یادداشت نفیس

نفیس

1403/6/19

صد سال تنهایی
        کشش داستان خوبه البته از نیمه ی کتاب به بعد حسابی احساس گیجی سراغم آمد و دست به قلم شدم و تبار کشیدم چون اسم شخصیت ها شبیه به همه و گاهی تکراریه در نتیجه درک روابط سخت و فراموش میشه . جا به جایی زمان ها از قدیم به حال  و هر بار از دید یک شخصیت پرداختن به موضوع برایم جذاب بود . کلا قلم نویسنده بسیار روانه و تفکر کلی مارکز و آنچه می خواست در بطن زندگی بوئندیاها بگه بسیار ذهن را به تفکر وا می دارد که به چیستی زندگی فکر کنه . ساعت ها بعد از خوندن کتاب فکرتون مشغول میشه یا شاید اولش بگید خب که چی ؟!🫣
 به شخصه آخرهای کتاب بغض سنگینی سراغم آمد دلم سوخت که تهش سلسله ی بوئندیا به کجا رسید و بسیار برایم غم انگیز بود  .
 روابط موجود بین بعضی از شخصیت ها برایم بسیار مزخرف و حال بهم زن بود و در تصورم نمی گنجید . نمی دانم احساس کردم یک عادی سازی در این ارتباط انگار داشت القا میشد . 
یک جاهایی احساس قرابت زیادی بین این کتاب و کلیدر داشتم . مثلا اورسولا خیلی من را یاد بلقیس می انداخت . تلاششون برای سر پا نگهداشتن خاندان خیلی شبیه هم بود . یا یک جاهایی سرهنگ آئورلیانو شبیه گل محمد بود . البته تفاوت بسیاره ولی نمی دانم چرا این حالت به نظرم رسید .
      
10

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.