یادداشتهای اردلان کیخسروی (7)
4 روز پیش
اژیدهاک به چشم میبیند ستمی را که یمهی پادشاه روا داشت، ستمی که او را میراند از خانهاش و از کاشانهاش، ستمی که خون پدرش را ریخته و بر زمین آنان که بسیار آبادان بود و گسترانیده، دژی میسازد بلند و مفلوک و سیاه و بر دوشش میتازاند شلاق هایی را که میرویانند اژدرانی سرخ و سیاه و بدانکه ظلم و ستم را هیچگاه پایان نبوده، نباشد و نخواهد بود.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
4 روز پیش
مردمانی که نهاد نیکشان و قلب صافشان را جامعهای پوشالی به تباهی میکشاند و موجب سقوطشان میشود، سقوطی که فقط شامل افراد نمیشود بلکه همهی خانواده و دوستان را تلف میکند، این جامعهی پیر پدرانی دارد که نمیتوانند میخوارگی خود را رها کنند و دخترانی دارند که برای این پدران تن های خود را میفروشند، این جامعه پیرزنانی دارد که ربا میدهند و پولشان کاری جز پراکندن فقر در جامعه ندارد و خون جوانان را برای باقی زندگی تارشان میمکند و حتا حاضر نیستند به موقع بمیرند. اما این جامعهی پیر غوغاگری دارد که میخواهد در این شهر آلودهی فقر و فساد غوغایی به پا کند و این جامعهی معیوب را به زیر بکشاند و جامعهی نویی به پا کند، او برای این هدف مقدس شپشی را میکشد.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.