یادداشتهای کیومرث؛ (16)
1404/1/26

بت، پیش از انجام حرکت بعدیاش، لحظهای درنگ کرد. وقتی اسب را برداشت، قدرت نابش را در سرانگشتان خود حس میکرد. حتی نگاهی هم به بورگف نینداخت. اسب را که در خانهٔ مقصد زمین گذاشت، سکوتی کامل حکمفرما شد. پس از لحظهای، صدای بازدمی عمیق از طرف بورگف شنید و سرش را از بالا آورد. موهای بورگف ژولیده بود و لبخندی تلخ بر لبش بود. به انگلیسی گفت: «برنده شدی.»
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.