یادداشت‌های 𝐏𝐞𝐫𝐜𝐢𝐯𝐚𝐥 (4)

          ی کتاب دیگه با تم آخرالزمانی از آقای شوسترمن.بنظرم از پس بیان نکته اصلی که اول ذهن و چشم مخاطب رو به روی شاید آینده نه چندان دور طبیعت و بشر باز کنه به خوبی براومده و وقتی که عمیقاً پا به صفحات کتاب بزاری متوجه حس اظطراب و تلاش برای بقا میشی.این که چطور تو شرایط خاص همه میتونن تبدیل به یک هیولای وحشتناک بشن و هیچ گونه حس ترحم و هم نوع دوستی نیز وجود نداشته باشه.اسم کتاب به خودی خود گویای همه چیز هست.خشکسالی و بی آبی که هرچند همه ازش مطلع هستند اما کسی آن را جدی نمیگیرد.امیدوارم حداقل این اثر روی مخاطب تاثیر خودش رو بزاره. سبک کتاب واسم جدید بود که از دید چندین و چند شخصیت بیان میشه و جالب بود.اما به شخصه به هیچ عنوان پایان کتاب رو نمیتونم قبول کنم.حس میکنم بر خلاف بقیه کتابای شوسترمن که هیچ ترسی برای از بین بردن شخصیت اصلی کتاب نداشت؛اینجا قصه فرق میکرد و در آخر تمام شخصیت های اصلی صحیح و سالم به مانند فیلم ها خوش و خندان در کنار هم قرار گرفتن.وقتی تو صفحات پایانی خبری از جکی نبود انتظار داشتم حداقل او قربانی شجاعتش شده باشد که خب فقط یک نیم خط کافی بود تا بفهمم او نیز سالم مانده.عمیقا حس میکنم تمام ماجراجویی ها و تلاش گروه رو پوچ جلوه داد به طوری که اگه دوهفته داخل خونه هاشون دوام می‌آورند خیلی شیک و مجلسی مشکل تمام می‌شد.اما هرچه که بود همچنان ارزش خواندن داره
        

20

مجموعه ای
          مجموعه ای چهار جلدی (سه جلد منتشر شده)
کتاب ترسناک نیست. نه ترسناکه، نه چندش، نه غم انگیز، هیچکدوم. چون خودم اولاش فک میکردم اینجوری باشه، گفتم بگم.

از نکات مثبت این کتاب همینقدر بسنده میکنم که داستان گیرا و نسبتا تازه تر نسبت به فانتزی های دیگه اش باعث شد در دوران پراسترس امتحانات توجهم رو جلب و منو متقاعد کرد که داستانش رو دنبال کنم
خلاصه کتاب رو که از پشت جلد هم میتونید بخونید پس خیلی وقتتان را نمی‌گیرم و باید بگویم داستان حول محور اتفاقاتی رخ میدهد که در مغز هیچ انسان این دوره نمی‌گنجد و تمامی قسمت های زندگی به کلی متفاوت شده است به طوری که انسان تقریبا دیگر دغدغه ای ندارد و به راز جاودانگی دست یافته است
این بخش کمی تفکرم را برانگیخت.
با خود فکر کردم آدم یک عالمه وقت دارد که به گردش و سیاحت بپردازد؛ همه ی دنیا را بگردد. همه ی کتاب های دنیا را بخواند. همه ی زبان ها را یاد بگیرد. نوه و نتیجه و ندیده هایش را ببیند. مجبور نیست مثل چی از صبح تا شب کار کند یا به مدرسه برود. بعد به این فکر کردم:« خب همه ی این کارها رو بکنم که چی بشود؟ که از زندگی نامحدود لذت ببرم. ولی وقتی سختی و ارزشی نباشه لذتی هم نیست.» یعنی وقتی نامیرایی هدفی را بی ارزش کرد، رسیدن به آن هم خیری ندارد. تازه شاید وقت شد همه ی این کارها را در صدسال اول انجام داد؛ صده های بعدی چه؟ (فرض کنین همه ی همه ی کتاب های دنیا رو خوندید، حالا ده سال ده سال باید منتظر بمونید که یه کتاب جدید چاپ بشه??)
پس با شخصیت های داستان همسو شدم

حرف از شخصیت های داستان شد چند خطی نیز راجع به آن ها نظر دارم :
شخصیت پردازی را به شخصه خیلی دوست داشتم. روئن و سیترا اولش شخصیت خمیری داشتند؛ بعد کم کم نویسنده آن ها را ورز داد و طی اتفاقات پرپیچ و خمی که برایشان افتاد، آن ها را مغز پخت کرد که این از نقاط قوت کتاب است. سیترا اصلا ضعیف نبود و روئن خفن ترین بود. داس فارادی شخصیت قابل احترام و شخصیت منفی ها، در خور یک شخصیت منفیِ درگیرکننده، روان پریش و توطئه گر بودند.

خلاصه که در بین کتاب های اخیر می‌تونه نمره مورد قبول رو کسب کنه
امیدوارم بخونین و لذت ببرین .
        

16