یادداشت کیمیا بلندهمت
1403/3/13
املاس اصلا کجاست ؟ یه شهر که هیچ اتفاق بدی توش نمیافته همه حالشون خوبه ، کیفشون کوکه و مشکلیم ندارن . اما ... یه پسری داره جای تمام ادمای اون شهر ، به خاطر خوشحالی و سلامتی اونا تاوان پس میده . اسطوره قربانی کردن در تمامی ادوار تاریخ وجود داره : انسان در مقابل یک نیروی عظیمی که نمیشناسه _ براش بلایای طبیعی میاره _ خودش رو ناتوان میبینه و میترسه . چطور خودش رو اروم میکنه؟ با درست کردن خدایانیکه وجود ندارن و قوانینی براشون میزاره وه در مقابلش اونا قوانینی وضع نکردن آیینهای قربانی و رقص و کشتورزی برای در امان بودن تمام اعضای اون جامعه _ راحت موندن خیال خودشون نیز هم _ . اما ...بچه های املاس وقتی به یه سن مشخص میرسن میرن و اون پسر رو میبینن . حالا انتخاب دست خودشونه ، از املاس میرن ؟ یا به املاس بر میگردن ؟ میتونن پسر رو فراموش کنن ؟ اون چندمین پسر قربانیه املاس ئه ؟ بیرون از املاس چه خبره ؟ کی اینجا اسیرش کرده ؟ چرا میخوان ما ببینیم و انتخاب کنیم اون روز راجع به تصمیم و وجدان حرف زدیم .
(0/1000)
1403/3/18
0