یادداشت‌های کیمیا بلندهمت (10)

        این کتابو وقتی ۲۰ سالم بود خوندم  و دیشب بازم سراغش رفتم
همیشه ترس زری از اینکه نکنه بعد لز یوسف دیوونه بشه منو تحت تاثیر قرار می‌داد 
یکی از اون قسمت های کتاب که برام به صورت فیلم دراومد و به عینه تو ذهنم دیدم 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

          املاس اصلا کجاست ؟ یه شهر که هیچ اتفاق بدی توش نمیافته 
همه حالشون خوبه ، کیفشون کوکه و مشکلیم ندارن .
اما ... یه پسری داره جای تمام ادمای اون شهر ، به خاطر خوشحالی و سلامتی اونا تاوان پس میده .
اسطوره قربانی کردن در تمامی ادوار تاریخ وجود داره : انسان در مقابل یک نیروی عظیمی که نمیشناسه _ براش بلایای طبیعی میاره _ خودش رو ناتوان میبینه و میترسه . چطور خودش رو اروم میکنه؟ با درست کردن خدایانیکه وجود ندارن و قوانینی براشون میزاره وه در مقابلش اونا قوانینی وضع نکردن 
آیین‌های قربانی و رقص و کشتورزی برای در امان بودن تمام اعضای اون جامعه _ راحت موندن خیال خودشون نیز هم _ .
اما ...بچه های املاس وقتی به یه سن مشخص میرسن میرن و اون پسر رو میبینن .
حالا انتخاب دست خودشونه ، از املاس میرن ؟ یا به املاس بر میگردن ؟
میتونن پسر رو فراموش کنن ؟ اون چندمین پسر قربانیه املاس ئه ؟
بیرون از املاس چه خبره ؟ کی اینجا اسیرش کرده ؟ 
چرا میخوان ما ببینیم و انتخاب کنیم 
اون روز راجع به تصمیم و وجدان حرف زدیم .
        

16