یادداشت‌های کیمیا بلندهمت (2)

کسانی که املاس را ترک می‌کنند
          املاس اصلا کجاست ؟ یه شهر که هیچ اتفاق بدی توش نمیافته 
همه حالشون خوبه ، کیفشون کوکه و مشکلیم ندارن .
اما ... یه پسری داره جای تمام ادمای اون شهر ، به خاطر خوشحالی و سلامتی اونا تاوان پس میده .
اسطوره قربانی کردن در تمامی ادوار تاریخ وجود داره : انسان در مقابل یک نیروی عظیمی که نمیشناسه _ براش بلایای طبیعی میاره _ خودش رو ناتوان میبینه و میترسه . چطور خودش رو اروم میکنه؟ با درست کردن خدایانیکه وجود ندارن و قوانینی براشون میزاره وه در مقابلش اونا قوانینی وضع نکردن 
آیین‌های قربانی و رقص و کشتورزی برای در امان بودن تمام اعضای اون جامعه _ راحت موندن خیال خودشون نیز هم _ .
اما ...بچه های املاس وقتی به یه سن مشخص میرسن میرن و اون پسر رو میبینن .
حالا انتخاب دست خودشونه ، از املاس میرن ؟ یا به املاس بر میگردن ؟
میتونن پسر رو فراموش کنن ؟ اون چندمین پسر قربانیه املاس ئه ؟
بیرون از املاس چه خبره ؟ کی اینجا اسیرش کرده ؟ 
چرا میخوان ما ببینیم و انتخاب کنیم 
اون روز راجع به تصمیم و وجدان حرف زدیم .
        

10