بهنظرم جای خالی سلوچ یکی از تلخترین و در عین حال واقعیترین داستانهای ادبیات ایرانه. قصهی نبودنها، ناامنیها، فشارهای اجتماعی و فقر
این کتاب، قصهی مرگانه زنی که به تنهایی زندگی رو با دستای خودش پیش میبره بیهیاهو و بیتکیهگاه
زنی که مردش رفته، بیخبر و بیدلیل و حالا باید هم مادر باشه، هم پدر و هم پناه
مرگان درد میکشه اما گله نمیکنه زخمیه ولی بلند میشه
برای من فقط یه شخصیت نیست یه نماده، نماد همهی زنهایی که صبر کردن، موندن، سوختن و ساختن ... ولی بیصدا
توی تمام داستان، یه حس سرگشتگی و ناچاری لمس میشه
رنج مرگان واقعیه نه اغراقشده و داستان بیرحمه، و همین بیرحمیه که اتفاقات و شخصیتها رو واقعی و باورپذیر میکنه
سلوچ از صفحه اول کتاب رفته ولی حضور پررنگش تا پایان حس میشه