یادداشتهای فاطمه اختری (10) فاطمه اختری 1403/10/15 روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری گلستان جعفریان 4.1 62 خانم گلستان جعفریان عزیز ممنونم که این کار سخت رو انجام دادین! ممنونم که یه زندگی واقعی و بیروتوش رو انقدر قشنگ به ما نشون دادین. 2 2 فاطمه اختری 1403/4/3 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 118 فقط میتونم بگم عالیه! به جای نوجوونها، بزرگترها باید بخونن. پدر مادرها، خواهربرادرها، معلم و استادها، و هر کسی که یه جایی سر و کارش با نوجوون ها و حتی جوون هاست. 0 1 فاطمه اختری 1403/3/28 نان و پنیر موزارلا (مجموعه داستان) علی جلائی 4.0 12 قهوه نمیخورم. میدانم ضرر دارد. بهخاطر ضررهایش نیست که نمیخورم. تلخیاش حالم را بهم میزند. قبلا که طب نخوانده بودم، عاشق شکلاتِ تلخ بودم. تلخیاش تومنی هفتصنار فرق داشت با تلخی قهوه. تا میآمد زهر تلخیاش نفوذ کند در وجودت، شیرینی شکلاتش میچسبید به تنت. انگار که تلخی و شیرینی، الاکلنگ بازی میکردند با هم. مثل دنیا که فاصله تلخی و شیرینیاش کوتاه است. تلخی که نباید مثل قهوه یکهو آوار بشود روی آدم. بیستودوبار، تلخی را آوار کرد رویم. با تکتک فصلهایش: میدان، نقاش، نارنجی، پطرس، طناز، لبخند، چهارخانه، دِربی، سوراخ، خالی، قسم، نان و پنیر و موزارلا، تنها شدی پسر؟، مارس، هفتصد، مشمول، بیژن و منیژه، جوجهتیغی، لنگه، نوغان، لُنگی و گَرد. چه اسمهای قشنگی! قشنگ، مثل زرورقِ براقِ سمهای کُشَنده. همهشان تلخ هستند بدون ذرهای شیرینی. بیستودو فنجانِ تلخ که اگر اراده هم کنی نمیتوانی بیشتر از سه چهارتایش را پشتسرهم بنوشی. علی جلائی، داستانِ کوتاه را خیلی خوب میشناسد. خیلی خیلی خوب. هم فرم و هم محتوا را. هم قلابِ اول داستان و هم غافلگیری پایانش را. برای همین مجبورت میکند خواندن کتاب را تا خط آخر ادامه دهی. مجبورت میکند وسط خواندن داستان، کلی جمله حالبهمزن را تحمل کنی تا قدرت نوشتنش را اساسی به رخت بکشد. علی جلائی، یک دهه شصتیست. یک دهه شصتی که بلد است ماهرانه، دنیای تو را تلخ روایت کند. من، او را یک استادِ نویسندگی میدانم و متواضعانه پای درسش مینشینم. از او چگونه نوشتن را یاد میگیرم. چون دلم روشن است به آینده. آیندهای که در آن، شاگردانِ جلائی بتوانند دنیا را مثل او قدرتمند روایت کنند، اما تلخی را اینگونه در دنیا تکثیر نکنند. روزی که آدمهای بیشتری بفهمند ضرر قهوه برای سلامتیشان بیشتر از شکلاتِ تلخ است. 0 3 فاطمه اختری 1402/10/18 مهمانسرای دو دنیا اریک امانوئل اشمیت 4.0 28 📚 اهل چند بار دیدن یک فیلم، یا چند بار خواندن یک کتاب نیستم. اما بعد گوش دادن "مهمانسرای دو دنیا" فهمیدم باید نسخه چاپی را حتما بخرم و بگذارم دم دستم و چند وقت یکبار بخوانمش. 🎧 شنیدن نسخه صوتی کتاب در اپلیکیشن نوار، بسیار لذتبخش است؛ فکر میکنم بیشتر از خواندن نسخه چاپی بهتان میچسبد. 0 5 فاطمه اختری 1402/10/11 هر صبح می میریم سیداحمد بطحایی 2.8 19 کتاب را تقریبا یک نفس سر کشیدم. خواندنش تلفیقی از حس هیجان و آشفتگی برایم داشت. هم اعصابم را خرد میکرد هم نمیگذاشت زمین بگذارمش. زل زده بودم به صفحه لپتاپ و میخواندمش. تمام که شد، ساعت ده شب بود. هنوز شام نخورده بودم. توی خانه آرام و قرار نداشتم. دلم میخواست بروم توی خیابان و راه بروم. دوست داشتم با کسی دربارهاش حرف بزنم. درباره حسهایی که داشت مغزم را میخورد. نمیدانم چرا احساس عجیب نیاز به فحش دادن در درونم حس میکردم. متاسفانه دایره واژگان دریوری گفتنم بسیار محدود بود. مجبور شدم به چند بار گفتن "لعنتی" به احمد، شخصیت اصلی داستان بسنده کنم! 0 15 فاطمه اختری 1402/10/11 سی و ده سیداحمد بطحایی 3.3 6 چهل (سی و ده) روایت صمیمی، روان و دوستداشتنی از سید احمد بطحایی. داستانکهای مردم انار در ماه مبارک رمضان و مردم خاوه در دهه محرم. کوتاه بودن روایتها خوب و بجاست. در هر روایت حداقل یکی دو جمله خاص به چشم میخورد. جملاتی که یادم میآورد سیداحمد بطحایی، نویسنده قابلی است! 0 6 فاطمه اختری 1402/10/8 نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی حبیبه جعفریان 4.3 29 بعد از خواندنش، حبیبه جعفریان را که در جمع رفقایم، حبیبه دلها صدایش میکنیم، خیلی بیشتر دوست دارم! واقعا اگر نوشتن نبود، چگونه میفهمیدیم قلبها و رنجهایمان اینقدر آشنا و به هم نزدیک است؟ پ.ن. سنگین بودن نوشتار بعضی روایتها ممکن است اذیت کننده باشد. با آرامش دست اندازها را رد کنید و ادامه دهید! 3 12 فاطمه اختری 1402/9/10 از طرف فرزند کوچک شما؛ این بار فرزندان از پدر و مادر روایت می کنند فاطمه لیالی 3.9 26 "ما همیشه فرزندیم. گزیر و گریزی هم از فرزندی نداریم، حتی زمانی که پدر و مادر میشویم. ما به آنها پیوند خوردهایم و آنها در ما ریشه دواندهاند." چقدر خوبه که نویسندههای روایتهای این کتاب، جرات و جسارت نوشتن از تجربههای سخت خودشون رو پیدا کردند. چقدر لذت بردم از خوندن کتاب. چقدر با بعضی روایتهاش همزادپنداری کردم. چقدر بعضیهاشون رو از عمق وجود فهمیدم و موقع خوندن جملههاش با خودم گفتم آره آره دقیقا همینه که میگی. به نظرم این کتاب خیلی ارزشمنده و خوندنش لازم. هم برای تمام فرزندان و هم برای تمام والدین. پ.ن. متاسفانه، کتاب، چند جایی غلط املایی داره که امیدوارم توی چاپ بعدی اصلاح بشه. 1 21 فاطمه اختری 1402/9/3 و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد مهزاد الیاسی بختیاری 3.8 78 با خواندنش، پُر از حرفم و پُر از سکوت. حس میکنم قلبم وسیعتر شده. چه خوب که خواندمش. چه خوب که کرونا آمد و مهزاد الیاسی مجبور شد بنیشند در خانه و بنویسد. با او سفر کردم. با او نفس کشیدم. با او به لبه پرتگاه مرگ نزدیک شدم و با او دوباره زنده شدم! 1 39 فاطمه اختری 1402/8/29 خمره هوشنگ مرادی کرمانی 4.3 69 جنس نُقلهای قدیمی یک جور خاصی بود. مثل این شکلاتهای پُر زرق و برق امروزی نبود که کلی وقت چشمت دنبالش هست اما تا بیایی بفهمی چه مزهای دارد تمام شده و رفته. نُقلهای پدربزرگ و مادربزرگ را که میگذاشتی گوشه لپت، شیرینیاش آهسته و با آرامش راه میگرفت در وجودت. عجله نداشت که زود تمام شود. آرام و باطمانینه از رگها عبور میکرد و خودش را میرساند به عمق وجودت. به جایی دور، در لایههای پیچ در پیچ مغزت. جایی که بعد از سالها هم هر وقت اراده کنی بتوانی دوباره آن را بیرون بیاوری و مزمزهاش کنی. خمره، از همان نُقلهای شیرین و درشت پدربزرگ بود. هوشنگ مرادی کرمانی، مثل یک پدربزرگ مهربان، شیرینی داستانش را مینشاند در عمق وجودت. داستان خمره، بسیار روان، ساده و در عین حال جذاب پیش میرود. در طول داستان بالا و پایینهای منطقی، کشمکشهای جذاب و چینش قشنگ روایتها را پشت سر هم میبینیم. قصه در یک روستا شکل میگیرد. شخصیت اصلی، آقای صمدی، مدیر و تنها معلم مدرسه روستاست و محور اصلی قصه، یک خمره است. خمرهای برای آب خوردن بچههای مدرسه. خمرهای که همه داستان به شکل هنرمندانهای حول و حوش آن شکل میگیرد. داستان خمره، مثل یک فیلم روان و قشنگ به راحتی مخاطب را تا انتها به دنبال خود میبرد. از برجستگیهای کتاب، همراه کردن مخاطب در ردههای سنی مختلف است. هوشنگ مرادی کرمانی با قصهگویی شیرین و دلچسبش، کودک، نوجوان، جوان، بزرگسال و حتی سالمند را پای کتابش مینشاند. داستان به راحتی احساسات مخاطب را درگیر میکند. در جایی بیاختیار بغض را در گلویت مینشاند و در جایی خنده را مهمانت میکند. در قسمتهایی از کتاب، ریتم قصه تند میشود. همان جایی که اتفاقات، پشت سر هم شروع و بلافاصله تمام میشوند. جاهایی که دوست داری لذت خواندن قصه را آرامتر بچشی اما اتفاقات از دستت لیز میخورند و میروند. در مجموع، نوشیدن قصه زیبا و زلال خمره را به همه پیشنهاد میکنم. 0 10