یادداشت‌های فاطمه مناقبی (12)

          این کتاب رو بخونید! اگه یه روز بخوام یه لیست درست کنم از کتابایی که به قول معروف، "باید قبل از مرگ خواند" قطعا این رو می‌ذارم توش. همونطوری که پیدایش هم گذاشته:)
اشتباهه که وقتی همچین کتاب‌هایی وجود ندارن نخونیمشون، در حالی که ممکنه هر روزی از زندگیمون با بچه‌هایی مثل الای روبرو بشیم. به عنوان همکلاسی، دوست، پدر و مادر، معلم، آشنای دور، هر چی! ما در قبال این بچه‌ها مسئولیت داریم، که بشناسیمشون، که نذاریم عمرشون در ناامیدی، تاریکی و سرخوردگی تباه بشه‌.
هیچ وقت برای خوندن این کتاب دیر نیست، اسمش رمان نوجوانه اما به نظرم اول از همه برای بزرگترها واجبه.
داستان که خیلی بی‌نقصه، نوع روایت، جریان حوادث، شخصیت پردازی، همه چی. یه چیزی که خیلی ازش دوست داشتم پرداختن به ترویس ، برادر الای بود و اتفاقی که آخر داستان براش افتاد.
خلاصه که بخونید این نوع کتاب‌ها رو و یاد بگیرید ازشون:) به یه احتمال کوچولووووی کمک کردن به یه بچه‌‌ی ناامید از خودش و توانایی‌هاش می‌ارزه. علاوه بر اینکه قصه‌های زیبا خوندنش لذتی داره عجییییب و غرییییب. مخصوصا وقتی رمان نوجوان باشه :)
در آخر: با تشکر از آقای دنیلز، آقای کریستی(معلم نویسنده در دنیای واقعی)، لیندا هانت و تمام آدم‌های واقعی و غیرواقعی این شکلی!
و رابرت و کیشا البته:)
        

34

          کتاب نازی بود! 
۱. خوشحالم که خوندمش. 
۲. ایده‌‌ی ناب و جدیدی داره. خیلی ممکن بود همچین ایده‌ای در روند قصه دچار کلیشه‌زدگی بشه اما نویسنده خیلی خوب قصه‌ش رو بدون شعار و منطقی پیش برده.
۳. شاید آخر قصه که یهو همه اتفاقات روشن میشن کمی حس اغراق داشتم. که چطور همچین برنامه‌ی عجیب غریبی انقدر خوب اجرا میشه.  اون یه ستاره‌ای که کم کردم هم واسه‌ی این مسئله و اینکه یه جاهایی یکم کند می‌شد بود. (بی‌انصافی نکنم... چند صفحه‌ی آخر نفسم بالا نمیومد از هیجان😂 اگه بخوای فکرررر کنی یکم نقشه‌ی عجیبی بود ولی زندگیه دیگهههه. یه وقتا هم عجیبه.)
۴. عاشقش شدم!!! شاید چون به شدتتتتتتت با جرمی هم‌ذات پنداری می‌کنم. از خیلی لحاظا شبیه همیم:)
۵. تعاریف علمی و فلسفی خوشگلی داره. مشخصا نویسنده برای خلق کردن یه کاراکتر عشق علم (و بقیه‌ی آدم‌های داستان که تخصصی دارن یا از یه زمینه‌ای زیاد می‌دونن) مطالعه داشته و جملاتی که از زبان آدم‌های متخصص یا خردمند کتاب می‌خونید چرت و پرت نیستن. این حداقل برای من، خیلی خیلی ارزشمنده.
۶. برای من توصیفات مهمن چون دلم می‌خواد بتونم بدون تتتتللااااششش فضای داستان رو تو ذهنم ببینم. نویسنده از این لحاظ فوق العاده عمل کرده بود.
۷. شخصیت‌ها عمق داشتن، واقعی بودن، توی دنیای خودمون جا می‌شدن(!)، متمایز بودن، کشکی و جاپرکن نبودن! :)
۸. اگه به دنبال آثار وندی مس بهش رسیدید، باید بگم که خیلی کم شبیه جای خالی انبه‌ست. مدل قشنگیش متفاوته!!
پ.ن: خدایا ممنون که وندی مس رو آفریدی.
        

1

          زیاد نتونستم باهاش ارتباط بگیرم و همراه قصه بشم. انتظار هیجان خیلی بیشتری داشتم ازش و همین طور غافلگیری‌های بیشتر‌. البته شاید انتظار زیادم روی اینکه چندان نظرمو جلب نکرد موثره.
توصیفات زیادی پیچیده بود برای تصور کردن. تصویرم از مکان اصلی (دربار یخی) به جز یه بخش‌هاییش خیلی گنگ بود که همراهی با داستان رو سخت می‌کرد و یه جاهایی دلم می‌خواست صفحات رو رد کنم چون حس توضیح اضافه بهم می‌داد و دلم می‌خواست ببینم قصه اصلی چی میشه. این مدل که هر فصل از زبان یک کاراکتر بود هم اذیت می‌کرد، باید کلی صبر ‌می‌کردی که مثلا، ببینی نینا که تو بد مخمصه‌ای افتاده بود ادامه داستانش چی‌ میشه. بیشتر دوستش می‌داشتم اگه روایت منسجم‌تری می‌داشت و بعضی توصیفات از شخصیت کاراکترها اغراق شده بود مخصوصا درباره کز.
و خب به مقدار زیادی بی‌محتوا بود به نظرم😂 احتمالا اگر سایه و استخوان اول خونده بشه بهتر میشه گریشاها و ماهیتشون رو درک کرد البته.
نکته مثبتش برام این بود که اتفاقاتی که میفتاد اغراق شده نبود، اگه یه جایی یهو یه فکری باعث نجات گروه میشد عجیب غریب یا غیرممکن نبود و میشد پذیرفتش که به نظرم خیلی هم چیز مهمیه.
البته خب همه‌ی اینا نظر منه:))
و به خاطر اینا خوندن جلد دومش برام چندان در اولویت نیست.
        

4

          احتمالا خاطره‌ی خوندن این کتاب هیچ وقت از ذهنم پاک نخواهد شد. این واقعیت که یکی دو روز قبل از شروع جنگی که توشیم، کتاب دزد رو شروع کردم واقعا عجیب غریب و... چجوری بگم؟... به یاد موندنیه!
شاید به خاطر همین خوندنش این قدر طول کشید. توی این شرایط واقعا سخت بود برام! و حجم مرتبط بودن داستان به اوضاع😬 وای!
الان که تموم شده هر چقدر فکر می‌کنم نمی‌فهمم که آیا دلم می‌خواد بنویسم که: "به عنوان کسی که توی این شرایط خوندش بهتون پیشنهاد می‌کنم همین روزا مطالعه‌ش کنید." یا اینکه "به عنوان کسی که توی این شرایط خوندش میگم، لطفا فعلا دست بهش نزنید!" اصلا نمی‌دونم!
نحوه روایت جالب و جدیده. راوی هم همینطور... :)
ریتم داستان کنده اما شما رو تا پایان با خودش همراه می‌کنه. قصه‌ی همه چی تمومی داره که نمی‌تونم بهش نقدی وارد کنم. کتابیه که فکر می‌کنم خیلی خوش شانسیم اگه تو زندگیمون حداقل یه بار بخونیمش اما خب زمان و مکان و شرایط مطالعه‌ش رو... نمی‌دونم!🙃
خلاصه کهههه خوندن قصه‌ای که در بستر زمانی و مکانی هولوکاست جریان داره توی این دوران جزو عجیب‌ترین و متناقض‌ترین تجربیاتیه که میشه داشت!😂 یکم می‌ترسیدم که وقتی تموم شد به فکر فرو برم که نکنه واقعا همه اینا تقصیر هیتلره! ولی خب نه... هنوزم همچین فکری نمی‌کنم.
_راستی! وقایع داستان در حدی تلخ نیستن که اذیتتون کنن. برای من که این شکلی نبود. طوری هم نیست که بگم خیلی سانسور شده از اتفاقات وحشتناک جنگ گفته بود. کاملا متعادل بود و تونستم همه جوره باورش کنم.
_نمی‌دونم زبان اصلی کتاب چیه... اما از این مدل روایت که جمله اصلی آلمانی و ترجمه‌ش هر دو در متن هستن خیلی خوشم اومد. اگه کار مترجم فارسیه، خوشم اومد مترجم!:) ممنون. اگر هم کار نویسنده‌ست که خب بازم ممنون.🙂😁
        

52

          من از جنیفر ای نیلسن، یک شب فاصله و واژه‌ها در آتش رو هم خوندم. این کتاب هم در همون راستاست و مفهومش مشابه (آزادی، ایستادگی، عدالت‌خواهی)؛ اما فضای داستان متفاوت‌تره‌. اون دوتای دیگه روایتی از یک اتفاق واقعی تاریخی هستن، ولی این قصه در یک کشور خیالی و یک زمان نامعلوم رخ میده و متفاوت و جذابه. شخصیت‌پردازی خوبی داره. ریتم داستان اصلا کند نیست و من خودم دو روزه تمومش کردم. روایتش خیلی زیباست و راحت میشه با کاراکترها و داستان ارتباط گرفت.
خلاصه که همه جوره دوستش داشتم، اون نصف ستاره‌ای هم که ندادم صرفا واسه این بود که یه وقتا وسط داستان انگار نویسنده می‌خواست خلا پر کنه. مثلا یهو نیاز به استفاده از توپ جنگی شد و آنی هم بلد بود ازش استفاده کنه و تو پرانتز هم گفته بود از بابام یاد گرفتم:))))))  ولی واقعا همین یکی😭 حتما حتما بخونیدش. تجربه لذت بخشیه و قصه خیلی خوشگلی هم داره. از اون کتاباست که وقتی تموم میشه یه حس خیلی خیلی خوب از خودش به جا می‌ذاره و می‌گین آخیشششش! :)
_من ویول رو خیلییی دوست داشتم، وایبش برام شبیه لوکاس واژه‌های در آتش بود.
_زمان و مکان داستان برام شبیه افسانه ایکاباگ بود.
        

26

          وقتی این یادداشت رو می‌نویسم، دومین باریه که خوندمش.
حس جدیدی که این بار بهش دارم درک احساس عصبانیت آداست:) عصبانیتی که مهار نمیشه، مثل یه حیوون وحشی که از قفس آزاد شده. انگار که فقط با جیغ و دست و پا زدن بشه خالیش کرد. اینکه چرا یه دختر ۱۱ ساله به اینجا رسیده، اونم عملا به دست مادرش، خیلی خیلی... بدجوره!
ریتمش نه خیلی کنده ته خیلی تند، مناسبه. شاید انتظار داریم تا آخر حال روحی آدا یکم رو به بهبودی بره و سوزان رو بپذیره اما خب توی جلد اول که این اتفاق نمیفته. فقط کمی پیشرفت داریم.
اینکه چطور یه مادر می‌تونه انقدر بچه‌هاش رو آزار بده رو نمی‌تونم بفهمم. همش منتظر بودم معلوم بشه مام مادر واقعیشون نیست! این قسمت داستان واقعا برام اغراق‌آمیز به نظر میاد. که از بچه‌هات متنفر بمونی، و دخترت رو اونطوری آزار بدی و هیچ وقت هیچ محبتی بهش ندی. به نظرم شرایط مام طوری نبود که این رو توجیه کنه پس نتونستم بپذیرمش و ستاره کم کردم!
توصیفات احساسات گنگه. می‌تونست روان‌تر باشه.
شخصیت پردازی خیلی عالی انجام شده، علاقه‌ی بُلد، احساس بلد، اخلاق بلد کاراکتر همش ذکر شده و می‌تونیم به عنوان انسان‌های واقعی بپذیریمشون. (به جز مام!)
نمادسازی داره که اتفاق خوبیه. نمیشه این کتاب رو بدون اسب به یاد آورد!
توصیفاتی که از باتر میشه خیلی دلنشینن.
در کل قصه‌ی خوبی داره و ارزش خوندن داره. حتی ارزش بیشتر از یکی دوبار خوندن رو هم داره، چون کاملا باهاش همراه خواهید شد.
_ای بابا، به خوان عزیز، چرا این یادداشت رو بردی اون آخرا... ۴ مرداد نوشتمش.
        

1