب داستان ازدواج یک زن با یک فرد معتاد به الکله و اینکه چطور زندگیش‌ تحت تاثیر این اعتیاد قرار می گیره. ارجاعات مختلفی به متن های مذهبی داره و قهرمان کتاب  در هر حالتی پایبند به مذهب و اخلاقیات باقی می مونه  و  سعی می کنه اطرافیانش رو به معنویات و اخلاق  دعوت کنه. این  نکته ی مثبت کتابه.  اما گاهی لحن موعظه گرانش  اذیت کننده میشه و شاید اگر  کمتر  نصیحت می کرد بهتر بود. اما گویا هدف از نوشتن این کتاب هم همین بوده؛ یک هشدار برای مشکلاتی که دغدغه ی کتاب بوده.

ایرادهایی که به کتاب میشه گرفت:
شخصیت گیلبرت در ابتدا یک جوان خوش بنیه به نظر می رسه که دغدغه ی خاصی جز امورات روزمره ی زندگی نداره. آدم بی اخلاقی نیست اما خیلی هم محجوب به نظر نمی رسه و فکر های بزرگی هم نداره. اما به تدریج می بینیم کتاب می خونه، توی خونه کتابخونه داره و به هلن قرض میده و یکی از علت هایی که هلن رو دوست داره اینه که زن سطحی نیست، اهل غیبت و.. نیست و می تونه باهاش در مورد افکارش صحبت کنه و تبادل نظر کنه. این تغییر شخصیت برای من عجیب بود.

شخصیت ارثر اصلا مذهبی نیست. اما اون هم نقل قول های مختلفی از کتاب مقدس و... ذکر می کنه. شاید اون زمان این رایج بوده باشه اما اگر نه، به نظر نمیاد ارثر باید‌این متن ها رو حفظ بوده باشه.

و کلا یه سری ایراداتی که خیلی مهم نیست اما ممکنه به چشمتون بیاد. اما اختلالی در روند داستان ایجاد نمی کنه.


می تونست داستان قوی تری باشه و شخصیت ها بهتر و قوی تر پردازش شده باشند اما اگر دنبال یک رمان واقع گرایانه و بدون صحنه های رمانتیک اغراق شده‌می گردید  به نظرم تا حد خوبی انتظارتون رو برآورده می کنه. 


        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            کتاب با نامه نگاری های جوانی به نام گیلبرت مارکهم شروع می‌شود..
مارکهم در نامه‌هایی که برای یکی از دوستانش می‌نویسد، از بانوی جوانی که همراه با پسرش آرثر(یا همان آرتور) در ملک رهاشده و قدیمی وایلدفل هال نقل مکان کرده‌است می‌گوید و اتفاقات زندگی خود و او را بازگو می‌کند..

زندگی و سرگذشت این بانوی جوان برای اهالی دهکده پر از رمز و راز است، کمی بعد، در اثر اجتناب بانوی جوان برای آشنایی بیشتر با اهالی دهکده، شایعه های زیادی برای او به وجود می‌آید!

و این شایعه ها باعث پدید آمدن بخش جدید و بسیار جذابی در کتاب می‌شوند :)))
من از فصل ۱۶ تا ۴۵ رو خیلی دوست داشتم
حس خیلی خوبی بهشون داشتم!
به نظرم این فصل ها پر از نکته و درس واقعی برای انتخاب های زندگی بودند..
شاید‌ هم دلیلش، علاقه‌ی خودم به کتابهایی با موضوعات اجتماعی باشد🤝

شخصیت های کتاب، کاملا انسان های واقعی بودند ..
انسان‌هایی که خوب و بد هستند، پیش می‌آید به دیگران آسیب بزنند، گاهی متوجه بدی خود می‌شوند و به قول آن برونته، پشیمان می‌شوند و توبه می‌کنند!
و گاهی برعکس، جوری در بدی و ظلم خود غرق می‌شوند که کاری برایشان نمی‌شود کرد!

با فصل ۴۷ خیلی حرص خوردم
چون هیچ درکی از تصمیم هلن نداشتم و ندارم!
یکم میخوام اسپویل کنم😬
در رابطه‌ی آرتور و هلن
همون طور که آرتور فردی خوش گذران و به شدت خودخواه بود، به نظرم هلن هم روحیه قربانی داشت..(نمی‌تونم تصمیماتش رو به پای پایبندی به دینش بذارم)
و در فصل ۴۷ بازهم همین برداشت رو داشتم..
ولی خب  این نظر کاملا درست نیست چون آن برونته، این کتاب رو متناسب با شرایط اون زمان نوشته و خانم‌ها در اون زمان دست خیلی بازی برای انتخاب‌هاشون نداشتند :(

دوست دارم درمورد تک تک شخصیت ها،
از آقای هانتینگدان، آقای هارگاریو، میلیسنت عزیز و همسرش و آنابلای شرور😒براتون بگم
ولی دیگه زیادی اسپویل میشه پس سکوت میکنم!

فصل های ابتدایی و انتهایی کتاب رو دوست نداشتم  ولی در عوض فصل های میانی رو پسندیدم :))