یادداشتهای پیمان قیصری (647) پیمان قیصری 2 روز پیش ریشه یابی درخت کهن بهرام بیضایی 4.4 3 تصمیم گرفتم کتاب «هزار افسان کجاست؟» رو بخونم که در صفحهی اول مواجه شدم با این جمله: «پارهی دوم ریشهیابی درخت کهن». همونجا کتاب رو بستم و رفتم سراغ کتاب «ریشهیابی درخت کهن»! به طور خلاصه کتاب سعی کرده در ابتدا به این موضوع بپردازد که داستان عربی «هزار و یک شب» در واقع اثر ترجمه از کتاب قدیمی و گمشده در تاریخ «هزار افسان» است و در ادامه به ریشهیابی این داستان و رسیدن به وجه تشابه این داستان با اثر حماسی موجود در شاهنامه یعنی داستان ضحاک و فریدون و شهرناز و ارنواز و در ادامه داستان اسطورهای بنیادین و آیینهای موجود مربوط به اژدهای خشکسالی و خدای باروری پرداخته. کتاب در عین تعداد صفحات نه چندان زیاد مطالب فشرده و زیادی داره اما برای علاقهمندان به اسطوره و ریشههای اون میتونه بسیار جذاب باشه. 1 35 پیمان قیصری 1404/5/31 شهر پنهان شیاطین کیانوش سبزی پور 3.5 1 داستان بلند شهر پنهان شیاطین داستانی به سبک فانتزیه که نویسندهای ایرانی داره، اما فضا و شخصیتها ایرانی نیستند. داستان از جایی شروع میشه که شخصیت اصلی داستان طی اتفاقاتی متوجه میشه که در دل شهر محل زندگیش یک شهر پنهان شیاطین وجود داره که تمام تلاششون رو برای از بین بردن نسل انسان و مخصوصا نسل انسانهای خوب انجام میدن. اما این شهر پنهان شیاطین تنها مکان مخفی این شهر نیست و یک تشکیلات مخفی دیگه هم تشکیل شده تا با شیاطین بجنگند. داستان جالبه اما پیچیدگی خاصی نداره، شخصیت پردازی اکثر کاراکترهای داستان سطحیه اما فضاسازی داستان نسبتا خوبه. داستان جالبیه و با توجه به کوتاه بودن یک روزه میشه خوند. 0 3 پیمان قیصری 1404/5/28 گزارش به کمیسر جیمز میلز 3.1 5 داستان کتاب گزارش به کمیسر حول محور یک کارآگاه تازهکار و خام به نام بو لایکلی میچرخه که سعی میکنه انسان خوبی باشه و کارش رو به بهترین نحو انجام بده و به صورت ناخواسته درگیر ماجرایی میشه که به قتل یک پلیس منجر میشه. شیوهی نوشتار کتاب به صورت متن پیاده شده از بازجوییها و مدارک هست و برای من چون به مستند علاقه دارم شیوهی جذابی بود. کتاب به غیر از یک داستان پلیسی ساده سعی در به نمایش کشیدن فساد و تضاد پلیس داره و در کل انتقاد از پلیس آمریکا یکی از شاخههای پر رنگ کتابه و یکی از دلایل شهرت کتاب همین موضوعه. متن پشت جلد هم برام جالب بود پس اینجا مینویسم در «گزارش به کمیسر» آدمها دو دستهاند. آنها که از پیش در نظم نمادین جامعه برای خودشان جایی پیدا کردهاند و آنها که از همان اول برای جذب شدن در این نظم مشکل دارند. در اینجا هم مثل هر رمان پلیسی دیگری، تقابل میان نیک و بد شکل دهندهی درام اصلی داستان است. اما در شهری مدرن و در میان هیاهوی ماشینها و آدمها و تحت تصمیمات بوروکراتیک بالادستیها، تشخیص اینکه نیک کدام است و بد کدام برای آدمها ناممکن میشود، حتی آدمهایی که در یک نهاد واحد مشغول به کارند... در این درام پر تعلیق و پُر کشش، نیک در برابر نیک قرار میگیرد و بد در برابر بد و بدین ترتیب تشخیص مرز باریک و ظریف میان این دو سخت و سخت تر میشود. رابین مور - نویسندهی کتاب ارتباط فرانسوی 0 20 پیمان قیصری 1404/5/23 سواره نظام زبده ساسانی (224 - 642 م.) کاوه فرخ 4.5 2 این کتاب میتونه برای کسی که به تاریخ و مخصوصا جنگ علاقه داره خیلی جالب باشه. هم توضیحات جالبی راجع به نحوهی شکلگیری بخشهای مختلف ارتش ساسانی داره و هم مطالبی راجع به ادوات جنگی و در انتها اطلاعات جالبی در مورد تعدادی از جنگهای امپراتوری ساسانی و خب تصاویر جالبی هم در کل کتاب هست 0 5 پیمان قیصری 1404/5/11 پسرک، موش کور، روباه و اسب چارلی مکیسی 4.1 302 این کتاب یکی از کوتاهترین، شیرینترین و بامزهترین کتابهایی هست که میتونید بخونید اونم در کمتر از نیم ساعت که نقاشیهای جذابش لذت خوندنش رو دو چندان میکنه. شاید به نظر کتاب کودک بیاد اما به قول نویسنده در مقدمهی کتاب: «این کتاب برای همه است. چه هشتاد سالتون باشه، چه هشت سال. احساس میکنم خودم هر دوی اینها هستم. دوست دارم این کتابی باشه که هر جا و هر موقعی که خواستی بتونی بازش کنی، اگه خواستی از وسطش شروع کنی، داخلش نقاشی بکشی، گوشه هاشو تا کنی و جای انگشتت روی ورق هاش بمونه.» 0 9 پیمان قیصری 1404/5/2 حماسه های ایرانی از اوستا تا شاهنامه مهرداد بهار 5.0 2 این کتاب نثر خیلی شیرینی داره و برای من قسمتهایی که شخصیتهای اسطورهای شاهنامه رو با متون دیگه مقایسه کرده خیلی جذاب بود. قسمت جالب دیگه هم تطبیق شخصیتهای ایرانی با اسطورههای غیر ایرانی بود. توضیح زیادی راجع به کتاب ندارم و تقریبا اکثر مطالب کتاب رو نوت برداری کردم اگه بخوام بنویسم کل کتاب میشه 0 3 پیمان قیصری 1404/4/17 تابوت تهی آلبرتوباررا تیسکا 3.6 3 از مقدمهی کتاب از قول مترجم این قسمت راجع به کلیت کتاب جالبه: داستان تابوتِ تهی، یا آن طور که بعداً نویسنده نام آن را به «مرگ یا وطن» تغییر داد، درباره چیست؟ گسترش آرام آرام بیماری در کالبد انسان و جامعه، تخریبی نرم و آهسته، فروپاشی جامعهای که آدمهایش به سبب منافع شخصی رنگ عوض میکنند و حتی روشنفکرانش با ابتذال همسو میشوند. داستان درباره کیست؟ آیا داستان درباره مدیر ساختمانی چند طبقه است که میان زنِ ضد چاوز و برادر سوسیالیستش گیر افتاده است؟ یا یکی از محافظان شخصی چاوز؟ یا روزنامه نگاری که عنقریب بیسرپناه خواهد شد؟ یا دانشجویی امریکایی که شیفته کاریزمای چاوز شده؟ یا صاحبخانه ای که نمیتواند از پس بلند کردن مستأجرش بر بیاید؟ در عین حال که همه است هیچ کدام نیست. نمیدونم آیا میشه این چیزی که میگم رو به عنوان ایراد در نظر گرفت یا نه، اما هیچ شخصیت اصلی در این کتاب وجود نداره که موافق حکومت حاضر و یا سرسپردهی چاوز باشه بنابراین احتمالاً میشه نگاه یک طرفه رو به عنوان موضوع نقد در نظر گرفت هرچند به نظر خودم خیلی ایراد نیست و هر نویسنده میتونه صرفا با دید خودش به موضوع نگاه کنه و نه دید حقیقت همه جانبه، مخصوصا در رمان. 0 7 پیمان قیصری 1404/4/14 بازگشت بلیک کراوچ 4.3 30 کتاب بازگشت از بلیک کراوچ رمانیست که در ژانر علمی-تخیلی نوشته شده و مثل رمان دیگهای که از کراوچ خونده بودم یعنی مادهی تاریک، تمرکزش روی زمان هست. در این کتاب با دو شخصیت اصلی همراه هستیم، یکی «بری ساتن» کارآگاه پلیس نیویورک که در ابتدای داستان در حال منصرف کردن یک زن جوان از خودکشی هست که متوجه میشه اون هم دچار بیماری نوظهور در نیویورک هست یعنی سندرم خاطرات کاذب (FMS). خلاصه بعد از این اتفاق توجه کارآگاه بری ساتن به این بیماری جلب میشه و شروع میکنه به تحقیق راجع به این زن و بیماریاش. شخصیت دیگهی کتاب یک خانم دانشمند هست که روی عصب و مغز و خاطرات کار میکنه و هدفش اینه که بیماری مادرش رو درمان کنه یعنی آلزایمر. تحقیقات این دانشمند منجر به کشفی میشه که زمان رو به بازی میگیره اما یک بازی خطرناک. کتاب از نظر ایده و موضوع هرچند شبیه به کتاب قبلی، اما همچنان جالب و جذابه. کتاب روایت روان و جذابی داره مخصوصا در دو سوم ابتدایی، اما در یک سوم پایانی خیلی کند پیش میره و تکرار زیادش باعث خستگی میشه. در مجموع به نظرم کتابی بود که ارزش وقت گذاشتن داشت با اینکه اگر حجم یک سوم پایانی کمتر میشد خیلی راضیتر بودم. 2 36 پیمان قیصری 1404/4/10 سطح اولیویه نورک 4.5 1 سطح کتابی در ژانر پلیسی و معمایی از الیویه نورک است. الیویه نورک که خودش از پلیسهای آگاهی بوده، با تجاربی که در این شغل به دست آورده و تسلط بر موضوع و همچنین استعدادی که در نویسندگی داشته، موفق شده داستانی عالی در این ژانر خلق کنه. داستان با یک اتفاق دردناک شروع میشه، سروان نوئمی رئیس بخش مبارزه با مواد مخدر پاریس در جریان یک عملیات با شلیک یک گلوله به صورتش مواجه میشه و این اتفاق زندگی اون رو در تمام زمینهها دچار تغییر میکنه و به جز این به خاطر آثار وخیم جراحت روی صورت مشکلات روحی هم به سراغ اون میاد. نوئمی دوست داره به محل کارش برگرده اما رئیس آگاهی به هر طریقی که هست اون رو به روستایی آروم در جنوب فرانسه منتقل میکنه به بهانهی استراحت تا از شرش خلاص بشه اما زندگی نوئمی در اون روستای ساکت چندان ساکت نیست... داستان واقعا روان و جذاب نوشته شده و برام عجیبه که شهرت چندانی در ایران نداره در حالی که به نظرم از بسیاری از کتابهای جنایی مشهور حال حاضر قویتره. روایت کاملا چارچوب داره و جوری پیش میره که ضمن حفظ جذابیت از لو رفتن داستان جلوگیری میشه. در مجموع برای این ژانر یکی از بهترین کتابهای موجود هست از نظر من. 0 4 پیمان قیصری 1404/4/8 گرشاسب نامه علی بن احمد اسدی 4.0 1 احتمالاً هرگز گرشاسب رو فراموش نمیکنم چون وقتی تصمیم گرفتم داستانش رو به طور خلاصه توی کانال تلگرام بنویسم، فکر نمیکردم وسط خوندن جنگهای گرشاسب، مجبور باشم جنگ ایران و اسرائیل رو هم با چشمم ببینم! گرشاسب پهلوان بدون شکسته و بنا به برخی متون بدون مرگه تا روزی که ضحاک دوباره نیرو گرفته رو شکست بده. این کتاب سرگذشت گرشاسب از کودکی تا تمام جنگها و اتفاقات زندگیش رو در بر میگیره. در مقابل شاهنامه این کتاب واقعا حرفی برای گفتن نداره، نه در داستان و روایت، نه در قدرت شعر و نه در برانگیختن احساسات. پهلوانی که به هر نحوی پیروزه و حتی به سختی نمیافته خیلی جذاب نیست و احساسات خواننده رو درگیر نمیکنه ضمن اینکه خدمت به ضحاک هرچند در کتاب براش توجیه آورده شده، خیلی مورد قبول نیست. اگر به شاهنامه امتیاز ۵ بدم، حق این کتاب بیشتر از ۲ نیست ولی امتیاز کتاب رو ۳ میدم چون به نظرم شاهنامه خیلی بیش از ۵ امتیاز ارزش داره در مقابل بقیهی کتابها. 0 8 پیمان قیصری 1404/3/19 ضحاک: از اسطوره تا واقعیت حمزه حسین زاده 3.8 2 کتاب ضحاک از اسطوره تا واقعیت، یک کتاب تحقیقی پژوهشیست که با جمعآوری مطالب و سخنان و رجوع به متون تاریخی و اسطورهای کنکاش عمیقی در اسطورهی ضحاک داشته. دکتر کزازی در مقدمهی کتاب آورده او در این کتاب، خطرگر و بیباک، گام در قلمرویی مهآلود و رازناک نهاده است و شورمند و چالاک کوشیده است که بی گزند و به دور از لغزش از گریوهها و مغاکها و دیولاخهای آن بگذرد تا مگر پرتوی از روشنایی آگاهی بر این قلمرو تاریک برافکند و در آن راهی هر چند تنگ و باریک را فراروی روندگانی که دوستار و خواستار آنند که گامی در این راه بزنند و روزنی بدان قلمرو بگشایند، بگشاید او با گونهای دلیری و هراس ناشناسی که از دید من ستودنی است و نشان از استواری دل و پویایی ذهن وی دارد، بر آن رفته است که اسطورهی دهاک ماردوش و فریدون را با تاریخ ایران در روزگار مادها و هخامنشیان پیوند دهد و آشکار و استوار بدارد که دهاک و فریدون نمودهای اسطورهای آژیدهاک مادی و کوروش هخامنشیاند. بیگمان انگارهای چنین سخت پرسمانخیز و هنگامهساز میتواند بود؛ اما چه باک تا به پیشباز هنگامهها نرویم آرامش نخواهیم یافت و تا به پرسمانها نیندیشیم به پاسخ نخواهیم رسید. ارج و ارزش کار این پژوهندهی جوان، یکی در همین نکته است که دری از چالش و چند و چون را در یکی از زمینههای تاریک تاریخ و فرهنگ ایران به شایستگی گشوده است و دیگر، بدان سان که از این پیش نوشته آمد، در بندگسلی و باورمندی اوست به خویشتن که به کاری چنین باریک و پرخطر دست یازیده است. اولین فصل کتاب به طور کلی به مفهوم اسطوره و اهمیت اون پرداخته. اسطوره از دورانی از حیات جماعت که دیر زمانی است که به سر آمده است و میتوانیم آن را دوران کودکی بشریت بنامیم، سرچشمه گرفته است. فروید دوران کودکی را که به روشنی به یادش نمیآوریم، دوران پیش از تاریخ حیات آدمی مینامد و خاطرهپردازیهای این دوران گرچه صریح و دقیق نیستند، اما اثراتی پاک نشدنی به جا گذاشتهاند. اساطیر هم در دوران پیش از تاریخ حیات بشریت که هیچ گواه صریح و دقیق از آن عصر در دست نداریم، پدید آمدهاند و چون خواب، حاوی خاطرات دوران کودکی بشریتاند. اسطوره بخشی از حیات دوران کودکی بشریت است که به سر آمده است و به شکل پوشیده حاوی آرزوهای دوران کودکی نوع بشر است.... اساطیر سندهای دیرینگی تمدنهای بشری هستند. سندهایی که قبل از شکلگیری تاریخ، با گوشت و خون ملتها بر صفحههای جانشان نقش بستهاند. و به خاطر همین کهنگی و دیرینگیشان است که هر چه زمان بیشتری بگذرد، ریشهدارتر و بارورتر میشوند. ملل فاقد اصالت و ریشه که در برههای از زمان، تندبادهای حوادث تاریخ پرماجرا، بذرهای وجودیشان را در منطقهای انداخته و به مرور ایام از حالت توحش و قبیلگی به طرف مدنیت پا گذاشتهاند فاقد اسطورهاند، گرچه در اثر پیشرفت صنعت و تکنولوژی اسم و رسمی ملی به هم زده باشند. مانند انسانی کم مایه و بیتربیت و فرهنگ که ثروت هنگفتی در اختیارش گذاشته باشند. ملل صاحب تاریخ قدیم و اسطوره اگر چه از صنعت و تکنولوژی محروم باشند، صاحب ابهت و وقار ویژهای هستند که انگار از لا به لای تاریخ و گذشتهشان رخ مینمایاند. کشور ضعیف عراق زیر چکمههای آهنین سربازان زادهی کشورهای صنعتی امروز -که گذشته شان از چند صد سال تجاوز نمیکند- و در زیر چرخ دندههای فولادین ماشینهای مدرن له و لورده شد، آنچه دل صاحبان اندیشه را به درد آورد نه فروپاشی رژیم فاشیستی و استبدادی رهبران سیاسی آن کشور، بلکه لگدمال شدن سرزمین بینالنهرین، زادگاه ادیان و اسطورههای ناب بشری، زادگاه گیلگمش بود. فصل دوم کتاب یک تحلیل جالب و عمیق از تمام شخصیتهای موجود در روایت اسطورهای ضحاک کرده. مثلاً در مورد آبتین پدر فریدون داریم آبتین در اوستا نسبت به شاهنامه از جایگاه رفیعی برخوردار است. او در اوستا جزو نخستین آموزگاران و دانایان است که راهنمای مردم و پیشوای دینی بوده است. او دومین کسی است که هوم پاک را در میان مردمان آماده ساخته است و در قبال چنین کاری پسری به نام ثرثتئونه (فریدون) از او پدیدار آمده است. او در اوستا شراب مقدس را تهیه میکند. کار او در ودا نیز با چنین کاری که در اوستا دارد، پیوندی دارد. در ودا آپتیه پسر آب و بر آرندهی روشنی از ابر است. فصل سوم متن اسطوره از شاهنامه، منابع قبل و بعد اسلام آورده شده. مثلاً از کتاب اخبار الطوال داریم: مولف اخبارالطوال، ابیحنیفه احمد بن داود دینوری، داستان ضحاک را در ذیل داستان ادریس و نوح مطرح کرده است: گویند ضحاک که ایرانیان او را بیوراسب مینامند، پس از آن که بر جمشید شاه پیروز شد و او را کشت و بر پادشاهی تکیه زد و آسوده شد شروع به جمع کردن جادوگران در حضور خود از گوشه و کنار کشور کرد و از ایشان جادوگری آموخت و خود از پیشوایان جادو شد و شهر بابل را چهار فرسنگ در چهار فرسنگ گسترش داد و آنرا انباشته از سپاهیان ستمگر ساخت و آنرا «خوب» نامگذاری کرد. بیوراسب فرزندان ارفخشذ -پسر سام پسر نوح- را زنده به گور کرد و بر دوشهای او دو زائده به شکل مار بیرون آمد که همواره او را آزار میدادند تا آنکه از مغز سر مردم به آنان میخوراند و آرام میگرفتند. گویند هر روز چهار مرد تنومند را میآوردند و میکشتند و مغز سرشان را بیرون میآوردند و آن دو مار را غذا میدادند. ضحاک نخست وزیری از خویشاوندان خود داشت و سپس مردی از فرزندزادگان ارفخشذ به نام ارمایل وزارت او را بر عهده داشت و چون چهار مرد را برای کشتن میآوردند، دو تن از ایشان را زنده نگه میداشت و به جای آنان دو گوسپند میکشت و به آن دو مرد میگفت جایی بروند که کسی نشانی از ایشان نیابد و آن دو معمولاً به کوهستان ها پناه میبردند و همانجا میماندند و به دهکدهها و شهرها نزدیک نمیشدند و گفته میشود که کردان از همین گروه هستند. فصل چهارم به نمادشناسی پرداخته و نمادهای موجود در روایت رو بررسی کرده مثلاً در مورد شستن بدن در خون که ضحاک به هند رفته تا انجام بده، داریم: در داستان ضحاک در شاهنامه دیدیم که ضحاک به هندوستان رفته است تا بدن خود را در آبزنی که از خون مرد و زن و دد و دام ساخته است، شستشو دهد. به اعتقاد مسکوب شست و شو در خون همچون انتقال نیروی جان کشته به کشنده، نشانهی رویین تنی و گاه چون نوشیدن آب زندگی نماد بیمرگی پهلوان است. این کار ضحاک یادآور داستان رویین تنی زیگفرید است. این قهرمان حماسه نیبلونگن (حماسه آلمانی) با کشتن اژدهایی بدن خود را در خون آن اژدها شستشو داد و رویین تن شد. پوست بدن زیگفرید چنان سخت شده بود که هیچ سلاحی در آن کارگر نمیافتاد. اما میان شانه هایش در هنگام شستشو برگی از درخت زیزفون چسبیده بود و خون به آن نقطه نرسیده بود و گزند پذیر مانده بود و از همان نقطه نیز به هلاکت رسید. آخیلوس از قهرمانان حماسه ی یونانی نیز که مادرش جزو ایزدان بود، با غوطهور شدن در رودخانهی استیکس توسط مادرش رویینتن شده بود. این قهرمان نیز چون مادر به هنگام غوطهور کردنش در آب او را از پاشنه گرفته بود و آب به آن نقطه از بدنش نرسیده بود، از ناحیهی پاشنهی پا آسیبپذیر بود تا اینکه به تیر پاریس شاهزادهی تروآ که بر پاشنهاش میخورد، زندگیش به سر میرسد. فصل پنجم که یکی از جالبترین فصول کتابه، اسطورهی ضحاک رو با اسطورههای بقیهی ملل تطبیق داده، با اساطیر هندی، غربی و سامی همانگونه که فریدون پهلوان نامبردار اسطورهای ایران اژدهای سه کلهی سه پوزهی شش چشم را میکشد، هراکلس پهلوان یونانی نیز، پتیارهای سه سر، به نام گریونئووس را از پای در میآورد. در حقیقت گریونئووس همتای یونانی داهاکای ایرانی و داسهی هندی است. بر این اساس این اسطوره ریشه و پیدایشش به روزگاران هند و اروپایی برمیگردد.... اسطورهی ضحاک با تیتانها نیز رابطه دارد. ضحاک کسی است که به تحریک ابلیس شب هنگام پدر را به هلاکت میرساند. کرونوس یکی از ربالنوعهای (تیتان) یونان نیز در مرحلهای کارکرد شخصیت ضحاک را ایفا میکند. او با داس یا زوبینی که گایا، مادرش برایش تدارک دیده بود، شب هنگام به پدر خویش حملهور شده و او را قطعه قطعه میکند. پدرکشی در اساطیر یونان موضوعی مکرر است. اما آنچه کاراکتر کرونوس را به ضحاک نزدیکتر میکند بیدادگری و ستمپیشگی اوست که بعد از غلبه بر پدر و تکیه زدن بر اریکه قدرت در پیش میگیرد. او در دوران فرمانروایی خود، شب، تیرگی، ظلمت و مرگ، فریب و ناپرهیزگاری و کهولت و ستیزه جویی را پدید آورد. این موجودات نیز به نوبهی خود اندوه، فراموشی و گرسنگی، بیماری، جنگ، قتل، مبارزات کشتارها، نزاعها و دروغ و بیدادگری را آفریدند. فصل ششم و هفتم کتاب تحلیل و تفسیر جامعه شناختی و تاریخی کتابه. از بحث جامعه شناختی که بگذریم، تحلیل و تطبیق اسطوره با سرگذشت مادها و هخامنشیان برای من جالب بود. اما فصل هشتم به اظهارات شاملو راجع به این اسطوره پرداخته یکی از شگردهای مشترک همهی جباران، تحریف تاریخ است و در نتیجه چیزی که ما امروز به نام تاریخ در اختیار داریم، متأسفانه جز مشتی دروغ و یاوه نیست که چاپلوسان و متملقان درباری دوره های مختلف به هم بستهاند و این تحریف حقایق و سفید را سیاه و سیاه را سفید جلوه دادن، به حدی است که میتواند با حسن نیتترین اشخاص را هم به اشتباه بیاندازد. نمونهی بسیار جالبی از این تحریفات تاریخی همین ماجرای فریدون و کاوه و ضحاک است. ضحاک چهره ای مردمی و انقلابی دارد که علیه ستم و نظام طبقاتی جمشید قیام کرده و سیستم طبقاتی را به هم زده است و آهنگر قهرمان دوره ی ضحاک (کاوه) جاهلی بی سر و پا و خائن به منافع طبقات محروم از آب درآمده است و قیام بر علیه ضحاک در حقیقت کودتایی است که اشراف خلع ید شده از طریق تحریک اجامر و اوباش و داش مشدیها بر علیه ضحاک که آنها را خاکستر نشین کرده به راه انداخته اند. اسطورهی ضحاک داستانی است که یا پردازندگان آن از طبقات مرفه بودهاند یا مصنف آن، خواه حضرت فردوسی و خواه مصنف خداینامک کلک زده، اسطورهای را که بازگو کنندهی آرزوهای طبقات محروم بوده، به صورتی که در شاهنامه میبینیم در آورده و از این طریق، صادقانه از منافع خود و طبقهاش طرفداری کرده است. و فردوسی جز سلطنت مطلقه نمیتوانسته است نظام سیاسی دیگری را بشناسد. از شاهنامه به عنوان حماسهی ملی ایران نام میبرند، حال آنکه در آن از ملت ایران خبری نیست و اگر هست همه جا مفاهیم وطن و ملت را در کلمهی شاه متجلی میکند. و سپس به نقد اون و نظریات خود نویسنده. ضمن اینکه به نظر من کار پژوهشی کتاب کار ارزشمندی بود اما با اکثر نظرات شخصی نویسنده مخصوصاً در فصل آخر موافق نیستم. اما در نهایت از خواندن این کتاب راضی ام. 0 17 پیمان قیصری 1404/3/16 خونبهای اسفندیار (سرگذشت بازماندگان جهان پهلوان رستم) فواد فاروقی 4.7 2 وقتی که رستم در اولین روز مواجهه با اسفندیار به هر دری زد به سد رویینتنی اسفندیار برخورد کرد و زخمی و ناامید برگشت به سمت خانه و پدرش زال، زال تنها امید رو در آتش زدن پر سیمرغ دید. سیمرغ با اینکه راه شکست اسفندیار رو به رستم گفت که تیر گز باید به چشمان اسفندیار برخورد کنه، هشدار داد که هرچند این آخرین راهه و ابتدا سعی کن اون رو منصرف کنی از جنگ اما با این وجود، کشتن اسفندیار که مردی انتخاب شده هست، بدون عقوبت نخواهد بود. رستم وقتی زه کمان رو میکشید خبر داشت که روزهای سختی در راهه... بعد از خوردن تیر به چشمان اسفندیار در جلوی چشمان بهمن پسرش، اسفندیار از رستم خواست که پسرش رو سرپرستی کنه و پرورش بده. رستم سالها بهمن رو مثل پسرش پرورش داد با اینکه میدونست کشتن پدر جلوی چشم پسر، تخم کینه در دل پسر کاشته. این کتاب یک رمان با همین موضوعه، از جنگ رستم و اسفندیار شروع میشه و سرگذشت بهمن و رستم رو تا چندین سال روایت میکنه. بهمن بعد از چندین سال جانشین گشتاسب میشه. به نظر میاد بیشتر اطلاعات استفاده شده در این کتاب از کتابی به نام «بهمننامه» برداشته شده چون مطالب متفاوت با شاهنامه بسیار زیاده در کتاب. داستان روان و جذابی داره و میشه توی یکی دو روز کتاب رو خوند. البته که ایراداتی هم داره مثلاً شوخیهایی که به سمت شوخیهای جنسی میره زیاد جالب نیست ولی در نهایت کتاب جالبیه. 0 9 پیمان قیصری 1404/3/15 زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه محمدعلی اسلامی ندوشن 4.3 1 این کتاب اگر نگم بهترین، بیشک یکی از بهترین کتابهای شرح و تفسیر شاهنامهست. تقریبا یک سوم از ابتدای کتاب به زندگی فردوسی و زمانهای که در اون میزیسته، پرداخته و بسیار جالب و دقیق با ارائهی تاریخ و اوضاع اجتماعی و سیاسی اون دوران از اهمیت و منزلت کار فردوسی پرده برداشته و بعد با توضیح مختصری از کلیت مردان و زنان شاهنامه قسمت اول کتاب به پایان رسیده. اما قسمت دوم به بررسی هفت شخصیت از شاهنامه پرداخته. در ابتدای کتاب اومده کتاب حاضر آزمایشی است که باب بحث درباره شاهنامه را از نظر تحلیلی و تا حدی در دایرهی ادبیات تطبیقی میگشاید؛ برای این کار، هفت پهلوان که دارای شخصیتهای متفاوت هستند، برگزیده شدهاند. یک پادشاه بد (ضحاک)، یک پادشاه خوب (فریدون)، یک شاهزاده نیکوکار (سیاوش)، یک شاهزاده ناکام (فرود)، یک سردار بزرگ تورانی (پیران)، یک پهلوان ایرانی که برتر از همه است (رستم) و یک پهلوان ایرانی که در دورهی تاریخی از همه برتر است (بهرام چوبینه). بر خلاف دیگر کتابها که به بررسی و تحلیل یک داستان از شاهنامه میپرداختند، این کتاب به شخصیتها پرداخته و این جالبترین و برجستهترین نکتهی کتابه. مثلاً ما از نویسندههای بزرگ دیگه شرح ماجرای رستم و سهراب یا رستم و اسفندیار رو داریم اما اینجا در قسمت مربوط به رستم، از ابتدای تولد تا مرگ رستم بررسی شده که شامل جنگها و شخصیت و طرز فکر و همهی این موارد میشه. و این در مورد هر هفت شخصیت مورد بررسی صدق میکنه. ضمناً در جای جای کتاب مقایسه و تطبیق با دیگر اسطورههای جهان انجام شده.جمعآوری این موضوعات به یادآوری و درک بهتر مطالب بسیار کمک کرده. 0 22 پیمان قیصری 1404/3/14 داستان داستانها: رستم و اسفندیار در شاهنامه محمدعلی اسلامی ندوشن 4.2 2 کتاب رستم و اسفندیار در شاهنامه از دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن یکی دیگه از کتابهایی هست که به شرح و تفسیر و توضیح خط فکری شخصیتها و چگونگی وقوع داستان این روایت پرداخته. شاید حدود نیمی از توضیح و تفاسیر با بقیهی کتابها از دیگر نویسندگان شبیه باشه و تکراری اما همچنان مطالب نو و جدیدی برای خوانش وجود داره. مثلاً در کتاب مقدمهی رستم و اسفندیار دیدیم که نظر آقای مسکوب در مورد اینکه گشتاسب رستم رو انسانی نافرمان میدونه، اینه که کاملاً اشتباه میکنه و دروغ میگه، اما اینجا یه وجه دیگه از داستان مورد توجه قرار گرفته و دکتر ندوشن اعتقاد داره: رستم به شهریاری که گشتاسب باشد اعتقاد ندارد و برای او احترام قائل نیست. این امر چند علت دارد. یکی خانوادگی است، از همان آغاز، او و پدرش زال با پادشاهی لهراسب موافقت نداشتهاند و بدینگونه نقار و سردیای بین دو خانواده پدید آمده که هنوز باقی است. دوم آنکه گشتاسب در شاهنامه از نظر کسی چون رستم، شخصیت قابل احترامی نیست؛ تنها افتخارش گسترش دین بهی است که آن هم به او وابستگی چندانی نداشته؛ قهرمانش اسفندیار بوده است و شهیدش زریر. علاوه بر آن، مردی است که به قولش چندان پایبند نیست و در حسن نیتش شک است. با آنکه تا آن روز سه بار وعدهی واگذاری سلطنت به پسر داده، هر بار آن را زیر پا نهاده و حال آنکه خود با زمینه چینی آن را از پدرش گرفته بوده، اکنون هم برای آنکه چند صباحی بیشتر پادشاهی کرده باشد او را به زوالگاه زابل روانه کرده است... اتهام گشتاسب بر رستم که میگوید از آئین بندگی گشته است، تا حدی درست است، در تمام دورهی لهراسبیها رستم به پایتخت نرفته است. در دو جنگ بزرگ که بین ایران و توران جریان یافته، برخلاف گذشته شرکت نجسته؛ حتی زمانی که پادشاه در محاصرهی تورانی هاست هیچ کس به فکر نمیافتد که از رستم کمک بخواهد. این رفتار را اگر اسمش را تمرد نگذاریم، لااقل باید بگوییم که حاکی از تحقیر و بی اعتنایی است، اما حرف در این است که چرا در طی این مدت دراز کسی به فکر حسابرسی از رستم نیفتاده بود؟ چرا زمانی گشتاسب به یاد میآورد که رستم را باید به جای خود نشاند که اسفندیار برای پادشاهی اتمام حجت کرده و جاماسب هم مرگ او را در زابلستان دیده است؟ تا آن روز حریم جهان پهلوان نگاه داشته شده بود و حتی دیدیم که پیش از آن، گشتاسب رفت و دو سالی مهمان او شد و نه کسی از کسی گلهای داشت و نه حرفی از کم خدمتی به میان آمد یک مورد خیلی جالب در کتاب در بخشی که در مورد شخصیت رستم بحث میشه، مقایسهی رستم با یک شخصیت اسطورهای دیگه ست: پرومتئوس، چنانکه میدانیم یکی از ایزدان سرکش(تیتان) یونانی است که بنا به اساطیر، با زئوس، خدای خدایان اختلاف پیدا میکند و به فرمان او بر قلهی کوه قفقاز به زنجیر کشیده میشود و برای آنکه عذابی بیپایان بیابد، عقابی از جانب زئوس مأمور میشود تا روزانه از جگر او خوراک کند، و این جگر هر روز به حال اول باز میگردد. سرانجام هراکلس، پهلوان یونانی، عقاب را با تیر میکشد و او را نجات میبخشد. گناه پرومتئوس از نظر زئوس این بوده که آتش را از خدایان ربوده و در اختیار آدمیان گذارده، و از این طریق امکان پایهگذاری اکتشافها و فنون و تمدن را به آنان داده و بر اثر آن، مردم خاکی را از گوش شنوا و چشم بینا و شعور برخوردار داشته و عارف نیک و بد کرده، همان کاری که میوهی منهی بهشت در روایات سامی انجام داده است. افسانهی پرومتئوس موضوع یکی از تراژدیهای ایسخیلوس، به نام پرومتئوس دربند، قرار گرفته است که ما در اینجا در تطبیق با رستم و اسفندیار به چند مورد آن اشاره میکنیم. نخستین وجه شباهت میان رستم و پرومتئوس این است که هر دو در مقابل بزرگترین قدرت زمان مقاومت میورزند یکی در برابر پادشاه پادشاهان و دیگری در برابر خدای خدایان. مقاومت برای آن است که قدرتها از آن دو توقع ناروا داشتهاند. گشتاسب، رستم را گناهکار میشناسد که از «آرایش بندگی گشته است» و راه خودسری در پیش گرفته و برای مجازات از او میخواهد که دست به بند بدهد و آزادی خود را به اسارت تبدیل کند. زئوس، پرومتئوس را گناهکار میشناسد که «میرندگان» را در امتیازهایی که خاص خدایان بوده سهیم کرده و آنها را از جهل و درماندگی رهانیده. پرومتئوس با آنکه خود از خانواده ایزدان است، به صف آدمیان میپیوندد و هوادار آنها میگردد؛ همانگونه که رستم، با آنکه وابسته به طبقهی فرمانروایان است نمایندهی مردم میشود و آزادی و اسارت او به منزله آزادی و اسارت آنان قرار میگیرد. سلاح رستم در برابر قدرت پادشاه که از طریق رویینتنی و جوانی و نیروی اسفندیار ابراز میگردد، زور و فرّ اوست؛ به اضافهی همکاری سیمرغ که (تعبیه گز) را در برابر طلسم اسفندیار به او میآموزد. سلاح پرومتئوس، راز به زیر افکنده شدن زئوس است؛ اگر این راز بر خدای خدایان آشکار گردد، او خواهد توانست که به موقع از سقوط خود جلو گیرد. چهار نیرو در برابر هم ایستادهاند: گشتاسب + اسفندیار؛ برخوردار از فر شاهنشاهی و تأیید دین و رویین تنی. رستم + سیمرغ؛ برخوردار از فر پهلوانی و راز گز زئوس؛ برخوردار از قدرت یزدانی و فرمانروایی بر عناصر طبیعت پرومتئوس؛ برخوردار از خصیصه بیمرگی و دانستن راز زوال زئوس زئوس و گشتاسب هر دو در کیفر دادن به معترضان دستخوش ناسپاسی هستند. در مورد رویینتن بودن اسفندیار در دیگر کتابها خیلی کم صحبت شده مثلاً در مقدمهی رستم و اسفندیار کمتر از یک صفحه به این موضوع پرداخته، اما اینجا خیلی مفصلتر راجع به این قضیه صحبت شده که برای من جالب بود. در ادبیات جهان این خصیصه (رویینتن بودن) به چند قهرمان نسبت داده شده است که برای روشنتر شدن موضوع از سه تن آنها یاد میکنیم، تا آنگاه به اسفندیار برسیم: نخست آخیلوس یونانی، وی از همه قدیمتر و نامورتر است. به روایت اساطیر آخیلوس به دست مادرش که جزو ایزدان بود در آب رودخانه استیکس غوطه ور گردید و رویینتن شد. تنها یک نقطه از تنش گزند پذیر ماند و آن پاشنهی پایش بود که چون مادر او را بدان گرفته و در آب غوطه داده بود، آب به محل تماس انگشتش راه نیافته بود. گذشته از این، آخیلوس جوشن نفوذ ناپذیری داشت که ساختهی دست وولکن، پروردگار آتش و فلزها بود. این زره را نیز مادرش به او هدیه کرده بود. آخیلوس، چنان که میدانیم، بزرگترین پهلوان جنگ تروا است و زندگی کوتاه و افتخار آمیزش سرانجام بر اثر تیری که از دست پاریس بر پاشنهی پایش (که نقطه آسیب پذیر اوست) میخورد، به سر میرسد. دوم زیگفرید، زیگفرید قهرمان حماسهی نیبلونگن است. نحوهی رویینتنی او آن است که اژدهای سهمگینی را میکشد و تن خود را در خونش غوطهور میکند. پوست بدنش در تماس با این خون چنان سخت میشود که دیگر هیچ سلاحی بر آن کارگر نیست. او نیز تنها یک نقطه از تنش گزند پذیر میماند، و آن موضعی است میان دو شانه اش که هنگام شستشو در خون، برگی از درخت زیزفون افتاده و آن را پوشانیده بود. سرانجام هم بر اثر ضربهای بر همین نقطه هلاک میگردد. سوم بالدر، بالدر در اساطیر اسکاندیناوی پروردگار روشنایی است و سرگذشتش در افسانههای کهن ایسلندی به نام ادا آمده است. خلاصهی داستان این است: بالدر پسر اودین است که خدای خدایان اسکاندیناوی است. جوانی است که در میان جاودانیان از او مهربانتر محبوبتر و فرزانه تر کسی نیست. شبی خوابی میبیند که گواهی مرگ نزدیک او را در خود دارد. پس از این خواب همهی ایزدان، انجمن میکنند تا برای در امان نگه داشتن او از مرگ چارهای بیندیشند. سرانجام بانوخدای فریگا دست به کار میشود و از آتش و آب و همهی فلزات و سنگها و خاک و درختان و بیماریها و زهرها و پرندگان و خزندگان و چرندگان پیمان میستاند که به او آسیب نرسانند. پس از این پیمان، بالدر گزند ناپذیر و رویینتن میشود و چون چنین است، خدایان او را وسیلهی سرگرمی خود قرار میدهند؛ بدین معنی که گاهگاه در میانش میگیرند و بعضی به سویش تیر میافکنند، برخی سنگ و یا ضربههای دیگر، بی آنکه کمترین آسیبی به او برسد. تنها در این میان یک تن به نام لوکی که ایزد بدکارهای است از رویینتنی بالدر ناخشنود است. وی روزی در هیئت پیرزنی به نزد فریگا میرود و از او میپرسد که آیا همهی آفریدگان و اشیاء سوگند خوردهاند که مصونیت بالدر را محترم شمارند؟ بانو خدای جواب می دهد: آری فقط یک گیاه است به نام دیق که در شرق والهال میروید، این نهال که خیلی جوان بود نیازی به سوگند دادنش ندیدم. کولی پس از شنیدن این حرف میرود و شاخهای از دبق را میبرد و به جمع ایزدان میپیوندد. آنگاه به هاتر که ایزدی نابیناست و خارج از حلقه ایزدان ایستاده، نزدیک میشود و میپرسد: تو چرا در سرگرمی خدایان شرکت نمیکنی و چیزی به سوی بالدر نمیافکنی؟ او جواب میدهد: اولاً برای آنکه چشمم نمیبیند و ثانیاً برای آنکه چیزی در دست ندارم. کولی میگوید تو هم همرنگ جماعت شو، من الآن دست تو را به جانب او راهنمایی میکنم. این شاخه را بگیر و رها کن این را میگوید و شاخهی دبق را در دستش مینهد و او آن را در همان جهتی که کولی برای او هدف گیری کرده است، میافکند. شاخه بر تن بالدر فرو میآید، آن را میشکافد و او را از پای در میآورد. در این سه تن چند وجه مشترک میبینیم ۱- هر سه از برازندگی و برجستگی خاص برخوردارند؛ به این قیاس، کسانی از موهبت رویینتنی نصیب میبرند که واجد صفات خوب صوری و معنوی باشند. ۲- هر سه جواناند و برعکس آنچه انتظار میرود عمری کوتاه دارند. ۳- دو تن از سه تن از فر یزدانی بهرهور اند و با عالم بالا ارتباطی دارند. تنها زیگفرید از این اصل مستثنی است. او نیز همهچیز دان است و از نیرویی سحرآمیز نصیب دارد، او را زرهی است که نفوذناپذیر است مانند زره اخیلوس؛ جامهی دیگری هم دارد که چون بپوشد از چشمها ناپدید میماند و زورش دوازده برابر میگردد ۴- دو تن از سه تن نقطهی معینی از تنشان زخم پذیر است، فقط بالدر مرگش بسته به ضربت شاخه درخت خاصی است. اسفندیار شاهنامه در این خصایص با آنها مشترک است برازندگی، جوانمرگی، برخورداری از فر یزدانی و گزند پذیر بودن با گیاه خاصی.... اسفندیار چگونه رویینتن شد؟ در زراتشتنامه که روایت خود را از مأخذ کهنتری گرفته است، چنین آمده که زرتشت پیامبر چهار ماده متبرک به چهار تن داد تا هر یک را از موهبت خاصی برخوردار دارد: شراب به گشتاسب که چشمانش را به روی جهان دیگر و مینو میگشود. بوی (گل) به جاماسب که او را از دانایی و روشنبینی بهرهمند میداشت. انار به اسفندیار که او را رویینتن میکرد. جامی شیر به پشوتن که او را زندگی جاودانی میبخشید. و آخرین بحث کتاب در قسمت شرح و تفسیرات، راجع به تیرههای سهگانهی فکر هست: ۱- تیره رستمی: رستم، نمایندهی «نام» قرار میگیرد. نزد او هرچه هست و نیست به نام باز میگردد. بی آن زندگی ارزش زیستن ندارد و باید از آن دفاع کرد، ولو به بهای بزرگترین گذشتها. نام و بینامی به تعبیر دیگر عبارت است از زندگانی با آرمان و بی آرمان. ۲- تیره اسفندیاری فکر: دارای دو خصوصیت است، یکی به کار بردن دین برای برخورداری از دنیا و دیگری ناهمسازی وسیله و هدف. این شاهزاده که از صفای روح بیبهره نیست، از بزرگی روح بیبهره هست، بنابراین اسیر جاه طلبی است و قدمی بر نمیدارد مگر آن که گامی به تاج و تخت نزدیکترش کند. پدرش که خوب او را شناخته، در ازای هر مأموریت خطرناک که از او میخواهد، وعده پادشاهی به او میدهد. حتی کمر بستنش برای رواج دین بهی بی چشمداشت نیست. اندیشه اسفندیاری از اعتقاد قوت میگیرد لیکن این اعتقاد نباید طوری باشد که خار راه آرزو بشود، برعکس باید آن را در پناه خود گیرد و مهر مشروعیت بر آن بزند. ۳۔ تیره گشتاسبی فکر: گشتاسب، نمایندهی تیرهی فکر بی قلبهاست، و اینان کسانی هستند که باید خواست و خواهششان بر کرسی نشانده شود از هر راه و به هر قیمت که شد، شده. گذشته از رفتارش با اسفندیار سوابق دیگر نیز نشان میدهد که گشتاسب یکی از آن طبایعی است که عاطفه را به آسانی در پای میل قربانی میکنند، پدر در نظر او زمانی پدر است که پادشاهی را به او واگذارد و پسر زمانی پسر که از او پادشاهی نخواهد. حتی در روایت دینی زراتشتنامه وی دین بهی را نمیپذیرد مگر به طمع کسب مواهب این جهانی و آن جهانی. از زرتشت میخواهد که با اعطا چهار موهبت به او، که عبارت باشند از نشان دادن جای او به او در بهشت و رویینتنی و آگاهی بر مغیبات و عمر جاویدان، معجزه خود را آشکار کند. با درخواست این چهار چیز در واقع میخواهد موجودی بشود فناناپذیر، برتر از همه، لا ينقطع غرق در لذت و سپس صدرنشین بهشت. چنین کسی که تفکرش حاکی از آز بی انتهاست، البته حاضر نیست که تا زنده است کس دیگری را ولو فرزندش باشد بر اریکه فرمانروایی ببیند. و در نهایت در نیمهی دوم کتاب خود داستان به نظم از شاهنامهی فردوسی عیناً تکرار شده. کتاب بسیار قابل توجه و قابل تاملی هست 0 3 پیمان قیصری 1404/3/12 مقدمه ای بر رستم و اسفندیار: همراه داستان رستم و اسفندیار شاهرخ مسکوب 4.2 9 مقدمهای بر رستم و اسفندیار نه فقط روایت داستان بلکه شرح و تفسیری از ریشهی شروع رزم، منش، روحیات و تفکرات شخصیتهای داستانه. قبل از ورود به داستان رستم و اسفندیار باید نگاهی کنیم به گشتاسب، پادشاهی که به هر حیلتی بود تاج رو از پدر گرفت و به هر حیلتی بود نمیخواست تاج به پسر بده. گشتاسب اسفندیار رو به جنگ میفرسته با قول تقدیم پادشاهی در صورت پیروژی و او پیروز برمیگرده گشتاسپ که در مهلکهی نبرد برای برانگیختن اسفندیار و نجات خود چنان قولی داده بود، پس از دور شدن خطر دیگر دل آن نداشت که از شهریاری دست بشوید. بدین سبب پیوسته در کار دور کردن اسفندیار از خود و شهریاری خود است. گرچه او را به جنگ میفرستد اما این کفایت نمیکند. سرانجام دیر یا زود باز خواهد گشت. او باید اسفندیار را از هستی خود جدا کند، روح خود را از اندیشهی او برهاند و گردا گرد قلبش حصاری روئین بیفرازد تا از آسیب مهر پدری در امان بماند. او نیازمند چنین «نعمتی» است که در این زمان گرزم فرا میرسد و با چند کلمه ساده وجدان بی آرام و شاید شرمزدهی گشتاسپ را آسودگی میبخشد. گشتاسپ باید دروغ گرزم را باور بدارد و باور میدارد. زیرا این دروغ سروش جان و دل گنهکار اوست. پس اسفندیار رو به بند میکشه اما نبود پهلوانی چون اسفندیار تورانیان و ارجاسپ رو ترغیب به حمله به ایران میکنه، گشتاسب توان رویارویی نداره و باز با قول تقدیم تاج دست به دامان اسفندیار میشه جنگ تمام میشود. ارجاسپ میگریزد و زمان وفای به عهد فرا میرسد. باز همان روش دیرین. گشتاسپ پسر را برای رهایی دختران اسیر به روئیندژ میفرستد که از هفتخان بگذرد و به کام دشمن درآید تا اگر از چنین سفر بیبازگشتی پیروز بازگشت پادشاهی را به وی دهد. سرانجام اسفندیار، همراه خواهران از توران زمین باز میگردد. گشتاسپ همه بزرگان را به پیشباز گرد میآورد. جشن و سور و سرور است اما از پادشاهی خبری نیست و پادشاه پیاپی از هفتخان میپرسد تا از آنچه او را نگران میکند سخن بمیان نیاید. پس از آن همه صبوری دیگر اسفندیار از رفتار پدر دلگیر و خشمگین است و سرانجام به زبان میآید که آخر: بهانه کنون چیست من بر چه ام؟ پر از رنج پویان ز بهر که ام؟ پس آن وعدههای فریبنده چه شد و آن جنگهای خطیر از هزیمت دادن ارجاسپ تا گشودن روییندژ برای چه؟ تا یکی با جان خود خطر کند و دیگری جان ناسزاوارش را آسوده و ایمن بدارد؟ دیگر کار بر گشتاسپ دشوار است. باید اینبار فرزند را به جایی بفرستد که بیگمان بازگشتی در کار نباشد. اینست که سنجیده گام بر میدارد. نخست از وزیر اختر شناسش میپرسد که مرگ اسفندیار به دست کیست و سپس او را به جنگ یل زابلستان میفرستد و آنچنان میفرستد که جنگ ناگزیر است و مرگ اسفندیار بی چون و چرا. اما برای این بیداد بهانهای باید. آخر جنگ با رستم برای چه؟ مگر او چه گناهی کرده است که سزاوار چنین پاداشی است؟ در نظر گشتاسپ گناهش اینست که: بمردی همان ز آسمان بگذرد همی خویشتن کهتری نشمرد بپیچد ز رای و ز فرمان من سر اندر نیارد به پیمان من بشاهی ز گشتاسپ راند سخن که او تاج نو دارد و من کهن دروغ است زیرا همین گشتاسپ آنگاه که اسفندیار به زندان بود، دو سالی میهمان رستم بود و میزبان و دودمانش همه فرمانبردار پادشاه بودند. اما همه از جمله اسفندیار هم میدونند که هدف، جان اسفندیاره نه رستم. در تمام شاهنامه کسی تبهکارتر و دل آسودهتر از این فرزندکش نیست. درست به خلاف کیخسرو پادشاه خرد و رادمردی، گشتاسپ شهریار دسیسه و خود پرستی است که ناروا بر تخت اهورایی سلطنت بهدینان جای گرفته است. مورد جذاب این کتاب بسنده نکردن به داستان شاهنامهست و استفاده از منابع دیگه مثل اوستا، مثلاً در مورد گشتاسب چنین است گشتاسپ شاهنامه. اما در اوستا پادشاهی پارساتر از گشتاسپ نیست. او جان پناه زرتشت و نخستین مجاهد این دین اهورایی است. اوستا در ستایش او چنین میسراید: فروهر کیگشتاسپ دلیرتن، ایزدین کلام، گرزقوی، آزندهی اهورایی را میستاییم که با گرز سخت از برای راستی راه آزاد جست، که با گرز سخت از برای راستی راه آزاد یافت، کسی که بازو و پناه این دین اهورایی زرتشت بود. مسکوب در مورد تفاوت گشتاسب از نظر شاهنامه و اوستا مینویسه: بنابراین در يک دورهی تاریخی بهترین پادشاه مذهب، به صورت بدترین شخصیت حماسهی ملی پیروان همان مذهب در آمد. گشتاسپ رسمی و مذهبی چیزی بود و گشتاسپی که مردم ساخته بودند چیزی دیگر. گویی عدالت این جهانی انوشیروانها و رستگاری آن جهانی موبدان چندان مطلوب رعایای افسانه پرداز نبود. تمام خصوصیات اوستایی گشتاسپ دگرگونه شد و این دگرگونی بسیار با معنی و هشیار کننده ایست. سرانجام نیز کشت و کشتار در خاندان سلطنتی، دوری مردم از دستگاه حاکم، محدودیت و بیعدالتی سیستم کاست و فساد رژیم اجتماعی و بیزاری از آن کار را به جایی کشاند که در جنگ سلاسل با اعراب، فرماندهان از ترس فرار سپاهیان آنان را با زنجیر به هم بستند و به میدان فرستادند و پیداست که جنگ این اسیران بیدل با آن مؤمنان دریا دل چه عاقبتی داشت. در مورد رویینتن بودن اسفندیار با اینکه چیزی در شاهنامه نیومده، اینجا داریم بنا به سنت مزدیسنا و افسانه، زرتشت اسفندیار را در آبی مقدس میشوید تا روئینتن و بیمرگ شود. اما اسفندیار بنا به ترسی غریزی و خطاکار به هنگام فرو رفتن در آب چشمهایش را میبندد. آب به چشمها نمیرسد و زخم پذیر میمانند. ترس از جایی فرا میرسد که درست در همانجا باید نابود میشد. ترسیدن از آبی که شستشو در آن مایهی روئینتنی است! در اینجا ترس برادر مرگ است. در ادامه وقتی به انتهای کتاب نزدیک میشیم و کمک سیمرغ به رستم، ممکنه به ذهن برسه که این اتفاق چندان پهلوانانه نیست. مسکوب شرح جالبی بر این قضیه داره اسفندیاری که روئیندژ را به چاره گشود و در هفتخان اژدها و سیمرغ و زن جادو را به چاره کشت، سرانجام خود نیز نه به زور بازو بلکه به چاره گری سیمرغ جان داد. چنین نبردی در آغاز مردانه نمینماید زیرا رستم نه به نیروی بازو و با خطر کردن جان، بلکه به مدد رازی که از آن آدمیان نیست پیروز میشود. اما با روئینتنی که هیچ تیری بر او کارگر نمیافتد چه میتوان کرد؟ آخر اسفندیار نیز خود از نیرویی غیر بشری برخوردار است که توانایی آدمیان در برابرش به هیچ است. رستم در نبرد نخستین هر چه میکوشید بیهوده بود. تازه آن وقتی که بر چوب گز دست یافت، رزمآوران برابر شدند. هر دو پهلوان و هر یک برخوردار از نیرویی همسنگ و اسرار آمیز. همچنانکه مذهب به جوانی مقدس موهبت روئینتنی بخشید، پیروزی و عدالت در جنگی ناخواسته به یاری پیری بیگناه شتافتند. و در انتها رزم رستم و اسفندیار رزمی نیست که خواننده یا شنونده از شکست یک نفر خوشحال بشه، چون درد کار رستم و اسفندیار در بزرگی و پاکی آنهاست و به خلاف آن اندیشهی کهن ایرانی، در این افسانه از جنگ اهورا واهریمن نشانی نیست، این جنگ نیکان است. هر دو مردانی اهوراییاند، یکی خود گسترندهی جنگاور دین بهی است، اما فریفتهی همکیشی خودپرست و افسونکار و دیگری مردیست که عمری بس دراز به مردانگی ایزدان، با دستیاران و سپاهیان اهریمن جنگیده است. قلم مسکوب شیوا و شیرینه، هر چقدر هم شما داستان و شرح و بسطش رو بدونید باز جذابیت متن باعث میشه که با علاقه تا انتها ادامه بدید ضمن اینکه اگر فقط شاهنامه رو خونده باشید مطالب جدید هم داره. 3 23 پیمان قیصری 1404/3/11 رزم نامه رستم و اسفندیار: از شاهنامه فردوسی جعفر شعار 4.8 1 قبلاً در مورد کتاب «غمنامهی رستم سهراب» که از همین نویسندگان بود نوشتم نکتهی جالب کتاب قسمت دیدگاهها راجع به شاهنامه و داستان مورد بحثه. حالا توی این کتاب قسمت معرفی فردوسی و دیدگاههای راجع به شاهنامه عیناً تکرار شده در ابتدا و چند دیدگاه هم از کتابهای دیگه مثلاً یکی دو صفحه از کتاب «مقدمهی رستم و اسفندیار» شاهرخ مسکوب اومده. در مورد خود رستم و اسفندیار هم که داستان و معنی ابیاتش در این کتاب اومده در ریویوو کتابهای دیگه نوشتم و تکرار نمیکنم. 0 6 پیمان قیصری 1404/3/10 زال و رودابه الهام فلاح 4.2 10 این اولین کتابی بود که از این مجموعه یعنی عشقهای فراموش شده میخوندم. چند نکته به ذهنم میاد در مورد این کتاب که در ادامه بهش اشاره میکنم. اول اینکه اضافه کردن شخصیتها یا روایتهای فرعی به داستانهای کهن یا معروف برای اینکه مناسب فیلم بشه یا حجم بیشتری پیدا کنه و جذابیت بیشتری مثلاً برای کودکان و نوجوانان داشته باشه امر مرسومی هست توی دنیا و مثلاً توی هالیوود هم زیاد دیدیم که کتابی به فیلم تبدیل میشه و مثلاً یک ماجرای عشقی به موضوع اصلی که به فرض جنگی بوده اضافه میشه تا جذابیت بیشتری به فیلم داده بشه، در این کتاب هم سعی شده با اضافه شدن چند شخصیت این اتفاق رقم بخوره همونطور که در پیشگفتار کتاب به این موضوع اشاره شده «داستان زال و رودابه برگرفته از شاهنامه، اثر فاخر حکیم ابوالقاسم فردوسی است. فردوسی در سال ۳۱۹ شمسی چشم به جهان گشود و در سال ۳۷۰ شمسی نوشتن شاهنامه را آغاز کرد. داستان زال و رودابه یکی از عاشقانهترین و جذابترین روایتهای عاطفی شاهنامه است. اصل داستان بیانگر عشقی است که از مرز کشور و نژاد فراتر میرود و هیچ کدام از اندیشههای پلید و دشمنانه سد راه آن نمیشود. زال که جوانی سپید مو و سرخروی است با دختر فرمانروای کابل آشنا میشود و به او دل میبندد. داستان زال و رودابه فقط عشق رودابه به زال نیست بلکه عشق تمام انسانها از هر رنگ و نژاد و قبیلهای به یکدیگر است. کتاب حاضر شکل جدیدی از داستان بینظیر و شیرین زال و رودابه است. در این کتاب سعی شده با افزودن چندین شخصیت فرعی به داستان، آن را از شکل مرسوم خارج و برای مخاطب نوجوان خود دلچسب تر کند. همچنین از شیوهی روایت داستانهای کهن به زبان ساده پرهیز شده و داستان به کمک ده شخصیت جدید در کنار شخصیتهای اصلی داستان پیش میرود. اما نکتهی خیلی مهمی که راجع به این موضوع هست اینه که در این پروسهی افزودن جذابیت ما نباید نقاط اصلی داستان رو تغییر بدیم. توی هر داستان چند اتفاق هست که نقاط عطف یا نقاط اوج داستان هستند، شما نمیتونید به دلخواه این اتفاقات رو حذف با تغییر بدید برای مثال آیا ممکنه در باز تعریف داستان رستم و سهراب به دلخواه صحنهای که سهراب رستم رو به زمین میزنه حذف کرد؟ قطعاً خیر. در داستان زال و رودابه یک صحنهی کلیدی داره که وقتی زال برای دیدن رودابه به قصر میره، رودابه موهاش رو از بالا به پایین میریزه تا زال با استفاده از موهای رودابه بتونه از دیوار بالا بره اما زال این کار رو نمیکنه و با یک طناب بالا میره و در واقع دلش نمیاد که به معشوق درد و رنجی وارد کنه، حالا نویسندهی محترم این کتاب این قسمت رو عوض کرده و راپونزل رو ریخته توی رودابه و زال موهای رودابه رو میگیره و میره بالا! نکتهی بعدی که میخوام اشاره کنم، سلیقهای هست، این حجم از سادهسازی یک داستان اسطورهای مورد پسند من نیست و به نظرم حداقل باید رنگ و بوی قدمت و اصالت روایت توی هر اثر اقتباسی وجود داشته باشه که اینجا وجود نداره. برای آشنایی با مدل متن این قسمت رو مینویسم: زال چشم در چشمان رودابه دوخت که زیر مهتاب شبانه به نمناکی شوق دخترانه میدرخشید و طوری که انگار از خود بپرسد گفت کی باور میکنه تو از خاندان شیطان باشی؟ رودابه از ناراحتی صورتش را چرخاند. زال دست پاچه شد و گفت خداوند من رو تا صبح زنده نگذاره اگر با کلامم دلت رو شکسته و روح نازکت رو رنجونده باشم. من همونی رو گفتم که شنیدم. همون دلیلی که مانع شد سر سفرهی پدرت بنشینم و از دشمنی هفت نسل پیش ما حکایت داشت. رودابه آهی کشید و زمزمه کرد: سوگند به مهری که از تو به دل دارم، من و والدینم هیچوقت دست به گناه و خیانت آلوده نکردهایم اما انگار نام پر ننگ ضحاک پلید تا ابد روی پیشانی ما حک شده و دامن ما تا ابد از این آلودگی پاک نمیشه. و اما ناامید کنندهترین قسمت این کتاب اشتباهی بود که راجع به شاه ایران در زمان داستان شده بود. اینکه مدام و بارها به جمشیدشاه اشاره میشه در حالی که شاه ایران در اون زمان منوچهر بوده واقعا اذیت کننده بود. در نهایت ۳ امتیاز دادم اما از این ۳ امتیاز ۲ امتیازش فقط و فقط برای فردوسی و داستان اصلی زال و رودابه بود که اسمش روی جلد این کتاب آورده شده 0 18 پیمان قیصری 1404/3/9 رستم و سهراب متیو آرنولد 3.0 1 این کتاب اقتباسیست از داستان رستم و سهراب. اقتباس از داستانهای شاهنامه زیاده اما نکتهی جالب توجه این کتاب اینه که نویسندهی این کتاب انگلیسیست. این که برداشت و اقتباس یک شاعر انگلیسی رو نسبت به یک داستان کهن ایرانی بخونی به اندازهی کافی هوس برانگیز هست برای خوندن این کتاب. مقدمهی مترجم کتاب بسیار جالب و روشنگر در مورد نویسنده و نحوهی سرایش این اشعاره. ترجمهی خود شعرها هم به نظرم خیلی خوب بود. سپس سهراب با چهرهای گستاخ چنین پاسخ داد: با اینکه تو گمنامی بیهوده لاف میزنی. ای مرد خود پسند گزافه گو تومرا نکشتهای، نه! نام رستم و این دل پر از مهر فرزندی مرا به کشتن داد. چه اگر من با ده مرد چون تو همنبرد میشدم، و من همان بودم که تا به امروز بودم، اينک آن ده تن بایستی اینجا افتاده باشند و من آنجا ایستاده باشم. اما آن نام گرامی زور از بازویم گرفت، آن نام و چیزی که اقرار میکنم در تو هست، که دلم را دردناک میکند و همین دو سبب شد که سپر را رها کنم و نیزهی تو از تن دشمنی بی سلاح بگذرد. اکنون تو لاف میزنی و از بهر چونین سرنوشت سرزنشم میکنی اما تو ای مرد سنگدل اینکه میگویم بشنو و از ترس بر خود بلرز: رستم نیرومند کین مرگ مرا از تو بخواهد. آری پدر من رستم، همانکه در همه جهان میجویمش! وی به خونخواهی من بر خیزد و تو را کیفر دهد. 0 7 پیمان قیصری 1404/3/9 غمنامه رستم و سهراب از شاهنامه فردوسی ابوالقاسم فردوسی 4.6 4 داستان رستم و سهراب مشهورترین داستان شاهنامه و یکی از غمانگیزترینهاست. این کتاب خلاصهای از این داستان به نظم و نثر همراه با شرح ابیات ارائه داده. این کتاب از این جهت نسبت به بقیهی کتابها برای من برجسته بود که در ابتدا در بخشی به نام دیدگاهها، سخنان زیادی رو راجع به شاهنامه و فردوسی از دیگر نویسندگان ایرانی و خارجی آورده بود که بسیار جالب بود. و حتی در ابتدای داستان رستم و سهراب نظراتی راجع به همین داستان آورده، مثلاً از کتاب با کاروان حلهی دکتر عبدالحسین زرینکوب: داستان رستم و سهراب از شورانگیز ترین قسمتهای شاهنامه است. زبونی و درماندگی انسان در برابر سرنوشت (که در این داستان به صورت جنگی بین پدر و پسر بیان شده است) در ادبیات بیشتر ملتهای جهان به همین صورت (یا چیزی شبیه بدان) آمده است. اما هیچ داستانی این مایه شورانگیزی و دلربایی ندارد. عظمت و قدرت هراسانگیز سرنوشت که سرانجام پسر را به دست پدر تباه میکند و فاجعهی رستم و سهراب را پدید میآورد، هیچ جا این اندازه نمایان نیست و از همین روست که بعضی نقادان، این اثر فردوسی را به مثابه یک شاهکار عظیم تلقی کردهاند و گاه آن را با بزرگترین تراژدیهای یونان برابر شمردهاند. در حقیقت مقایسه داستان فردوسی با آنچه ماتیو آرنولد (یک شاعر انگلیسی نزدیک به زمان ما) از همین مضمون ساخته است، نشان میدهد که آفریدگار رستم در پدید آوردن این داستان تا چه حد به اوج هنر گراییده است. 0 21 پیمان قیصری 1404/3/7 دوزخ ضحاک: برداشتی آزاد از اساطیر کهن ایرانی کیاوش جاهدپارسا 3.9 4 دوزخ ضحاک یک کتاب کمیکه که داستانش الهام گرفته از دو داستان قدیمی هست. ضحاک ماردوش بعد از اسیر شدن به دست فریدون در کوه دماوند به بند کشیده میشه. و داستان دوم مربوط به شخصی هست به نام ارداویراف که با خوردن یک معجون سه روز بیهوش میشه و پس از به هوش اومدن کتابی با نام ارداویرافنامه مینویسه در مورد سفرش به دوزخ و ... کتابی که قبلتر از کمدی الهی دانته نوشته شده. در ابتدای این کتاب اومده: «کتاب پیش رو برداشتی آزاد از سرنوشت ضحاک است؛ ضحاکی که آفریدون بر او چیره گشته و در دماوندکوه به بندش کشیده است، اما چنان که در متون تاریخی و اسطورهای ثبت شده، ضحاک همچنان در بند و زنجیر است و پس از سه دورهی چهار هزار ساله یا چهار دورهی سه هزار ساله از بند رها خواهد شد و نبرد نهایی میان خیر و شر رخ میدهد. نگارنده ی این داستان رویدادی را با الهام از کیش مغان در دوره ی ساسانی و سرانجام ضحاک طرح ریخته و داستانی نو پدید آورده...» پ.ن : یک انیمیشن به اسم «آخرین داستان» ساخته شده که اقتباسی آزاد از داستان ضحاک و فریدونه. به نظرم جالبه و ارزش دیدن داره و بهتره که قبل خوندن این کمیک دیده بشه. لینک دانلود و تماشای آنلاین انیمیشن و چند تا عکس نمونه از صفحات کتاب رو توی این کانال گذاشتم که تا امروز حکم دفتر یادداشت کتابی من رو داشته، اگه دوست داشتید میتونید عضو هم بشید :)) @peiman198913books 0 11