یادداشت‌های پوریا زرشناس (16)

          ارتش متجاوز بعث عراق شامگاه نهم آبان سال ۱۳۵۹ و در حالی که پنج روز از سقوط خرمشهر می‌گذشت، با زدن پل شناور روی رودخانه بهمنشیر، از سمت کوی ذوالفقاری قصد تصرف و اشغال آبادان را داشت که شهید «دریاقلی سورانی» متوجه حمله غافلگیرانه دشمن متجاوز شده و نیروهای مردمی و سپاه آبادان را از این حمله آگاه کرد. 
این کتاب گرانسنگ، ماجرا را با تکنیک سینمایی جابجایی دید ناظر، از قول چند شخصیت بیان می کند و به شیرینی هرچه تمام تر، این حماسه ی بزرگ را به زبانی ساده، آنچنان زمینی میکند که مخاطب باور می کند او هم می تواند یک دریاقلی سورانی باشد! و این درست است که شهدا، کسانی بودند که راه های آسمان را از راه های زمین، بهتر بلد بودند، اما همان ها، کسانی هستند که در نهایت سادگی، زندگی را به سر منزل مقصود می رسانند!
بر این اساس، مدافعان آبادان توانستند با حداقل امکانات، در حالی‌که نیروهای بعث مجهز به انواع تجهیزات و سلاح‌های پیشرفته بودند، تا غروب همان‌روز نیروهای بعثی را شکست داده و شهر و جزیره آبادان را از خطر حتمی نجات دهند.
داستان زندگی شهید دریاقلی سورانی؛ مردی بخشنده، شوخ‌طبع، هوشیار و البته بسیار شجاع. قهرمانی که با تصمیم درست و به‌موقع نگذاشت آبادان به سرنوشت خرمشهر دچار شود. دریاقلی اگر نبود شاید روزهای جنگ برای آبادانی‌ها طور دیگری رقم می‌خورد. دریاقلی سورانی مردیست که رکاب زد تا آبادان به دست دشمن نیفتد. شاید بسیاری از ما نام این مرد شجاع را نشنیده باشیم و از رشادت‌های ایشان چیزی به گوش‌مان نخورده باشد. اما او با درایت و اقدام به موقع‌اش کاری کرد که نامش همیشه در تاریخ این سرزمین جاوید باشد. او ثابت کرد که با یک دوچرخه اوراقی و یا حتی با پای پیاده هم می‌شود یک شهر را نجات داد. شهید «دریاقلی سورانی»، به مدافعان شهر پیوست و چندی بعد بر اثر انفجار گلوله خمپاره، به شدت مجروح شد؛ بطوری‌که پای راستش را از دست داد؛ لذا برای درمان با قطار به تهران اعزام شد؛ اما سرانجام بر اثر شدت جراحت وارده و خونریزی زیاد، در روز ۲۸ آبان سال ۱۳۵۹ مصادف با روز عاشورا در راه انتقال به بیمارستان به شهادت رسید و پیکر پاکش در قطعه ۳۴ بهشت زهرا (س) تهران به خاک سپرده شد.
        

0

          این کتاب روایت زندگی عاشقانه و انقلابی شهیدعلی کسایی، مربی و مسئول عقیدتی سیاسی مرکز پیاده ارتش شیراز است؛ البته زبان همسر گرانقدرش،و با بیانی زنانه که در نوع خود هم برای بانوان جالب است هم برای آقایان.
شهید بلند مرتبه، در ۱۴ آذر ۱۳۳۴ مصادف با «عید غدیر» در شیراز به دنیا آمد، بیست و پنج سال بعد خطبه عقدشان توسط امام خمینی(ره) جاری شد و مراسم ساده عروسی‌شان نیز در روز «عید غدیر» برگزار شد. علی کسایی که زندگی‌اش را وقف آموزش و تفسیر قرآن و نهج البلاغه و آرمان‌های انقلاب اسلامی کرده بود، در روز عروسی‌اش دعا کرد تا خداوند شهادتش را هم روز «عید غدیر» قرار دهد. این کتاب‌ را علاوه بر مرور خاطرات دوران زندگی و رزمندگی شهید علی کسایی، می‌توان تاریخ شفاهی دوران انقلاب و جنگ ایران و عراق دانست که در قالب داستانی واقعی؛ «صمیمیت و ساده‌زیستی»، «احترام به والدین»، «عشق به همسر و فرزند»، «صبر و ایثار»، «توجه به بیت‌المال و حق‌الناس»، «عفت و حیا» و «فداکاری و شهادت» را زیبا و هنرمندانه به تصویر کشیده است.
قریظ آیت الله خامنه ای میتواند مشوقی مضاعف برای شما در مطالعه این کتاب باشد، اما اگر میخواهید بدانید شهدا هم مثل ما انسان هایی عادی بودند که در همین دنیای مادی به ملکوت اعلی رسیدند، این کتاب، کتاب مناسبی برای شماست. 
        

0

          سعاد مخنت، خبرنگار امنیت ملی واشنگتن پست است که برای رسانه ‌های آمریکایی گزارش ‌هایی با موضوع تروریسم تهیه می ‌کند. او در کتاب  «به من گفتند تنها بیا» از قلب شبکه تروریستی داعش در خاورمیانه و شمال آفریقا گزارشی جذاب و تکان‌ دهنده ارائه کرده است. سعاد مخنت از یک پدر سنی و مادری شیعی در آلمان زاده شده است که مشی خود را صریحاً مسلمانی سکولار معرفی می ‌کند و از همین رو دریچه قضاوت ‌های او از همین مسیر است. نه تعصبی به اهل سنت نشان می ‌دهد، نه علقه بیشتری به شیعیان دارد. مخنت در روایت‌ های خود قرائتی خنثی از شیعه و سنی ارائه می ‌دهد و بیش از آنکه مساله ‌اش مذهب باشد، سیاست است. تحول اندیشه ‌ای مخنت پس از مواجهه با اتفاقات، او را وادار می کند در بسیاری از تصوراتش تغییر ایجاد کند. نگاه او به آمریکا، رسانه ‌های سراسری، تحولات خاورمیانه، 11سپتامبر، شیعیان انقلابی و... پس از تجربه ‌های روزنامه ‌نگاری ‌اش متفاوت می ‌شود و مخاطب همزمان با نویسنده،  بینشی جدید نسبت به آنها به دست می ‌آورد. اگرچه قطعاً می‌ توان به بسیاری از تحلیل ‌های سیاسی مخنت ایرادهایی وارد کرد، اما تکاپوهای او برای کشف حقیقت، به ‌گونه ‌ای است که مخاطب را با طیف ‌های گوناگون عقیدتی و سیاسی همراه می ‌کند و شاید از همین رو است که «به من گفتند تنها بیا» جزو پر فروش‌ ترین ‌های واشنگتن ‌پست به ‌حساب می‌ آید.
مطالعه کتاب را برای کسانی که تمایل دارند مسئله رواداری را در ابعاد خاورمیانع خودمان متوجه شوند، کتای مناسبی است! 
        

0

          یک بازگشت متبحرانه
دو سال پس از انتشار «رهش»، امیرخانی در کتاب جدید «کام بک» زده! «کام بک» برای طرفداران فوتبال یک اصطلاح آشناست. تیمی که در میانه ی بازی، از حریفش عقب افتاده باشد، فرصت زیادی برای جبران و برگرداندن نتیجه ی بازی ندارد اما اگر بتواند این کار را بکند و از بازیِ باخته پیروزی بیرون بکشد، کار بزرگی کرده و ورق را به نفع خودش برگردانده. درست مثل رضا امیرخانی که پس از رمان نه چندان موفق و سیاست زده ی «رهش» سرِ قلمش را به همان سمتی چرخانده که در آن تبحر دارد. بازی های زبانی و بازیگوشی های رفتاریِ این نویسنده ی 46ساله در «نیم دانگ پیونگ یانگ» مخاطب را سر ذوق می آوَرَد و یک دهه پس از «جانستان کابلستان»، خاطرات آن کتابِ خوش را برای خوانندگان کتاب امیرخانی زنده می کند. مولفه هایی که در کنار هم «نیم دانگِ پیونگ یانگ» را ساخته اند، مانند قطعات یک پازل، همدیگر را کامل و کتاب را به اثری دلپذیر تبدیل می کنند.


سوژه ، کلید موفقیت
رضا امیرخانی اساساً نویسنده ی خوش سفری است. او در میان کتاب ها و یادداشت های اینترنتی ، اشاراتی گذرا به انبوه سفرهای داخلی و خارجی اش کرده اما از میان تمام آن ها تنها برای سه سفر، سفرنامه نوشته. یکی «داستان سیستان» که همچنان و با وجود تمام تلاش های دفتر رهبری، صادقانه ترین و بی ریاترین تصویر از رهبر انقلاب در عالَم ادبیات است؛ دیگری «جانستان کابلستان» که صورت بندیِ کشور همسایه را در ذهن مخاطبان ایرانی نه فقط تصحیح، که تکمیل می کند؛ و این آخری «نیم دانگ پیونگ یانگ». امیرخانی برای جغرافیایی سفرنامه می نویسد که مساله ی مخاطبش باشد. او در سفرنامه هایش، نه جهانگردی که «مساله گردی» می کند. پرسشی را وسط می گذارد و برای رسیدن به پاسخ ِ آن، تلاش می کند تا تمام زوایای کشور مقصد را واکاوی کند. این اتفاق، در «نیم دانگ پیونگ یانگ» و خاصه فصل سوم، به خوبی رخ می دهد. امیرخانی پرسشِ «آیا ایران کره ی شمالی خواهد شد؟» را وسط گذاشته و برای یافتن جواب آن، سفرِ خود را آغاز کرده و به جای قضاوت، به خوبی «روایت» کرده تا مخاطب، پاسخ این پرسش را بیابد.
علاوه بر همه ی اینها، سفر به مرموزترین کشور جهان، به خودیِ خود آن قدر جذاب و پرکشش هست که برای هر نویسنده ای وسوسه برانگیز و برای هر خواننده ای کنجکاوی برانگیز باشد. آن چه که از کره ی شمالی منتشر می شود، عمدتاً محدود است به روایت های مغرضانه ی غربی و تصاویر سیاهِ اغراق آمیزی که بازارِ نشر ما را هم قبضه کرده. امیرخانی حالا اولین نویسنده ی ایرانی است که روایتی دست اول و اصیل از این کشور برای مخاطب ایرانی دست وپا کرده. سوژه ی بکر و خاص، اولین قطعه از پازل «نیم دانگ پیونگ یانگ» است و کتاب را در نظر مخاطب، عزیز می کند.


کنش های فعال
 توصیفاتِ «نیم دانگ پیونگ یانگ» کارت پستالی و تزیینی نیستند. امیرخانی در این کتاب توریست نیست و جهانگردی نمی کند. او برای رسیدن به پاسخِ پرسش هایش، و برای به دست آوردن تصویری کامل از کره ی شمالی، به تکاپو می افتد. گاهی ماموران حزب کارگرِ کره ی شمالی را دور می زند و در یکی دو موقعیت، رسماً از دست شان فرار می کند! امیرخانی در «نیم دانگ پیونگ یانگ» تسلیمِ اتفاقاتِ سفر نیست و خود برای مسافرتش اتفاق خلق می کند. سفرنامه ی امیرخانی مملو از کنش-واکنش های شخصیتِ اول ماجراست. «نیم دانگ پیونگ یانگ» حتی شخصیت های فرعیِ جذابی هم دارد و بعید است خواننده ی کتاب «بچه ی خیابان ظفر»، «خانم یون» یا «سیدمجتبا» و «سیدموسوی» را به راحتی از یاد ببرد. روایتِ «نیم دانگ پیونگ یانگ» خطی است و همه چیز در کتاب، مثل یک سفرنامه ی کلاسیک بر مبنای توالی زمانی مرتب شده، اما پرداخت های هنرمندانه ی امیرخانی و کوششِ تحسین برانگیزش برای خلقِ اتفاق و ماجرا در میانه ی یک سفرِ کاملاً رسمی و یک سفرِ نیمه رسمی، سویه های غیرقابل انکاری از درام را به کتاب داده و خواندنش را مثل یک رمان، لذت بخش کرده. کنش گری فعال و پرهیز از مشاهده گریِ صرف، رمز موفقیت امیرخانی در سفرنامه هایش است.


باطراوت و سرزنده
شاید مخاطبی که شناختی از رضا امیرخانی نداشته باشد و «نیم دانگ پیونگ یانگ» را دست بگیرد، نتواند به راحتی تشخیص دهد که این کتاب را یک نویسنده ی 46 ساله نوشته. سرزندگی، مولفه ای پررنگ در سراسرِ کتاب است. طنز مستتر در قلم امیرخانی اینجا با اتفاقاتِ بامزه ی سفر آمیخته شده تا حال وهوای «نیم دانگ پیونگ یانگ» بیش از آن چه تصور می شود بانشاط باشد. فضای خاکستری و سردِ کره ی شمالی، توانِ قلمِ نویسنده را در توصیفاتِ جذاب از مقصد گرفته اما مواجهه ی امیرخانی و دوستانش با اندک مردمی که در این سفر می بینند و البته کلنجاررفتن شان با مقامات و مسئولین حزب کارگرانِ کره ی شمالی، لحنِ شوخ و باطراوتی به کتاب داده. به همه ی اینها اضافه کنید اصل حضور امیرخانی در هیاتی بلندپایه از حزب موتلفه ی اسلامی را که به خودی خود می تواند منبعِ خلقِ اتفاقات جذابی باشد و در فصل اول کتاب، این جذابیت تا حد زیادی محقق می شود. چهل وشش سالگی برای خیلی ها، سنِ بی حوصلگی و ایستادن بر دروازه های پیر شدن است. امیرخانی اما در چهل وشش سالگی  مثل یک جوان بیست وچندساله؛ بازیگوشی می کند و با ماجراجویی هایش، ابعاد تازه ای به «نیم دانگ پیونگ یانگ» می بخشد.


منتقد اما پخته
رویکرد انتقادی، در تمام آثار امیرخانی پررنگ است. از همان کتاب اول یعنی «ارمیا» و مواجهه ی نقادانه ی امیرخانی با حال هوای پس از جنگ، نگاه منتقدانه در آثار امیرخانی پررنگ بود. تفاوتی هم بین رمان و جستار و سفرنامه نیست. تمام آثار امیرخانی مضمون انتقادی دارند. همین نوع نگاه است که «نیم دانگ پیونگ یانگ» را از یک سفرنامه ی معمولی جدا می کند و تا لبه های یک اثرِ انتقادیِ پرسشگر، پیش می رانَد. نویسنده در این کتاب، به دنبال موشکافی از ابعاد و زوایای گوناگون زندگی مردم در کره ی شمالی است و برای رسیدن به این هدف، تمام توانش را به کار می گیرد. گاهی صاحب ِکارخانه ی خمیردندان سازیِ کره ی شمالی را رسوا می کند و گاهی یقه ی مسئولین فلان مدرسه ی پیونگ یانگ را می چسبد و حتی از کلنجار رفتن با معاون «کیم جونگ اون» هم نمی گذرد. مرزهای نگاه انتقادیِ امیرخانی البته محصور در کشور میزبان نیست و  لابه لای نقدهایش به دیکتاتوریِ حزبیِ کره ی شمالی، سوزنی هم به حکمرانانِ کشور می زند و پای مسائل داخلی مختلفی را به کتاب باز می کند. از مسابقه ندادن با ورزشکارانِ اسرائیلی گرفته تا مشکلات صنعت خودروی کشور. نقدهای امیرخانی در این کتاب البته کنایه آلود نیستند و شاید همه را نتوان وارد و درست دانست، اما ردی از پختگی و آرامش را می شود در آن ها پیدا کرد.


چند اشکال مهم و قابل حل
«کام بک» امیرخانی در «نیم دانگ پیونگ یانگ» کاملِ کامل نیست.  بخش هایی از کتاب، مشکلات ویراستاری دارند. مثلا در پاراگرافِ آخرِ صفحه ی 293 و آخرین جمله ی صفحه ی 333، این اشکالات توی ذوق می زند. چندجای دیگر هم نشانه هایی از نقص ویراستاری دیده می شود که البته احتمالاً با اندکی دقت در چاپ های بعدی، رفع خواهد شد.


پنج ضلعیِ موفقیت
سوژه ی بکر، پرسش گری، طنزِ پررنگ، خلقِ درام و مواجهه ی انتقادی. اینها اضلاعی هستند که در کنار هم از «نیم دانگ پیونگ یانگ» یک اثر خوشخوان و جذاب می سازند. قلمِ جادوییِ امیرخانی هنوز در چهل وشش سالگی و پس از دو دهه نویسندگی، خلاق است و می تواند برای جوان ایرانی، آثار قابل اعتنایی بیافریند. آثاری که مثل «نیم دانگ پیونگ یانگ» هم سرگرم کننده باشند و هم ذهنِ خواننده را درگیر پرسش ها و مساله های مهمی بکنند. کتاب جدید، برای علاقمندان به نثر امیرخانی یک «کام بک» است. بازگشت به مولفه های محبوب و قدیمیِ آثارِ امیرخانی، که از او یک نویسنده ی جریان ساز و موثر ساخت.
        

0

        در نقد کتاب مسخ تا به حال همیشه از این منظر نگریسته شده است؛ مرد جوانی که یک روز صبح از خواب بلند می‌شود و می‌بیند که به حشره‌ای غول‌پیکر، «تقریبا به اندازه یک سگ» تبدیل شده است. حالا بیایید یک بار داستان را از سمت دیگرش ببینیم. خانواده‌ای که یک روز صبح از خواب بلند می‌شوند و می‌فهمند نان‌آور خانه‌، کسی که تا دیروز پسر و برادرشان بود به حشره‌ای تبدیل شده است.
این تغییر زاویه آن‌قدرها هم از میل کافکا دور نیست. زمانی که کافکا شنید قرار است برای این داستانش تصویری کشیده شود، بلافاصله به ناشر نامه‌ای نوشت و مؤکدا درخواست کرد که برای طراحی جلد داستان از تصویر سوسک یا هر حشره دیگری استفاده نشود. پیشنهادهای خود کافکا همه کشیدن تصویر سایر آدم‌هایی بود که با گرگور زامزا (همان مرد جوان مسخ‌شده) در ارتباط‌اند. پدر و مادرش یا «بهتر از آن خواهرش». کافکا، خواسته یا ناخواسته، داشت اعتراف می‌کرد که داستانش دقیقا درباره چیست.
اگر به نمودارهای تحول شخصیت، در کتاب‌های کلاسیک نقد ادبی علاقه داشته باشید و سعی کنید آنها را برای نقد کتاب مسخ کافکا ترسیم کنید، به این نتیجه می‌رسید که هر 3 عضو خانواده زامزا در طول داستان تغییر می‌کنند و فقط خود گرگور است که از اول تا آخر تغییری نمی‌کند.
این درست است که داستان با بزرگ‌ترین تغییر ممکن برای گرگور آغاز می‌شود ولی این تغییر چیزی را در او عوض نمی‌کند. گرگور حتی بعد از تبدیل شدن به حشره نیت دارد باز هم سر کار برود و از نماینده شرکت درخواست می‌کند که او را اخراج نکنند. گرگور تا پایان داستان به همین روال ادامه می‌دهد. درست است که همه غرایز، نوع حرکت، حواس، سلیقه غذایی و به عبارتی همه چیز زندگی‌ش زیر و رو شده است اما افکار او عملا تغییری نکرده‌اند.گرگور سال‌هاست که خرج زندگی خانواده‌اش را می‌دهد و کار می‌کند تا بدهی پدرش را تسویه کند. اما حتی وقتی هم که می‌فهمد در تمام این سال‌ها فریب خورده است و پدرش پول‌هایی را که او درآورده، به جای دادن بابت بدهی، ذخیره کرده است، هیچ دلخوری خاصی ندارد و هنوز تسلیم محض است.
در عوض، پدر، مادر و گرته خواهرش از آغاز داستان تا آخرش زیر و رو می‌شوند. پدر که ابتدای تنبل و ازکارافتاده است، سر کار می‌رود و در یونیفورم جدیدش خیلی هم سرحال و جوان به نظر می‌رسد. مادر تبدیل به زنی صرفه‌جو می‌شود که رضایت می‎‌دهد بخش‌هایی از وسایلش را بفروشند و یکی از اتاق‌های خانه را اجاره بدهند. خواهر که ابتدای داستان همدل‌ترین شخصیت داستان با گرگور است، در پایان داستان کسی است که تصمیم نهایی را در مورد او می‌گیرد و البته از دختری جوان و اندکی سرخوش به زنی کارمند و جدی تبدیل می‌شود. در حقیقت تغییر گرگور زامزا همه اهل خانه را تغییر می‌دهد، جز خودش. و شاید نکته همین باشد. گرگور مسخ شده است، چون از قبل مسخ شده بوده است.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

21

0