یادداشت‌های نفیس (7)

نفیس

1403/6/19

صد سال تنهایی
          کشش داستان خوبه البته از نیمه ی کتاب به بعد حسابی احساس گیجی سراغم آمد و دست به قلم شدم و تبار کشیدم چون اسم شخصیت ها شبیه به همه و گاهی تکراریه در نتیجه درک روابط سخت و فراموش میشه . جا به جایی زمان ها از قدیم به حال  و هر بار از دید یک شخصیت پرداختن به موضوع برایم جذاب بود . کلا قلم نویسنده بسیار روانه و تفکر کلی مارکز و آنچه می خواست در بطن زندگی بوئندیاها بگه بسیار ذهن را به تفکر وا می دارد که به چیستی زندگی فکر کنه . ساعت ها بعد از خوندن کتاب فکرتون مشغول میشه یا شاید اولش بگید خب که چی ؟!🫣
 به شخصه آخرهای کتاب بغض سنگینی سراغم آمد دلم سوخت که تهش سلسله ی بوئندیا به کجا رسید و بسیار برایم غم انگیز بود  .
 روابط موجود بین بعضی از شخصیت ها برایم بسیار مزخرف و حال بهم زن بود و در تصورم نمی گنجید . نمی دانم احساس کردم یک عادی سازی در این ارتباط انگار داشت القا میشد . 
یک جاهایی احساس قرابت زیادی بین این کتاب و کلیدر داشتم . مثلا اورسولا خیلی من را یاد بلقیس می انداخت . تلاششون برای سر پا نگهداشتن خاندان خیلی شبیه هم بود . یا یک جاهایی سرهنگ آئورلیانو شبیه گل محمد بود . البته تفاوت بسیاره ولی نمی دانم چرا این حالت به نظرم رسید .
        

0

نفیس

1403/5/24

لیدی ال
          داستان با تولد ۸۰ سالگی لیدی ال شروع میشه و صحبت هایی در مورد تخریب عمارتی به اسم کلاه فرنگی به میان میاد که لیدی ال برای حفظ آن از رازهای جوانیش پرده برمیداره و شما را مهمان زندگیش میکنه . 
رومن گاری آرمان را به عنوان آنارشیست جوانی که همه زندگی اش را وقف اهداف و اعتقاداتش کرده و آنت عاشقی را نشان میده که فقط می خواهد زندگی آرامی در کنار آرمان داشته باشه . در تقابل این دو ، به خوبی دیدگاه های دو طرف مطرح میشه و گاهی شعارهای آنارشیستی را به سخره می گیره و منفعل بودن آنارشیست را در زندگی شخصی اش تو صورتمون میکوبه ‌، که فرد از عهده ی خودش و اطرافیانش برنمیاد ولی می خواهد جهان را درست کنه. آنت با تصمیم های آنی و خود خواسته مسیر زندگیش را ترسیم میکنه و به نظر خودش بهترین راه را میره که البته بعضی از کارها و رفتارهایش از نظر اخلاقی توجیه پذیر نیست و انتهای داستان هم خیلی غیر قابل پیش بینی عمل میکنه که مطمئنم حسابی تعجب می کنید . 
در کل با خواندنش سفر به دنیایی متفاوت را تجربه می کنید . دیدن تصمیم و موقعیت های غیر عادی در داستان و غرق شدن در خطوط کتاب اوج هنرمندی نویسنده را نشان میده .  البته گاهی توضیح زیاد در باب هنر و اسامی هنرمندان مختلف روند را کند میکنه ولی در کل کتابی خوش خوانه . 
نکته ی آخر اینکه یک سری تصمیم ها و اتفاقات به نظرم از نظر اخلاقی یا شاید با مذهب ما منافات داره و اگر به  اصول و قواعدی معتقد باشید ، یکسری اتفاق ها براتون قابل درک نیست .  
        

0

نفیس

1403/5/17

چشم هایش
          بزرگ علوی به زیبایی وضعیت سیاسی و اجتماعی و طبقاتی  را  در بستر داستانی عاشقانه بیان کرده و ضمن پرداختن به موضوع روند داستان هم حفظ شده . شروع داستان هیچ تعلیقی ایجاد نمیکنه ولی بعد از ورود فرهنگیس ، کشش داستان را می بینیم .  دوست داری زود پیش بری تا بشناسیش . 
اما در مورد شخصیت ها ، فرنگیس دنبال یک ملجا و مامن یا معنایی برای زندگی است . عجیب اینکه معنا را در افراد و فعالیت ها محدود کرده و در نتیجه همیشه احساس درماندگی داره . هیچ وقت در جستجوی معنا تلاش نکرده یا شاید تلاشش محدود بوده . به قول خودش بستر تربیت خانواده او را تنبل بار آورده . موضوع آزاردهنده دیگر اینکه در مواجهه با اطرافیان خواسته ها و علایقش را بازگو نمی کنه . چه در ارتباط با پدر و چه در ارتباط با استاد ماکان و .... .  شاید بسیاری از رنج ها به همین دلیل سراغش میاد .
درکنار نقصان های زیاد ، نکات قابل تحسینی در شخصیت پدر فرنگیس وجود داشت ، سرزنش گر نبود و نقش پناهگاه عاطفی را به خوبی ایفا می کرد  . اینکه فرنگیس ضمن بیان نقصان های پدر به این وجه پشتیبانی مهربانانه اشاره میکنه جالبه . والدین هیچ وقت کامل نیستند ولی اگر حس پناهگاه را برای فرزندشان القا کنند ، نکته ی مثبتی خواهد بود  . 
در  آخر یکی از معانی عشق را می شد در داستان به وضوح دید . عاشق واقعی رفاه و آرامش و آسایش و سلامتی و امان معشوق را به هر چیزی ترجیح میده حتی دوری . دو طرف داستان به لحاظ محدودیت هایی که برای معشوق ایجاد می شد از خودشون گذشتند . 
        

0

نفیس

1403/5/8

مرداب روح
          کتاب نگاهی از بیرون به درون داره . هالیس شما را به جلسه ای با خودتون دعوت کرده . با طمانیه به توصیف رنج ها و مرداب ها و عقده هایی که گریبان گیرمون شده می پردازه . توی پیچ و خم زندگی راه حل میده و در دو فصل آخر به شیواترین حالت ممکن به نتیجه می رسه . 
آنجایی که میگه : 

" جهان هستی نمایش خداوند است . آن تصویر متعالی شاید واضح نباشد ؛اما وظیفه نگاه اجمالی به وقایع ، شکستن تخم مرغ ها در طول راه و رنج بردن در بیابان های روح در نهایت به این تشخیص ختم می شود که معنا در رسیدن به مقصد نیست ؛ بلکه در خود سفر است . این خردی شخصی است که 《عبور》 می کند . کسی که جوان است ؛ کسی که خواستار صیقل خوردن لبه های تیز زندگی است و یا از وظیفه ی پنهان از رنج ها می گریزد ، نمی تواند 《عبور》 کند و این خرد را به دست آورد  . این پاداشی است که یک من جوان آن را تحقیر می کند و هرگز برایش قابل تشخیص نیست ؛ اما به واقع موهبتی است که عمق ، بلوغ و فضایی غنی به زندگی آینده می بخشد .
وظیفه ی پیش روی ما همان وظیفه ای است که نیچه نیز برای ما تعیین کرده . ما 《عبور》  و《 پل》 هستیم  . آنچه باید عبور کند میل من به کنترل ، تسلط و امنیت است . اگر چه این میل طبیعی است ، اما در برابر مسیر تحول می ایستد ." 
در پایان کتاب فوق العاده ارزشمنده . پیشنهاد می کنم اگر به مباحث روانشناسی و خودشناسی علاقه مندید ، سراغش بروید و از تغییری که بعد از خواندنش در نگاهتون ایجاد میشه لذت ببرید . 

        

0