یادداشت کیمیا بلندهمت
1404/1/24
اولین بار کتاب رو توی حیاط دانشگاه خوندم نفسم در اخر بند اومده بود ، تمام سرم پر از فکر بود چطور یک نفر نمیتواند هیچ جای دنیا خوشحال نباشد؟ اصلا چطور میتوان نه خوشحال بود نه ناراحت ؟ این همه بی حسی و تنفر از کجا می امد؟ بشدت به یاد بیگانه کامو افتادم این کتاب و کاراکترش که ما اسمش رو نخواهیم دانست در جسم و روح خود زندانیست و حتی در کالبد خود نیز احساس ازادی و راحتی نمیکند داستان روحی سرکش همچون مورسو " بیگانه " دارد. این قلم" کامو " وار بشدت مورد پسند جدی خوان ها و علاقه مندان به فلسفه و تحلیل است .
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.