یادداشت گلاره؛

گلاره؛

گلاره؛

1404/1/26

بت، پیش از
        بت، پیش از انجام حرکت بعدی‌اش، لحظه‌ای درنگ کرد. وقتی اسب را برداشت، قدرت نابش را در سرانگشتان خود حس می‌کرد. حتی نگاهی هم به بورگف نینداخت. اسب را که در خانهٔ مقصد زمین گذاشت، سکوتی کامل حکم‌فرما شد. پس از لحظه‌ای، صدای بازدمی عمیق از طرف بورگف شنید و سرش را از بالا آورد. موهای بورگف ژولیده بود و لبخندی تلخ بر لبش بود. به انگلیسی گفت: «برنده شدی.»

(و من هر بار که بت مهره های شطرنج را نگاه میکند برقی را در چشمانش میبینم؛‌‌‌؛) ✨ ✨
      
23

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.