یادداشت کیمیا بلندهمت

        اولین بار کتاب رو توی حیاط دانشگاه خوندم 
نفسم‌ در اخر بند اومده بود ، تمام سرم پر از فکر بود 
چطور یک نفر  نمیتواند هیچ جای دنیا خوشحال نباشد؟
اصلا چطور میتوان نه خوشحال بود نه ناراحت ؟
این همه بی حسی و تنفر از کجا می امد؟
بشدت به یاد بیگانه کامو افتادم 
این کتاب و کاراکترش که ما اسمش رو نخواهیم دانست 
در جسم و روح خود زندانیست 
و حتی در کالبد خود نیز احساس ازادی و راحتی نمیکند 
داستان روحی سرکش همچون مورسو " بیگانه " دارد.
این قلم" کامو " وار بشدت مورد پسند جدی خوان ها و علاقه مندان به فلسفه و تحلیل است .
      
13

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.