یادداشت‌های پرسفونه 🇮🇷 (55)

          باز هم یک کتاب دوست داشتنی دیگه. 😍
با سلیقم جور بود و به خاطر همین هیچ ایرادی توش ندیدم( ایراد که داشت قطعا ولی ترجیح میدم نا دیدشون بگیرم)؛
 یکم اون بخش اساطیریش انگار با بقیه‌ی کتاب خوب قاطی نشده بود و مثل یک مخلوط ناهمگن بود ولی زیاد برام مهم نیست و با توجه به پایان کتاب به نظر میرسه در جلد بعدی بیشتر از اینا از خدایان بخوانیم و خدایان این کتاب از المپ نشین ها احمق تر و از اسکاندیناویی ها انتقام‌جو تر هستن.

اگه یک نفر بهم بگه یک خلاصه‌ی بدون افشا و کوتاه از این کتاب بگو واقعا نمیدونم چرا ولی نمیتونم، یک سادگی خاص در عین یک پیچش داستانی خاص داره، البته اونقدرا هم ازش توقع خاص بودن نداشته باشید چون ممکنه به خاطر توقع بالاتون دوستش نداشته باشید، من که بی توقع خوندمش چون ترندی بود و معمولا ترند های بوکتاک به سلیقه‌ی من نمیخورند ولی گاهی استثناء هایی هم پیدا میشه.

بخش مورد علاقم از کتاب عاشقانه‌ی زیباش بود😍 واقعا دوتا شخصیت به هم میومدن و با این که هر دوشون سن کمی داشتن عشقشون آبکی نبود ولی به خاطر شرایط جنگی یک مقدار تحت تاثیر هیجان کاری رو کردن که احتمالا در حالت عادی اگه پیش میرفتن هیچ وقت به این زودی این کار رو نمیکردن😂

و در نهایت ترجمه خانم خرامانی خوب و‌مناسب بود. 

پ.ن: از این کتاب دوتا نسخه توی بهخوان ثبت شده کاش ادغام میشدن😶 
        

11

          با سیذارتا توی این سفر سخت و طولانی که برای رسیدن به نیروانا داشت همراه شدم، در نهایت به اون چیزی رسیدم که همیشه بهش اعتقاد داشتم " اسلام کامل ترین برنامه‌ برای به رستگاری رسیدن بشریته"

سیذارتا از خردسالی تا کهن سالیشو صرف این کرد تا راه درست رو پیدا کنه و در نهایت به چیزی رسید که اسلام به ما آموخت، سیذارتا سال های زیادی رو پشت سر گذاشت و تجربه های زیادی رو کسب کرد تا یاد گرفت که این دنیا آینه‌ی خدا نماست و نباید از اون دست کشید و  مرتاض و سامانا شد بلکه برای درک ماهیت خداوند و رسیدن به رستگاری و آرامش ابدی باید به درون مخلوقات نگاه کرد و از اونها یاد گرفت.

یک چیز خوبی رو که سیذارتا  بهم یاد داد این بود که دونستن یک چیزی با معرفت داشتن نسبت به اون فرق داره و کلمات و افکار تا زمانی که نسبت بهشون معرفت پیدا نکنی هیچ ارزشی ندارن، سیذارتا بهم نشون داد من اگر تلاشی برای کسب معرفت عمیق در تعالیم اسلام نکنم هیچ فرقی با اون انسانی که هیچی از اسلام نمیدونه ندارم و در نهایت هر دومون یک سرنوشت خواهیم داشت با این تفاوت که من کم کم به قعر پستی ها هبوط میکنم و دیگری از ابتدا همونجا بوده‌.

ترجمه بدک نبود و اون لغت‌نامه‌ی پیشگفتار رو هم دوست داشتم ایده‌ی خوبی بود، و نامه نگاری های آقاي هسه و گرگانی هم برام جالب بودن.
        

13

          روایتی بود که دوستش داشتم، شخصیت های کتاب هر کدام نماد چیزی بودن و هر حرفی که زده میشد منظور و هدفی پشتش داشت و میشه در مورد هر جمله‌ی کتاب ساعت ها حرف زد.

یکی از جالب ترین چیزهایی که در کتاب فهمیدم اینه که در زمان جنگ و آشوب و سلطه‌ی دیکتاتوری چیزی به نام شخصیت برای انسان ها وجود نخواهد داشت، جنگ براش این که تو چی هستی و چی نیستی مهم نیست، در‌ نهایت تو رو خواهد بلعید، یکی را با گرفتن جانش میبلعه و یکی رو با گرفتن روح و رویاهاش ولی در نهایت همه در دادن یک چیز به جنگ مشترک هستن اونم حس امنیت و ارامششونه.

با سانا خیلی حس همزاد پنداری میکردم، یک جورایی اون نماد یک دختر ساده میان یک هرج و مرج بزرگ بود و با لیزکا هم در خیلی موارد حس های مشترک داشتم البته نه در‌ ان موارد‌عشق و‌عاشقی اش با هاینی ولی چون به هر حال از شخصیت لیزکا متنفرم الان نسبت به‌ خودم هم حس تنفر ‌دارم.

ادم ها احتمالا برای یک بار هم که شده با کسی مثل بتی‌رف رو به رو‌ شدن و من که به شخصه از این جور ادم ها به معنای واقعی کلمه متنفرم، اونایی که ادعا دارن که میخوان به ما که انسان های ساده و بیچاره‌ای‌ هستیم کمک کنند و دلشون برامون میسوزه ولی در باطن چیزی جز حسادت برای ما ندارند و در نهایت باعث نابودی همه چیز میشوند.

به نظرم شخصیت هاینی و آلگین دو نماد بزرگ و واضح از گروه های خاصی از انسان ها بودن که مشخصا باهم متضاد هستند ، هاینی روزنامه‌نگار فوق‌العاده مشهوری که بعد از قدرت گرفتن نازی‌ها به دلیل پایبندی به اصول اخلاقی و فکری اش دست از نوشتن کشیده بود و تبدیل شده بود به منتقدی خاموش از نازیسم ( شخصیت واقعا بزرگی داشت که هرچی بگم کمه و در حقیقت از درک من خارجه) و در مقابل آلگین نویسنده‌ی سابقا مشهوری که بعد از رفتن نام بزرگ ترین کتابش در لیست ممنوعه‌ی حزب هر کاری را برای قدرت گرفتن دوباره کرده بود، آلگین قبل از اینا مخالف سر سخت ناسیونال‌سوسیالیست ها بود ولی بعد از مواجه با سختی ها‌ی زندگی از هیچ کاری برای فرصت ها‌ی جدید دریغ نکرد، از نشست و برخواست با نازی‌هایی که ازشان متنفر است گرفته تا تصمیم براش نوشتن شعر هایی در مدح پیشوا و رمان های تاریخی نازی.

در مورد سانا و بقیه‌ی شخصیت ها هم حرف های زیادی دارم ولی مثل همیشه واقعا حوصلشو ندارم که چیزی بنویسم ولی حتمی چند بار دیگه هم این کتابو میخونم و به نظرم یک بار خوندنش کافی نیست.

یک امتیاز هم به خاطر انتهای عجیبش کم کردم، نه از لحاظ داستانی بلکه از لحاظ نوشتاری، در حقیقت نمیدونم مشکل از متن اصلی بوده یا ترجمه ولی برای فهمیدن هر جمله مجبور بودم اونو بیشتر از دوبار بخونم.
        

56

          داستان کوتاهی در مورد ماجرای خیانت به شاه لویی چهاردهم جوان و جایگزینیش با برادر دو‌قلوش فلیپ بود که توسط آرامیس یکی از اعضا قدیمی ماسکتیر ها ( یک جورایی همون گارد سلطنتی) اتفاق میفته؛
اصلا نمیدونم این کتاب خلاصه است یا چی؟ چون اگه خلاصه نبوده باشه خیلی کتاب بدرد نخور و چرتیه و از دوما بعیده😐 و ترجیح میدم بهش نمره‌ای ندم 🤨
یکی دوتا ترجمه غیر از این دیدم تعداد صفحاتشون تقریبا اندازه همین بود به جز ترجمه اقای منصوری که به دخالت و گسترش رمانایی که ترجمه کردن مشهورن و خب نفهمیدم اخرش که این خلاصه است یا خیر.

ولی یک چیز جالب که فهمیدم اینه که این ماجرای مردی با نقاب اهنین واقعیه ولی نه دقیقا این جوری که دوما نوشته و جزییتاش با واقعیت تفاوت زیادی‌ داره.

پ.ن: این چند وقت که بیشتر کتابای زبان اصلی و البته پی‌دی‌اف خوندم یک جورایی برام از حالت معمول خیلی سخت تر بود که کتابو گرفته بودم توی دستم و داشتم ورق میزدم و نیاز به نور داشتم برای مطالعه و نگران عطف کتاب موقع خوندن و لم دادن بودم، واقعا حال عجیبی بود 🥶
        

14

          این کتاب رو وقتی که خوندم یک 10/10 واقعی بود برام.

طولانی و عمیق و خفن ولی وقتی جلد بعدیشو شروع کردم اونقدری که این یکی جذبم کرد اون نکرد در نتیجه رهاش کردم، در حقیقت اون چیزی که من از این کتاب میخواستم در پایان بهش رسیدم و واقعا دلیلی برای این که بیشتر از اینا خودمو درگیر فراز و نشیب های عشق الهی گابریل بکنم نداشتم.
با این که آنچنان روحیه‌ی اطیف و شاعرانه‌ای ندارم این کتاب اینقدر که از کمدی الهی تعریف کرد که یکی از هدفای کتابخونیم خوندن کمدی الهی شده.

در مورد مجموعه فیلمی که از این کتاب ساخته شده باید بگم که چرت ترین و بیخود ترین بازیگر ها که حتی ذره ای شباهت به توصیفات کتاب نداشتن انتخاب شده بودن، جدا از اون بازیگری و کارگردانی هم افتضاح بود و واقعا یک خیانت به خود آدم و البته اینترنته اگه بخواد یک‌ درصد حتی برای پاسخ به کنجکاوی  اونو دانلود کنه و ببینه و کلا به نظرم ساختن فیلم از روی این مجموعه کار چرتیه چون از لحاظ سیر داستانی خیلی کلیشه ایه و اگه صرفا داستان براتون مهمه شاید اینقدر که من دوسش داشتم نداشته باشین.
از این کتاب کلی حرفای زشت آلمانی و ایتالیایی هم یاد گرفتم 😂😂😂 و دقیقا وقتی داشتم این کتابو میخوندم که تازه ایتالیایی رو شروع کرده بودم و اینقدرررر بهم روحیه میداد این که کلی در مورد ایتالیا و ایتالیایی حرف میزنن (دختره دانشجوی زبان و ادبیات ایتالیایی بود و پسره هم که استادشه) و سرعت درس خوندن من اون موقع خیلی زیاد بود 🚶🏻‍♀️

در کل بخوام بگم کتابه واقعا به اون چیزی که من از یک رمان عاشقانه میخواستم ( با فاکتور گیری از صحنه های +۱۸ که در ادبیات آمریکا طبیعیه) نزدیک بود.
        

16

          این یکی جلدو بیشتر از بقیه دوست داشتم 
ولی ساشا و کریل واقعا کاپل های درستی بودن و ساشا توی این جلد عملا یک ماب وایف واقعی بود خصوصا اونجا که با وضعیت حساس و خطر ناکی که داشت از شیشه ی ماشین شروع به تیرندازی کرد و من این شکلی بودم که دتس مای گرلللللل

کلا این مجموعه هیجان خاصی نداشت و از اون چیزایی که واقعا به عنوان مخاطب دوست داشتم میگذشت و صفحه های زیادی رو خرج چیزایی میکرد که من صرفا بررسی میکردم ببینم اگه  اون وسطا حرف خاصی نگفتن که سریع اسکیپشون کنم.

این مجموعه با این که امریکاییه ولی چون شخصیت هاش روس بودن همشون هزار تا اسم و هزار تا لقب داشتن و محض رضای خدا یکیشون نبود که تو اسمش ک نداشته باشه و باعث نشه من قاطی نکنم و واقعا اسم مخفف کریل که خواهرش براش گذاشته توی فارسی خیلی زشت و خنده داره 😂😂

اگه برگردم عقب این مجموعه یا هیچ کدوم از کتابای R K رو نمیخونم و قطعا مجموعه ی Legacy of Gods که خیلی ترند شده رو قرار نیست شروع کنم هر چقدر هم که همه ازش تعریف کنن.
        

23

          هر چیزی که بدست میاریم بهایی داره که باید بپردازیم؛
این دقیقا بزرگ ترین چیزی بود که از این کتاب یاد گرفتم، فرقی نمیکنه اون چیز به سوزانی عشق یا به تاریکی قدرت باشه به هر حال باید بهاشو‌ بپردازیم.

این جلد به مراتب خیل بهتر از جلد قبلی بود و البته طولانی تر و پر جزئیات تر ولی هیچ وقت نمیگم این همه طولانی شدن نیاز نبود یا اشکال کتاب بود؛
پایان بندی فوق العاده دقیقا اون چیزی بود که چشممو روی تماااااام اشکالات بست و این احساسات شدید بعد از تموم کردنش جلوی به یاد آوردن کوچیک ترین اشکالی از این کتاب گرفت.

حقیقتا با این که زیدن و وایولت اونقدر سنی ندارن ولی از بیشتر عاشقای کتابا عاقل تر و بالغ تر رفتار میکنن و نقطه‌ی قوت این کتاب دقیقا خود خود زیدن رایورسانه.

و علاوه بر کتاب رشد و پیشرفت شخصیت ها در جهات خوب واقعا برام قابل تقدیره، خصوصااااا شخص زیدن رایورسان.

واقعا خوشحالم به این مجموعه یک فرصت مجدد دادم و متاسفم که رابطه‌ی زیدن و وایولت رو در جلد قبلی اون شکلی قضاوت کردم.

پایان بندی عجیبی که نویسنده برای این کتاب نوشت با یک نخ کوچیک از امید که داد دستمون باعث میشه احتمالا هر کسی بعد از خوندنش دلش بخواد جلد بعدیو‌ بخونه، و با توجه به این که هر چیزی بهایی داره نمیدونم بهای نا امید نشدن این امید چی میتونه باشه؟
        

31

          با این که خیلی نسبت به جلدای قبلی بهتره و من پیشرفتش رو دوست دارم اما اونقدری همه چیز کلیشه ایه که مجبورم دو امتیاز ازش به عنوان یک کتابی که ژانرش پادآرمان شهره و اینقدر مشهوره کم کنم ...

پیشرفت تک تک شخصیت ها خصوصا جولیت به حدی خوب بود که منو وادار بکنه منتظر ادامه‌ی داستان باشم البته نه این که بخوام وقت بزارم مثل قبل و با نسخه زبان اصلی پیگیریشو کنم.

کم کم داره تبدیل میشه به یک اثر فمنیستی و وقتی که جولیت پا به جنگ گذاشت حس میکردم تمام رگ هام به جای خون از غرور پر شدن، با این حالی که جنگ و این جور چیزاش زیادی آبکی و کلیشه ای بود برای یک اثر پاد آرمان شهری، و حریف قبل از این  اونقدر احمق به نظر نمیرسد و فکر کنم احتمالا بعدا باز هم به عنوان یک حریف سر و کلش از یک جایی پیدا بشه، البته اگه یک کتاب کلیشه ای و همینقدر آبکی باشه که نشون میده.

در مورد آدام خیلی دو به شک هستم ولی خیلی وقتا باهاش همزاد پنداری میکنم و فکر میکنم حق داره اینقدر عوضی بازی در بیاره و اون لحظه فکر میکنم خودم چقدر عوضی ام که دلم برای یک آدمی مثل آدام کنت میسوزه و مثل این که منم رفتم توی تیم ارن 😩😂
        

18

          چرا خوندمش؟ صرفا چون اسمش باحال بود.

این سوال اصلی ذهن خودم بودن بعد از پایان کتاب که بعد از چند دقیقه تفکر بهش رسیدم و با توجه به امتیازش توی گودریدز سوال دیگه‌ی ذهنم این بود که فاز مخاطبای این کتاب چی بوده که اینقدر بهش امتیاز بالایی دادن؟
قبول دارم موضوع باحالیه و اگه مثل توضیحاتش همچنان با فضای نظامی پیش میرفت واقعا خوشم میومد ولی نه این که یک‌ دفعه همه چیز اینقدر ساده بشه برای چیزایی که کریل و البته ساشا میخواست و کل سنگ افتادن بین خواسته های این دوتا بشر بی عقل همون صفحه‌ی آخر کتاب بود، با این حالی که پایان داستان کاملا باز بود و فعلا فقط یک مقدمه چینی برای دو جلد بعد بود ولی اونقدری منو جذب نکرد‌ که ذهنمو درگیر کنه که همین الان جلد بعدیشو‌ بگیرم توی دستم و بخونم.

بچه بودم فکر میکردم بابام اونقدر قویه که میتونه دست و پای هر کسی رو خورد کنه ولی بعدش که بزرگ شدم فهمیدم اونقدری استخوان ها و آناتومی‌ بدن انسان سفت و سخت هست که هر مردی نتونه این کارو کنه ولی کریل یک طوری توی ذهنش همش با خودش دعوا داره که نره دست و پای ملت رو نشکنه که واقعا فکر میکنم ذهنش هنوز مثل بچه هاست و از یک طرف دیگه واقعا بیشتر دوست داشتم فاز مافیایی و جنگی کتاب بولد تر باشه ولی نویسنده اصلا نتونسته بود‌ این حس رو برام ایجاد کنه که این یک کتاب مافیاییههه و تازه ژانرش دارک رومنسه که خب اصلا چیز دارکی جز اخلاق داغون کریل توش نبود. (واقعا کتابی که طرف معشوقشو خورشید من صدا میکنه دارک رومنسه؟)

پ.ن: این کتاب امریکاییه پس قطعا خودتون بهتر میدونید که نباید فکر کنید با یک کتاب مستهجن رو به رو‌ نیستید 👩🏻‍🦯.
        

11