یادداشت‌های Hediyeh zahra (3)

Hediyeh zahra

Hediyeh zahra

1403/9/23

تیمارستان متروک
          حدود ۶،۷ ماه پیش، این کتاب رو نصفه رها کردم و بالاخره فرصت این رو پیدا کردم که به این چرخه ناتموم پایان بدم.
-جزء اولین کتاب‌های ترسناکی بود که خوندم و خب، ازش خوشم‌ اومد! طوری که من هم‌  پوستم سوزن‌سوزن می‌شد، توی تاریکیِ بی‌انتهایِ آرام‌بخشی فرو می‌رفتم و درد رو احساس می‌کردم!
بارها میونه کتاب واقعا شوکه شدم و خب فلسفه کتاب ترسناک همینه دیگه نه؟!
شخصیت اصلی، یعنی نِیل برام یه عجیبِ خوب بود و دوسش داشتم:))
کتاب فصل های کوتاهی داشت که در انتهای هر فصل یه سوال لعنتی ذهنت رو درگیر میکنه و مجبور میشی صفحه هارو با سرعت بیشتری ورق بزنی، روند کتاب خوب و یه‌جورهایی شاید سریع هم بود! معماها جالب و حدس نزدنی بودن، اما‌ خب من اواسط کتاب از قضیه سردرآوردم. بعضی مواقع احساس می‌کردم توصیفات و روند داستان تکراری شده، آیا برای شماهم اینطور بود؟سخن پایانی؛ برای یه تازه‌کار تو این ژانر کتاب فوق العاده‌ایه^_^
_ شاید اسپویل:
به نظر من چندتا معمای ناتموم اینجا به حال خودش رها شد:
۱.خاله کلر و خاله آنا می‌خواستن چه صحبتی با ریک، پدر بری و نیل داشته باشن؟
۲.خانم‌ جنت ریلی، چطور تونست در خانه سالمندان تپه آرام، ربکا اسمیت رو ببینه درحالی که بچه‌ها متوجه این موضوع نشدن؟
۳.در کتاب اشاره شد که اکثر روح‌ها داستان غم‌انگیزی دارن و خب یه جورهایی ربکا اسمیت روحی بی‌خطر  و بی‌گناه خطاب شد، خب پس دلیل ضربه پای ربکا به کف چوبی و سقوط نیل به طبقه پایین، چه دلیل قانع کننده ای میتونه داشته باشه؟
۴.آیا درآخر روح ربکا اسمیت به آرامش رسید؟ پس دلیل کابوس های نیل با وجود اتمام ماموریتش چیه؟
.
اگر به بری توجه بیشتری می‌شد، قطعا کتاب خاطره انگیز تری برام به جا می‌موند. علاوه بر اون من قاتل رو بین مظنون‌هام با افراد دیگه‌ای مثل آنا و دکتر سایمون گذاشتم و خب، حدسم درست بود!

        

7

Hediyeh zahra

Hediyeh zahra

1403/9/13

یک عاشقانه ی آرام
          یک عاشقانه آرام که تفکر و نگرشتون رو به یک عاشقانه آرام مبدل می‌کنه>>>
عاشقانه ای پرمعنا بین گیله‌مرد کوچک و عسل‌بانو!
یه کتاب بسیار دوست داشتنی از نادر ابراهیمی که‌روح‌ام رو لمس کرد. به دلیل ایرانی بودن این کتاب، جملات بسیار دلنشین و با خلق و خوی ایران و ایرانی سازگار بود و لبخند گرمی رو به لبم آورد. شاید نسل Z نتونن با این کتاب به خوبی ارتباط بگیرن اما قطعا والدین یا پدربزرگ و مادربزرگ هامون با این کتاب یادی از گذشته های دور می‌کنن، اما من به عنوان یک نوجوان بوی سیب‌زمینی های تازه تازه با نمک‌نرم و گلپر‌ رو حس کردم، مزش‌کردم، و تجدید قوایی کردم. شخصیت های اصلی برام دلگرم‌کننده و عزیز بودن، و من هم گام به گام باهاشون گشتم فراز و نشیب‌های زندگی رو گذروندم:)) تصویرپردازی کتاب "بی‌نظیر" بود! کتاب روند متعادلی داشت و معقول بود.
اما علاوه بر همه‌‌ی اینها، بخشی از جملات کتاب برای من سنگین و مبهم بود... تاکید می‌کنم برای "منِ ۱۳ ساله"!
همینطور در برخی از مواقع، معلوم نبود که دیالوگ‌ها متعلق به چه کسی‌ست؟ و همین مطالعه ادامه کتاب رو برای من سخت می‌کرد. معترفم به این موضوع که خوندن این کتاب برای من، بیش از حد معمول طول کشید و به قولی"ریدینگ اسلامپ" شدم. اما شرایط تحصیلی و شخصیم هم رو این موضوع بی‌اثر نبود!
واقعا از مطالعه این کتاب لذت بردم:)


        

26

Hediyeh zahra

Hediyeh zahra

1403/6/13

خوب های بد، بدهای خوب
          و بالاخره، پایان.
چه جمله ی غم‌انگیزی...
درد و غم‌ زیادی رو دلم‌ سنگینی میکنه، به محض اینکه جانانم تموم شد، بدون هیچ درنگی پاشدم و به نقطه نامعلومی خیره شدم و تموم داستان رو با خودم مرور کردم، عواطف و احساساتی که‌ خرجش کردم و اکت هام...همشون‌ با عشق همراه بودن...
یه لحظه از احوالاتم غافل شدم و دیدم ای وایییی... چشمام میسوزه... بعد این سوزش تبدیل شد به گریه و تا به خودم‌ اومدم دیدم‌ جانانم رو گذاشتم روی قلبم و زار زار اشک میریزم واسه بچه هام... من با شما زندگی کردم...طعم تلخ تنهایی به کامم شیرین اومد و استارت جدی علاقم به کتاب و کتابخونی با شما رقم خورد...حس غریبی یورش برد به دلم  و شروع کردم به بو کردنت، ورق زدنت و تجربه دوباره همه احساساتی که باهات داشتم...
_دوست دارم، ۳ سپتامبر ۲۰۲۴، ۴ صبح، مادرتون:))
چیزی که خیلی من رو به کتاب جذب کرد، ایده خفن و بزرگ نویسنده بود که دنیای خیلی وسیع و نامحدودی رو در اختیارت میذاره. 
در این‌ بین، تضادها، تفاوت ها، و پیش بردن داستان با نقطه نظر کارکتر های مختلف... این خیلی جذابه و خواننده رو اصلا خسته نمی‌کنه. فصل ها حجم نسبتا کمی دارن و همواره در حال تکمیل و پاسخ به معماهای فصل های قبل هستن. شخصیت پردازی جذابی داشت و هر کارکتر حرفی برای گفتن داشت. برای تصور‌ و همراه شدن با این‌ کتاب، شما نیاز به اطلاعات و جزئیات خوبی دارید که به نظرم‌ نویسنده خیلی خوب از عهده اش بر اومده بود. همه چیز بسیار باشکوه و باجزئیات توصیف شده بود. در کنار همه ی این‌ها، نویسنده کمی چاشنی تند رومنس‌ بهش اضافه کرده‌ که‌ کاملا به جا و به اندازه‌ست. داستان خیلییی پر کششه و در کل، من به این کتاب لقب جانان رو دادم، چون برام خیلی باارزشه.
        

18