یادداشت‌های محمدحسین راه نورد (69)

          قشنگ بود واقعا
یه کار تک جلدی فانتزی خوب.
داستان یه‌کم طول کشید تا روی دور بیفته و فکر می‌کنم قسمتی از دلیلش برای این بود که شخصیت‌ها اون‌قدری که من دوست داشتم بهشون پرداخته نشده بود اما درنهایت به شدت بهتر شد.

توی این دنیا جادو خطرناکه و افرادی که جادو در وجودشونه بدون کمک، می‌تونن آسیب‌های بزرگی بزنن؛ فقط یه مکان برای جادو امنه و اون هم «هتل مگنیفیکه». هتلی که هر شب، موقع نیمه‌شب به شهرهای مختلفی میاد. مهمانان هتل هزینه زیادی برای اقامت در اونجا می‌کنن ولی هنگام ورود می‌پذیرند که تمامی جزییات مربوط به هتل رو هنگام خروجشون از یاد ببرن و فقط با احساس لذت از هتل خارج بشن.

جنی و خواهر کوچیکش زورسا دارن توی شهر کوچیکشون به سختی زندگی می‌کنند که هتل به شهرشون میاد و اون‌ها شغلی رو می‌پذیرن که سرنوشت هردوشون رو تغییر می‌ده. تمام جادوی هتل اون چیزی که به‌نظر می‌رسه نیست و جنی می‌فهمه اون چیزی نیست که همیشه آرزوش رو داشته...
        

2

        بالاخره بعد از دوماه کتاب تموم شد
شروع کردنش فکر کنم از هفته قبل پنج‌‌شنبه بود ولی فقط همون شونزدهم خوندم با دیروز بیست‌وسوم شهریور و امروز جمعه بیست‌وچهارم هم کتاب تموم شد.
از کتاب‌هایی هست که می‌شه تو یکی یا دو نشست هم خوندش ولی من سعی کردم بخش بخش بخونم و فکر کنم و بینش کتاب‌های دیگه بخونم برای همین بیشتر طول کشید.

اول از ترجمه ویدا بگم بعد داستان، ترجمه خیلی تمیز و خوب درومده، کار امین بهره‌مند درسته. سانسور خوب دور زده شده و کار واقعا قوی شده.

دوم برم سراغ خود داستان، من دوست ندارم خیلی از خلاصه بگم از مواردی که برام خاص بود می‌گم.

یکی اینکه شخصیت اصلی یه نویسنده بود، داستان به ما نشون داد این نویسنده از ایناست که تجربه‌گراست و از تجربیاتش می‌نویسه، من اینو خیلی دوست دارم خودم.

دوم نوع دیالوگ‌ها بود، قشنگ بودن بنظرم و خوب تفاوت شخصیت‌هارو تو داستان متوجه می‌شدم، یعنی اگر گم هم می‌کردم گاهی می‌فهمیدم کی داره این دیالوگ رو می‌گه!

سوم داستان کلی توییست‌ داشت خیلی‌خیلی زیاد و هی ورق برمی‌گشت، انقدر این ورق رو نویسنده برگردوند اینطوری بودم که بسه دیگه، ورق پاره شد... برای همین برای پایانش هیجان نداشتم و می‌خواستم تمومش کنم.

چهارم مکان بود، شهر لندن و مکان‌های دیگه اونم قشنگ بود و توصیفات خوبی داشت.

درکل کار خوبی بود ولی سر همون پایانش نمی‌تونم بیشتر از چهار بهش نمره بدم و حدودی رو همون چهار هستم درباره‌ش.
ترجمه خیلی‌خوبی داره. کتاب رو حتما بخونید و مطمئن باشید از کتاب لذت می‌برید. حداقل کسی بدون لذت از همخوانی ما خارج نشد، حتی خودم!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

          کورالاین 
مقدمه:
وقتی خوشحالی، که کتاب جدیدی از نویسنده مورد علاقه‌ات در کتابفروشی می‌بینی و آرزو می‌کنی قیمتش مناسب باشد تا بتوانی آن را تهیه کنی.
متن:
الف) آشنایی با کتاب:
پادکست و ویدیوهای نویسنده از کلاس‌هایش و کتاب اقیانوس انتهای جاده، باعث شد که بی‌وقفه هرجا می‌روم از «نیل گیمن» صحبت کنم. پس در گروهی که فعالیت می‌کنم از گیمن و کتاب‌هایش می‌گویم و مگر می‌شود از گیمن نگویم؟ و مگر می‌شود در جمع کتابخوانی باشی و آن‌ها تورا تشویق نکنند که همخوانی بذاری.
پس در خرداد 1401، کورالاین را با دوستان گروه ادبیات ژانری همخوانی کردیم و عجب همخوانی شد...
ب) معرفی کتاب:
کورالاین یک دختر بچه است که با پدر و مادرش  به خانه‌ای جدید نقل مکان کرده‌اند که یک روز، کورالاین دری را پیدا میکند که رو به دیواری آجری باز می‌شود. وقتی موفق می‌شود در را باز کند، با فضای عجیبی روبه‌رو میشود. در آن دنیای عجیب، کورالاین، پدر و مادر دیگری دارد که تفاوت‌هایی با پدر و مادر اصلی‌اش دارند و هراسان از آن دنیا بیرون می‌آید و به خانه برمی‌گردد. اما متوجه می‌شود که پدر و مادرش ناپدید شدند و آن مادر و پدر جعلی آن‌ها را دزدیده است...
ج) طراحی جلد و صحافی کتاب:
صحافی و طرح جلد پریان واقعا زیباست و تصاویر واقعا زیبایی دارد. نشر پریان در کیفیت ترجمه و در نشر جزو بهترین انتشاراتی‌های ایران هستند. قیمت مناسبی هم دارند.



نتیجه‌گیری:
الف) پیام کتاب:
تخیل کنیم و تخیل کنیم.
همه چیز همیشه برای ما نیستند. 
ب) نقد کتاب:
این کتاب اولین کتابی‌ست که من زبان اصلی آن را مطالعه کردم. صدای گیمن روح انسان را جلا می‌دهد و فرد را تشویق می‌کند کتاب را ادامه دهد. لذتی که کتاب صوتی به من داد خود داستان به من نداد و بنظرم صدای گیمن از داستان کورالاین بهتر است.
اما ترجمه این کتاب را هم مطالعه کردم، هم ترجمه نشر افق هم ترجمه پریان و ترجمه پریان را بیشتر پسندیدم. ترجمه پریان از آقای فرزاد فربد هست و از این ببعد کافی‌ست اسم ایشان را بر کتابی ببینم تا آن را تهیه کنم. 
قلم گیمن به شدت زیباست و چیزی که ترجمه را سخت می‌کند قلم خاصش است، داستان زیباست، روایت زیباست، صدا زیباست(اگر صوتی گوش می‌کنید که بنظرم حتما صوتیش را گوش کنید) اما قلم است که اثر را متمایز می‌کند.
ایرادی نتوانستم به کار بگیرم و از داستان به شدت لذت بردم، ای کاش زمانی که 12 سالم بود این کتاب ترجمه می‌شد و من آن را می‌خواندم تا بیشترین لذت ممکن را ببرم.
ج) در آخر:
من هر وقت کتابی از گیمن می‌خوانم پیامی که از کتاب دریافت می‌کند بی‌شک این است "تخیل کنید"  نمی‌دانم چرا اما همیشه حس می‌کنم گیمن مخاطبش را به بزرگتر فکر کردن و تخیل تشویق می‌کند شاید لازمه تخیل امید باشد و با این‌کار مارا تشویق به امید می‌کند.
واشنگتن پست بهترین تعریف از این کتاب را داشته است «داستانی هیجان‌انگیز، بدیع، هولناک و در نهایت لطیف.»
نکته و فکتی که دوست دارم آن را در اینجا بیان کنم نام شخصیت اصلی یعنی «کورالاین،Coraline» است. گیمن هنگام نوشتن نامه‌ای به دوستش حرف انگلیسی o و a را برعکس نوشته بود و با خودش گفت «کورالاین، شبیه اسم واقعیه انسانه» و این اسم را برای شخصیت اصلی داستانش انتخاب کرد. 
زمانی که با دوستانم کتاب را می‌خواندم از این صحبت شد که بعضی شخصیت‌ها که در انیمیشن هستند در کتاب حضور ندارند و برایشان انیمیشن جذاب‌تر بود. من هنوز وقت نکردم انیمیشن را تماشا کنم اما حتما آن را تماشا می‌کنم.
این کتاب، مناسب کودک است اما برای من بسیار جذاب و دلنشین بود. نمره‌ام به کتاب 4 از 5 است.
        

0

          مرور فصل استخوان

خلاصه داستان:

سال ۲۰۵۹ است. جمهوری قلمه(scion) به‌مدت دو قرن، کمپینی سرکوبگرانه علیه غیرطبیعی بودن در اروپا رهبری کرده است.
در لندن، پیج ماهونی، مرتبه بالایی توی دنیای زیرزمینی تبهکاران دارد. پیج، دست راست یک روح‌بین سفید بی‌رحم است. 
یک رویابین، نوعی روشن‌بین نادر و قدرتمند. 

طبق قانون قلمه، او صرفاً با نفس کشیدن مرتکب خیانت می‌شود.

وقتی پیج به جرم قتل دستگیر می‌شود، با بنیانگذاران مرموز قلمه ملاقات می‌کند که برنامه‌هایی برای توانایی‌های غیرمعمول او دارند. اگر قرار است زنده بماند و فرار کند، پیج باید از هر مهارتی که در اختیار دارد استفاده کند و به کسی اعتماد کند که قرار است دشمن او باشد.

تحلیل فصل استخوان:

شخصیت‌پردازی، شخصیت‌پردازی پیج، نیک، جکس، هارس، همه‌شون قوی بود. دقیق می‌تونستم متصورشون بشم. دیالوگ‌نویسی خوب و کامل. کامل و قوی. 

روایتگری، نقطه قوت این نویسنده روایتشه، یه روایتگر قهاره. یه روایتگر باهوش. و خیلی خوب تورو با خودش می‌بره. 

توصیف ماجرا، توصیف شرایط، توصیف مکان‌ها حوصله‌سربر و کند نیست، تو حوصله‌ت سر نمی‌ره. حتی گاهی فصل‌ها 20 صفحه می‌شدن و برای من درحد 5،6 صفحه بودن و خیلی سریع عبور می‌کردم. 

اما یه مشکلی با نویسنده دارم و اون هم نوشتن نبرده. این نویسنده پی‌ریزی می‌کنه، یه شخصیت قوی خلق می‌کنه، یه boss و رئیس قدرتمند درست می‌کنه تا شخصیت اصلی با این ویلن در سطح الدن رینگ(و خیلی دشوار) مبارزه کنه. و حالا که شخصیت اصلی می‌خواد باهاش بجنگه ویلن یهو از خیلی دشوار می‌شه فوق‌العاده ضعیف. خیلی راحت تموم می‌شه نبرد و می‌گذره. 

یعنی فکر کنین یه آرنا جذاب برای بازی پرتقال و اسپانیا به‌وجود اومده، کلی هوادار، کلی تماشاچی، کلی هیجان. بعد یهو یه تیم از هرجایی بشوته بره توی گل و اون یکی هیچ‌کاری نتونه بکنه. 

تا حد زیادی توی توصیف نبرد اینطوری عمل کرد نویسنده، خیلییی بد نیست ولی ایراده متاسفانه. 

رفرنس‌ها، وای که چقدر این نویسنده خونده و می‌دونه، به ادبیات انگلیس رفرنس می‌زنه، به تاریخ و ادبیات یونان، به تورات، به انجیل و حتی به اسلام. لقب بعضی شخصیت‌ها حتی عربیه. 

ترجمه، اگر فقط فارسیِ کار رو بخونید می‌گید این ترجمه خیلی بده، کلمات سنگینی انتخاب شده و حتی به جای استفاده از کلمات فارسی، عربی انتخاب شده. 

اما من اینجام بگم حتی نویسنده هم از کلمات عربی برای شخصیت‌هاش استفاده کرده. و نه فقط عربی. بعضی لقب‌ها از تورات اومدن و بعضی‌ها انجیل. بعضی‌ها خیلی قدیمی‌ان.

نویسنده نیومده یه چیز معمولی روایت کنه و بره. برای واژه‌هایی که انتخاب کرده دقت به عمل آورده و همینطور مترجم این اثر. 

اما این حق رو می‌دم که تا ۵٠ صفحه اول گیج بشید. فکر می‌کنم حتی مخاطب انگلیسی هم بشه(همون‌طور که توی گودریدز می‌دیدم می‌شدن) ولی بعدش واژه‌ها براتون مفهوم می‌شن. 

رمنس، یه بخش داستان رابطه عاشقانه‌ای هست که داره روایت می‌شه و می‌شه گفت نوجوانانه و تینیجریه؛ ولی رومخ نبود. لااقل من اذیت نشدم و آزار ندیدم. 

لغت‌نامه، توی انتهای کتاب اومده که: 
عبارات به‌کاررفته در فصل استخوان از منابع مختلفی هستند؛ از زبان مخفی خلافکاران گرفته تا واژگان علوم خفیه در خاورمیانه تا اساطیر روم و یونان به معنای برخی از آن‌ها مفهومی افزوده شده یا حوزه‌ی کاربردشان گسترش یافته.

با یه کتاب معمولی سروکار نداریم. قوی‌تر از این حرف‌هاست. 

سن نویسنده، نویسنده ٢٢ سالش بوده که جلد اول این مجموعه رو نوشته، من هم ماه دیگه ٢٢سالمه، یعنی بدتر از لامینه یامال و کلی فوتبالیست مطرح این نویسنده بود که بهم ثابت کرد ٢٢سالگی بهتری از من داشته.  

آشنایی با کتاب:

توی کتابفروشی، یه کتاب خاصی چشممو گرفت، فصل استخوان. نشستم و از صفحات ابتدایی‌ش شروع کردم خوندن، درگیرش شدم، من نوزده ساله اینطوری شدم این عجب کتابیه. 

خاله‌م کتاب رو گرفت و شروع کرد خوندن؛ و گفت خب می‌خری یا بخرمش؟ و خریدمش.  

نتیجه‌گیری:

نمره من، ۴.۵ از ۵ هست. داستان عالی بود، روایتگری، شخصیت‌پردازی... همه‌ش خوب بود. صرفا بنظرم نویسنده ضعف نبردنویسی داره که بالاتر هم گفتم.

- #مرور فصل استخوان، نوشته سامانتا شنن، ترجمه حسین شهرابی
        

0

          مقدمه: داستان‌های وحشت ترکیبی از ترس، دلهره، هیجان هستند. ترکیبی که من عاشقش هستم. 
متن:
الف) آشنایی با کتاب:
امیرحسین قاضی رو مدتی‌ست دنبال می‌کنم، کتاب دیوار1358 معروف شد و مخاطبین زیادی از طرفداران کتاب‌های ژانری و غیر ژانری به خود جذب کرد. 
اما برای من اثر خوبی نبود و نتوانستم با آن ارتباط بگیرم. 

این دومین کتاب از امیرحسین قاضی‌ست. 
اگر به خودی خود بود احتمال زیاد هیچ‌وقت این کتاب را نمی‌خواندم، اما با پیشنهاد دوستانم کتاب را شریکی خواندیم و تصمیم گرفتیم به صورت قرعه انتخاب کنیم چه‌کسی اول این کتاب را بخواند.
اقبال و شانس من باعث شد اولین فردی باشم که کتاب را تهیه می‌کنم و می‌خوانم.

ب) معرفی کتاب
نیما زند...
نویسنده‌، مترجم و متاهل، فردی که نه در نویسندگی توانست به‌خوبی عمل کند نه در زندگیش. به عنوان مترجم فرد خوبی بود اما راضی نبود و می‌خواست نویسنده موفقی شود. 
چهارمین کتابش منتشر شده بود و هیچ‌کس برای رونمایی کتاب‌ نیامده بود. نویسنده بدون خواننده و طرفدارانش چه می‌شود؟ 
یک پیشنهاد بزرگ به نویسنده می‌دهند و نیما زند که چاره‌ دیگری ندارد تصمیم به این‌کار می‌گیرد، به خانه متروکه ترسناکی در یکی از روستاهای طالقان می‌رود تا راز‌های آن خانه را کشف کند.

ج) صحافی و طرح جلد:
چاپ کتاب‌های آذرباد نسبت به گذشته پیشرفت بهتری داشته و زیباست، طرح جلد هم زیباست، اما من از کیفیت کاغذ راضی نیستم، کیفیت کاغذ در کنار اینکه برای من لمس نشدنی و حالت چندش‌گونه‌ای دارد، چشم را هم می‌زند و من نمی‌توانم به راحتی کتاب را بخوانم، برای همین با اینکه کتاب روان بود اما خواندنش طول کشید.

نتیجه‌گیری:
الف) پیام کتاب:
اعتماد کنید ، اعتماد کنید و اعتماد کنید به عزیزانتان اعتماد کنید. 
گناه‌های شما در آینده گریبان شما و فرزندانتان را خواهد گرفت.
هیچ‌وقت به خانه متروکه نروید...

ب) نقد کتاب:
فکر کنم کسی که تمام مرور را خوانده فقط منتظر این قسمت بوده.
درباره کیفیت کاغذ صحبت کردم...
داستان با یک پیشگفتار شروع می‌شود، گزارشی از گذشته روستا و عمارت و عملا داستان برای شما لو می‌رود، تقریبا تا صفحه 200 (علی‌رغم نثر و روایت داستان) هیچ چیز جدیدی بهمراه نمی‌آورد و قابل حدس است. 
فصل اول داستان هم شروع بدی داشت، شروع داستان باید شما را به خواندن داستان ترغیب کند. 
این شروع من را از داستان زده کرد... 
رفته رفته و فصل به فصل بهتر می‌شود و نقطه مهم داستان پایان داستان است. 
برای کسی که عاشق داستان‌های وحشت و روانشناختی‌ست پایان بسیار مهم است و این داستان پایان بسیار خوبی داشت. 
از داستان به شدت لذت بردم. 

اتصال داستان‌ فرعی به اصلی هم زیبا بود. شخصیت نیما برای من دیر معرفی شد و نتوانستم تصویر خوبی از آن در ذهنم داشته باشم، برخلاف این از شخصیت‌های دیگر بسیار لذت بردم و تصویر خوبی از آن‌ها داشتم. 

ج) در آخر:
باید به نویسنده کتاب تبریک گفت.
در کنار اینکه ایده داستان زیبا بود و توانست به شکل خوبی ایده را بسط دهد، پیشرفت هم کرده بود.
ایده اولیه داستان شباهت زیادی به شاینینگ دارد ولی خداراشکر صرفا در حد الهام و اقتباس است و پرداخت و نتیجه متفاوتی دارد.
ایرادات قبلی که به دیوار1358 وارد بود اکثرا رفع شد و همین نشان دهنده پیشرفت خوب نویسنده است. 

البته برای من آقای قاضی تا اینجا مترجم بهتری بودند و کارهای ترجمه ایشان را صد درصد تهیه می‌کنم.
امتیازم به کتاب 3.5 هست ولی رندش می‌کنم به 4
امیدوارم کارای بهتری ازشون بخونم، روزتون بخیر.
        

0