یادداشت پیمان قیصری
4 ساعت پیش
کتاب ضحاک از اسطوره تا واقعیت، یک کتاب تحقیقی پژوهشیست که با جمعآوری مطالب و سخنان و رجوع به متون تاریخی و اسطورهای کنکاش عمیقی در اسطورهی ضحاک داشته. دکتر کزازی در مقدمهی کتاب آورده او در این کتاب، خطرگر و بیباک، گام در قلمرویی مهآلود و رازناک نهاده است و شورمند و چالاک کوشیده است که بی گزند و به دور از لغزش از گریوهها و مغاکها و دیولاخهای آن بگذرد تا مگر پرتوی از روشنایی آگاهی بر این قلمرو تاریک برافکند و در آن راهی هر چند تنگ و باریک را فراروی روندگانی که دوستار و خواستار آنند که گامی در این راه بزنند و روزنی بدان قلمرو بگشایند، بگشاید او با گونهای دلیری و هراس ناشناسی که از دید من ستودنی است و نشان از استواری دل و پویایی ذهن وی دارد، بر آن رفته است که اسطورهی دهاک ماردوش و فریدون را با تاریخ ایران در روزگار مادها و هخامنشیان پیوند دهد و آشکار و استوار بدارد که دهاک و فریدون نمودهای اسطورهای آژیدهاک مادی و کوروش هخامنشیاند. بیگمان انگارهای چنین سخت پرسمانخیز و هنگامهساز میتواند بود؛ اما چه باک تا به پیشباز هنگامهها نرویم آرامش نخواهیم یافت و تا به پرسمانها نیندیشیم به پاسخ نخواهیم رسید. ارج و ارزش کار این پژوهندهی جوان، یکی در همین نکته است که دری از چالش و چند و چون را در یکی از زمینههای تاریک تاریخ و فرهنگ ایران به شایستگی گشوده است و دیگر، بدان سان که از این پیش نوشته آمد، در بندگسلی و باورمندی اوست به خویشتن که به کاری چنین باریک و پرخطر دست یازیده است. اولین فصل کتاب به طور کلی به مفهوم اسطوره و اهمیت اون پرداخته. اسطوره از دورانی از حیات جماعت که دیر زمانی است که به سر آمده است و میتوانیم آن را دوران کودکی بشریت بنامیم، سرچشمه گرفته است. فروید دوران کودکی را که به روشنی به یادش نمیآوریم، دوران پیش از تاریخ حیات آدمی مینامد و خاطرهپردازیهای این دوران گرچه صریح و دقیق نیستند، اما اثراتی پاک نشدنی به جا گذاشتهاند. اساطیر هم در دوران پیش از تاریخ حیات بشریت که هیچ گواه صریح و دقیق از آن عصر در دست نداریم، پدید آمدهاند و چون خواب، حاوی خاطرات دوران کودکی بشریتاند. اسطوره بخشی از حیات دوران کودکی بشریت است که به سر آمده است و به شکل پوشیده حاوی آرزوهای دوران کودکی نوع بشر است.... اساطیر سندهای دیرینگی تمدنهای بشری هستند. سندهایی که قبل از شکلگیری تاریخ، با گوشت و خون ملتها بر صفحههای جانشان نقش بستهاند. و به خاطر همین کهنگی و دیرینگیشان است که هر چه زمان بیشتری بگذرد، ریشهدارتر و بارورتر میشوند. ملل فاقد اصالت و ریشه که در برههای از زمان، تندبادهای حوادث تاریخ پرماجرا، بذرهای وجودیشان را در منطقهای انداخته و به مرور ایام از حالت توحش و قبیلگی به طرف مدنیت پا گذاشتهاند فاقد اسطورهاند، گرچه در اثر پیشرفت صنعت و تکنولوژی اسم و رسمی ملی به هم زده باشند. مانند انسانی کم مایه و بیتربیت و فرهنگ که ثروت هنگفتی در اختیارش گذاشته باشند. ملل صاحب تاریخ قدیم و اسطوره اگر چه از صنعت و تکنولوژی محروم باشند، صاحب ابهت و وقار ویژهای هستند که انگار از لا به لای تاریخ و گذشتهشان رخ مینمایاند. کشور ضعیف عراق زیر چکمههای آهنین سربازان زادهی کشورهای صنعتی امروز -که گذشته شان از چند صد سال تجاوز نمیکند- و در زیر چرخ دندههای فولادین ماشینهای مدرن له و لورده شد، آنچه دل صاحبان اندیشه را به درد آورد نه فروپاشی رژیم فاشیستی و استبدادی رهبران سیاسی آن کشور، بلکه لگدمال شدن سرزمین بینالنهرین، زادگاه ادیان و اسطورههای ناب بشری، زادگاه گیلگمش بود. فصل دوم کتاب یک تحلیل جالب و عمیق از تمام شخصیتهای موجود در روایت اسطورهای ضحاک کرده. مثلاً در مورد آبتین پدر فریدون داریم آبتین در اوستا نسبت به شاهنامه از جایگاه رفیعی برخوردار است. او در اوستا جزو نخستین آموزگاران و دانایان است که راهنمای مردم و پیشوای دینی بوده است. او دومین کسی است که هوم پاک را در میان مردمان آماده ساخته است و در قبال چنین کاری پسری به نام ثرثتئونه (فریدون) از او پدیدار آمده است. او در اوستا شراب مقدس را تهیه میکند. کار او در ودا نیز با چنین کاری که در اوستا دارد، پیوندی دارد. در ودا آپتیه پسر آب و بر آرندهی روشنی از ابر است. فصل سوم متن اسطوره از شاهنامه، منابع قبل و بعد اسلام آورده شده. مثلاً از کتاب اخبار الطوال داریم: مولف اخبارالطوال، ابیحنیفه احمد بن داود دینوری، داستان ضحاک را در ذیل داستان ادریس و نوح مطرح کرده است: گویند ضحاک که ایرانیان او را بیوراسب مینامند، پس از آن که بر جمشید شاه پیروز شد و او را کشت و بر پادشاهی تکیه زد و آسوده شد شروع به جمع کردن جادوگران در حضور خود از گوشه و کنار کشور کرد و از ایشان جادوگری آموخت و خود از پیشوایان جادو شد و شهر بابل را چهار فرسنگ در چهار فرسنگ گسترش داد و آنرا انباشته از سپاهیان ستمگر ساخت و آنرا «خوب» نامگذاری کرد. بیوراسب فرزندان ارفخشذ -پسر سام پسر نوح- را زنده به گور کرد و بر دوشهای او دو زائده به شکل مار بیرون آمد که همواره او را آزار میدادند تا آنکه از مغز سر مردم به آنان میخوراند و آرام میگرفتند. گویند هر روز چهار مرد تنومند را میآوردند و میکشتند و مغز سرشان را بیرون میآوردند و آن دو مار را غذا میدادند. ضحاک نخست وزیری از خویشاوندان خود داشت و سپس مردی از فرزندزادگان ارفخشذ به نام ارمایل وزارت او را بر عهده داشت و چون چهار مرد را برای کشتن میآوردند، دو تن از ایشان را زنده نگه میداشت و به جای آنان دو گوسپند میکشت و به آن دو مرد میگفت جایی بروند که کسی نشانی از ایشان نیابد و آن دو معمولاً به کوهستان ها پناه میبردند و همانجا میماندند و به دهکدهها و شهرها نزدیک نمیشدند و گفته میشود که کردان از همین گروه هستند. فصل چهارم به نمادشناسی پرداخته و نمادهای موجود در روایت رو بررسی کرده مثلاً در مورد شستن بدن در خون که ضحاک به هند رفته تا انجام بده، داریم: در داستان ضحاک در شاهنامه دیدیم که ضحاک به هندوستان رفته است تا بدن خود را در آبزنی که از خون مرد و زن و دد و دام ساخته است، شستشو دهد. به اعتقاد مسکوب شست و شو در خون همچون انتقال نیروی جان کشته به کشنده، نشانهی رویین تنی و گاه چون نوشیدن آب زندگی نماد بیمرگی پهلوان است. این کار ضحاک یادآور داستان رویین تنی زیگفرید است. این قهرمان حماسه نیبلونگن (حماسه آلمانی) با کشتن اژدهایی بدن خود را در خون آن اژدها شستشو داد و رویین تن شد. پوست بدن زیگفرید چنان سخت شده بود که هیچ سلاحی در آن کارگر نمیافتاد. اما میان شانه هایش در هنگام شستشو برگی از درخت زیزفون چسبیده بود و خون به آن نقطه نرسیده بود و گزند پذیر مانده بود و از همان نقطه نیز به هلاکت رسید. آخیلوس از قهرمانان حماسه ی یونانی نیز که مادرش جزو ایزدان بود، با غوطهور شدن در رودخانهی استیکس توسط مادرش رویینتن شده بود. این قهرمان نیز چون مادر به هنگام غوطهور کردنش در آب او را از پاشنه گرفته بود و آب به آن نقطه از بدنش نرسیده بود، از ناحیهی پاشنهی پا آسیبپذیر بود تا اینکه به تیر پاریس شاهزادهی تروآ که بر پاشنهاش میخورد، زندگیش به سر میرسد. فصل پنجم که یکی از جالبترین فصول کتابه، اسطورهی ضحاک رو با اسطورههای بقیهی ملل تطبیق داده، با اساطیر هندی، غربی و سامی همانگونه که فریدون پهلوان نامبردار اسطورهای ایران اژدهای سه کلهی سه پوزهی شش چشم را میکشد، هراکلس پهلوان یونانی نیز، پتیارهای سه سر، به نام گریونئووس را از پای در میآورد. در حقیقت گریونئووس همتای یونانی داهاکای ایرانی و داسهی هندی است. بر این اساس این اسطوره ریشه و پیدایشش به روزگاران هند و اروپایی برمیگردد.... اسطورهی ضحاک با تیتانها نیز رابطه دارد. ضحاک کسی است که به تحریک ابلیس شب هنگام پدر را به هلاکت میرساند. کرونوس یکی از ربالنوعهای (تیتان) یونان نیز در مرحلهای کارکرد شخصیت ضحاک را ایفا میکند. او با داس یا زوبینی که گایا، مادرش برایش تدارک دیده بود، شب هنگام به پدر خویش حملهور شده و او را قطعه قطعه میکند. پدرکشی در اساطیر یونان موضوعی مکرر است. اما آنچه کاراکتر کرونوس را به ضحاک نزدیکتر میکند بیدادگری و ستمپیشگی اوست که بعد از غلبه بر پدر و تکیه زدن بر اریکه قدرت در پیش میگیرد. او در دوران فرمانروایی خود، شب، تیرگی، ظلمت و مرگ، فریب و ناپرهیزگاری و کهولت و ستیزه جویی را پدید آورد. این موجودات نیز به نوبهی خود اندوه، فراموشی و گرسنگی، بیماری، جنگ، قتل، مبارزات کشتارها، نزاعها و دروغ و بیدادگری را آفریدند. فصل ششم و هفتم کتاب تحلیل و تفسیر جامعه شناختی و تاریخی کتابه. از بحث جامعه شناختی که بگذریم، تحلیل و تطبیق اسطوره با سرگذشت مادها و هخامنشیان برای من جالب بود. اما فصل هشتم به اظهارات شاملو راجع به این اسطوره پرداخته یکی از شگردهای مشترک همهی جباران، تحریف تاریخ است و در نتیجه چیزی که ما امروز به نام تاریخ در اختیار داریم، متأسفانه جز مشتی دروغ و یاوه نیست که چاپلوسان و متملقان درباری دوره های مختلف به هم بستهاند و این تحریف حقایق و سفید را سیاه و سیاه را سفید جلوه دادن، به حدی است که میتواند با حسن نیتترین اشخاص را هم به اشتباه بیاندازد. نمونهی بسیار جالبی از این تحریفات تاریخی همین ماجرای فریدون و کاوه و ضحاک است. ضحاک چهره ای مردمی و انقلابی دارد که علیه ستم و نظام طبقاتی جمشید قیام کرده و سیستم طبقاتی را به هم زده است و آهنگر قهرمان دوره ی ضحاک (کاوه) جاهلی بی سر و پا و خائن به منافع طبقات محروم از آب درآمده است و قیام بر علیه ضحاک در حقیقت کودتایی است که اشراف خلع ید شده از طریق تحریک اجامر و اوباش و داش مشدیها بر علیه ضحاک که آنها را خاکستر نشین کرده به راه انداخته اند. اسطورهی ضحاک داستانی است که یا پردازندگان آن از طبقات مرفه بودهاند یا مصنف آن، خواه حضرت فردوسی و خواه مصنف خداینامک کلک زده، اسطورهای را که بازگو کنندهی آرزوهای طبقات محروم بوده، به صورتی که در شاهنامه میبینیم در آورده و از این طریق، صادقانه از منافع خود و طبقهاش طرفداری کرده است. و فردوسی جز سلطنت مطلقه نمیتوانسته است نظام سیاسی دیگری را بشناسد. از شاهنامه به عنوان حماسهی ملی ایران نام میبرند، حال آنکه در آن از ملت ایران خبری نیست و اگر هست همه جا مفاهیم وطن و ملت را در کلمهی شاه متجلی میکند. و سپس به نقد اون و نظریات خود نویسنده. ضمن اینکه به نظر من کار پژوهشی کتاب کار ارزشمندی بود اما با اکثر نظرات شخصی نویسنده مخصوصاً در فصل آخر موافق نیستم. اما در نهایت از خواندن این کتاب راضی ام.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.