یادداشت‌های علی دارا (6)

          بسم الله الرحمن الرحیم 

چون باد صبا بگردم این عالم را
این عالم پر غریو و پر ماتم را 
دانی که چه می‌جویم از این گردیدن؟
کنجی که درو راه نباشد غم را
~محمد صوفی مازندرانی

ادیب شهیر ساموئل جانسون بیشتر به خاطر نوشتن اولین لغتنامه‌ی مدرن انگلیسی مشهور است و کتاب راسلاس تنها داستان بلندش است. گویند که وی این داستان را پس از مرگ مادرش و برای تامین مخارج کفن و دفن او و پرداخت بدهی‌هایش نوشت. ناشر به وی ۱۰۰ پوند داد تا هزینه‌های اولیه‌ تامین شود. جانسون شخصیتی جالب توجه داشته که در این یادداشت جای بحث در مورد وی نیست.
داستان در دره‌ای بی‌نام در حبشه که جانسون در چند جا آن را به سبب اوصافش دره‌ی نیک‌بختی می‌نامد آغاز می‌شود. این دره مملو از نعمات است به گونه‌ای که (موهبت‌های طبیعت همه در این جا بود و هیچ یک از شرارت های طبیعت در آن نبود) دره محل زندگی پادشاه حبشه و فرزندان و خادمان اوست. بسیاری از امکانات مادی برای شاهزادگان فراهم است و آموزگارانی به آن‌ها علوم مختلف را می‌آموزند. اما شاهزاده‌ای به نام راسلاس از وضعیت خویش در دره خشنود نیست و در جستجوی خشنودی همراه با شاعر تاجرپیشه‌ای به نام ایملاک از دره می‌گریزد و به مصر سفر می‌کند. جانسون در این اثر که غالبا گفتگوهای فلسفی است مانند راسلاس در جستجوی خوشی است. وی می‌کوشد که توضیح دهد خوشی نزد چه کسانی یافت می‌شود و چه کسانی خود را دارای نیک‌حالی میدانند. وی با توصیف جماعات و افراد گوناگونی در سفر راسلاس به مصر نیک‌حالی مطلق را نزد هیچ‌کس نمی‌بیند. 
بسیاری از اندیشه‌های قرن هجدهم که بعدها بیشتر در فلسفه‌ و اندیشه‌ی غربی نمود یافت در داستان جانسون دیده می‌شود. وی اصالت را به زندگی می‌دهد در حالی که از بیان این که زندگی چیست عاجز است و فصل پایانی کتاب (سرانجامی که در آن هیچ چیز به سرانجامی نمی‌رسد) نام دارد! جانسون به عنوان یک فرد مذهبی و ضد برده‌داری و نژادپرستی شناخته شده. قهرمان‌های داستان راسلاس نیز افرادی حبشی و محترمند که با فنون و فلسفه بیگانه نیستند. اما با این وجود وی در همین کتاب چنین عقیده‌ای بیان می‌کند که (اروپایی‌ها متفاوتند چون داناترند همان گونه که انسان بر دیگر جانوران حاکم است)
داستان راسلاس و گریختن وی از (دره‌ی نیک‌بختی) انسان را به یاد این سخن پیامبر صلی الله علیه و سلم می‌اندازد که (اگر فرزند آدم يک دره‌ی پر از طلا داشته باشد، دوست دارد که صاحب دو دره‌ی طلا باشد و فقط خاک است که دهان او را پُر می‌كند)
        

3

          بسم‌ الله الرحمن الرحیم

نام اصلی کتاب نامه‌های آمابد، Letters d'Amabed ، است. نمی‌دانم چرا مترجم ناشناس کتاب در اواخر دهه‌ی ۱۳۳۰ هجری شمسی عنوان را نامه‌های یک برهمائی گذاشته است. ولتر داستانی کوتاه به نام برهمن خوب Lo Bon Bramin نیز دارد که جدای از این داستان است.
کتاب داستانی است در قالب نامه‌‌نگاری آمابد و همسرش، دو هندو اهل شمال هندوستان، به استادشان شاستاسید در نیمه‌ی اول قرن شانزدهم میلادی. آمابد و همسرش با کشیشی دومینیکن آشنا می‌شوند که به آن‌ها زبان ایتالیایی می‌آموزد و همراه او به گوآ ، پایتخت پرتغالیان در هندوستان، می‌روند. در آن جا هر دو با توطئه‌ی کشیش، که به همسر آمابد چشم داشته، به عنوان مرتد دستگیر می‌شوند و سپس برای داوری میان آن‌ها و کشیش به روم تختگاه پاپ می‌روند. 
ولتر نقدهایی که در بسیاری از آثارش نسب به مسیحیت و کلیسا نگاشته را این بار در قالب داستانی (شرقی) به تحریر درآورده. همان طور که در قرن هجدهم معمول بود و بعدها بیشتر در میان اروپاییان رواج یافت تفاوت عقاید در سرزمین‌هایی که اروپاییان پس از سال‌ها (انزوا) با آن‌ها ارتباطات عمیق‌تری یافتند به عنوان نقدی بر فرهنگ مسیحی ـ یهودی رایج در دین کلیسایی تعبیر می‌شود. طرح این سوال که چگونه مسائلی که در عهدین مذکور است در جای دیگر از جهان شناخته شده نیست و نتیجه‌گیری از این سوال که پس تمامی مندرجات عهدین باطل است. ولتر از زبان شاستاسید، تنخ را (سالنامه‌های یک عده دلال و رباخوار) می‌نامد و می‌گوید چگونه پسران یک پدر (نوح) نام فامیلی خود را گم کردند. دانستن این نکته ضروری است که ولتر به علت تعصبش در دشمنی با مسیحیت و آموزه‌های کلیسا وجود شهر نینوا و امپراتوری‌های آشور و بابل را هم (به این علت که تنها در عهدین از آن‌ها نام برده شده) زیر سوال می‌برده که بعدا کشفیات باستانشناسی وجود آن‌ها را ثابت کرد. حتی در این کتاب (یعنی نامه‌های آمابد) برای نقل از عقاید هندویان و انتقاد از این باور یهودی ـ مسیحی که عمر جهان چیزی نزدیک به پنج هزار سال است از کتابی جعلی به نام ezourvedam استفاده کرده که در آن گفته شده هندویان معتقدند عمر انسان صد هزار سال است. ولتر در دیگر آثارش نیز برای نقد مسیحیان از این کتاب که خود متنی ساختگی در جهت تایید مسیحیت است استفاده کرد.
آداته و همسرش در گوآ با این اتهام مواجه می‌شوند که چون آن‌ها تعمید (در رود گنگ) یافته‌اند پس مسیحیند و چون آداب مسیحیت را تغییر داده‌اند زندیق خوانده می‌شوند. در این هنگام همسر آداته از فرماندار گوآ می‌خواهد که میان آن‌ها داوری کند. در این جا ولتر نماینده‌ی پادشاه را در مقابل نماینده‌ی مذهب برتری می‌بخشد. فرماندار کشیش و آداته و همسرش را روانه‌ی روم می‌کند تا پاپ در اختلاف آن‌ها حکم کند. 
ولتر از زبان آمابد به نقد درونی اروپا و مسیحیت می‌پردازد. آمابد که در هنگام اقامت در روم به زبان‌ لاتین و ایتالیایی مسلط شده اکنون به عنوان یک (دیگری) که درون فضای فرهنگی آن دیار است در مورد آداب اروپا و مذهب آن دیار قضاوت می‌کند. ولتر می‌گوید:
 «همه وقتی در روم هستند مودبند و شرط ادب را معمول می‌دارند اما در جای دیگر (هندوستان) وحشیگری و جنایت می‌کنند»
«شما مردم را وادار به قبول مسائلی می‌کنید که او (مسیح) کلمه‌ای هم درباره‌ی آن سخن نگفته است» و همچنین جدایی دین از سیاست را در گفتار مسیح می‌جوید: آمابد به کشیشی می‌گوید با توجه به این که مسیح گفته «آن چه متعلق به سزار است به سزار بدهید، و آن چه متعلق به خداست به خدا بدهید» پس پاپ نباید پولی جمع کند. کشیش در پاسخ چنین توجیه می‌کند که پاپ در روم که تختگاه سزار است ساکن است پس امپراتور و سزار واقعی اوست.
کتاب دعوای فرانسه و بریتانیا بر سر هند را در قالب دعوای دو فرقه‌ی کلیسایی دومینیکن و فرانسیسکن نقد می‌کند. دو فرقه‌ای که مانند کاتولیک‌ها(فرانسه)و پروتستان‌ها(بریتانیا)معتقدند از تعالیم مسیح پیروی می‌کنند ولی رقابتشان بر سر دنیا و پول بیشتر از بحثشان بر سر دین است. همچنین ولتر در کتاب نگاهی نسبتا مثبت به مسلمانان و رواداری امپراتوری گورکانی دارد آن جا که می‌گوید شاستاسید استاد آمابد در مورد دستگیری آمابد در گوآ «به امپراتور کبیر هند عالیجاه بابر سخن گفته تا با این راهزنان قطاع الطریق اروپایی مقابله کند»
ولتر اشتباهاتی تاریخی در مورد اشاره به کلکته و مدرس به عنوان دو شهر مهم دارد. مثلا می‌گوید شاستاسید برهمن بزرگ مدرس است در حالی که این دو شهر پس از حضور کمپانی هند شرقی انگلیس مطرح شدند و در تواریخ مربوط به ابتدای قرن شانزدهم نامی از آن‌ها نیست‌. همچنین ایده‌ی اصلی کتاب یعنی دستگیری دو هندو به علت این که زندیق هستند نیز عجیب می‌نماید. هرچند صفحات تاریخ از جرم‌های پرتغالی‌ها و کلیسا در جهان علیه غیرمسیحیان پر است ولی صحت تاریخی چنین اقداماتی علیه یک زوج هندو نیز دور از ذهن است.

        

3

          بسم‌ الله الرحمن الرحیم

نمی‌دانم چه کسی اولین بار چنین سبکی را پایه گذاشته. جریان سیال ذهن می‌گویند. اندکی جالب است ولی بسیار اعصاب خرد کن. فکر می‌کنم کسی بوده که نمی‌توانسته به صورت معمول داستانی بنویسد و نوآوری‌ها در اغلب موارد از همین نتوانستن‌ها حاصل می‌شود.
خسروخان، شخصیت اصلی داستان، نوه‌ی شازده‌ی بزرگ است که خاطرات گذشته را زندگی می‌کند. همسرش، دخترعمه‌ش فخرالنساء، هم علاقمند به خواندن خاطرات جد والاتبارشان است‌. خسرو و دیگران خاطراتی از شازده‌ی بزرگ هم می‌گویند. یادآوری‌های خسرو از جنس گناه و حسرت است. همان نوستالژی قاجاری که در محتواهای گوناگون می‌بینیم‌. گناه به خاطر این که قاجار و (اجداد والاتبارِ) خسرو خان به عنوان شر مجسم و تک‌ دلیل بدبختی ترسیم می‌شوند و حسرت به خاطر از دست رفتن چیزی، دوره‌‌ای که، خوب یا بد، در یک گردهمایی مجلس موسسان از دست رفت و بازنگشت و منقرض شد و رسوم اشرافی آن هم پیش از آن به تدریج منقرض شده بود.
خسروخان تنهاست، کسانی که می‌شناسد یکی یکی می‌میرند و فرزندی هم ندارد که یادگار اجدادش را برایش باقی بگذارد. به قمار معتاد است و چوب حراج به اسباب و اثاث خانه زده، خاطره‌فروشی می‌کند. خانه‌ی کهنه‌ای که زنش فخرالنساء می‌گوید کاش شازده می‌فروخت و جایی نو می‌خرید. خسرو می‌داند «که فایده‌ای ندارد، که نمی‌تواند، که پدربزرگ همیشه مثل همان عکس سیاه و سفیدش خواهد ماند، مثل پوستی که توی آن کاه کرده باشند» نوستالژی و خاطره غالبا همین است، پوستی که توی آن کاه کرده باشند.
در عین حال که خسرو در خاطرات خودش و زندگی اجدادش و رسومی که هیچ کس نمی‌داند چرا برقرار بوده‌اند غرق است چندان مایل نیست که به تاریخ رجوع کند. دوست دارد گذشته در همان شکل نوستالژی بماند.علاوه بر خاطره‌فروشی، کتاب‌ها را همراه با مرگ نزدیکان و فامیل آتش می‌زند و فخرالنساء را به خاطر مطالعه‌ی گذشته دست می‌اندازد «شما، شما این چیزها را می‌خوانید که چی؟» بیماری فخرالنساء که علامت آن سرفه است و خنده‌ی نوکرش فخری استعاره از گذشته و امروز است. خسرو به فخری می‌گوید بلند بخند تا سرفه‌ی فخرالنساء که پدربزرگش،شازده‌ی بزرگ، هم به آن مبتلا بود را نشنود.
جنایاتی که گلشیری به آن اشاره کرده بسیار اغراق‌آمیز است. شاید اغراق به اقتضای ادبیات یا اغراق به اقتضای آن که در روزگار نگاشتن کتاب سرتاپای خاطره‌ی سلسله‌ی پیشین شر بود. ذکر شده که جد کبیر خسرو ، مادر خودش را کشته بوده و اجداد والاتبار اگر حیوانی پیدا نمی‌کردند برای تفریح بچه‌ها را هدف قرار می‌دادند! کتاب به جز این جمله هیچ اشاره‌ی آشکار و واضحی به ایران و قاجاریه نمی‌کند :«جد کبیرت فقط دلش به این خوش بود که هر روز صبح می‌توان استخوان‌های دشمن اجدادی را لگدکوب کند، عظام رمیمه‌ی نادر و زندیه را.»
در جایی از کتاب (چاپ۱۳۷۰) اشتباهی تایپی به چشمم خورد که به علت خیالات وسواس‌گونه خواستم اصلاح کنم که نکردم. چون دیدم بر خلاف شازده احتجاب علاقه‌ای به نوستالژی ندارم. بگذار آیندگان تاریخ بخوانند‌. نه تصورات ما از تاریخ را.
        

18

        بسم‌ الله الرحمن الرحیم

می‌توان با اطمینان گفت که «کاندید یا خوشبینی» مهم‌ترین و مشهورترین اثر ولتر است. کتاب طنزی سیاه است پیرامون نقد این عقیده‌ی لایب‌نیتس که (جهانِ موجود بهترین جهان ممکن است). ولتر تا حدی معتقد به این جمله بوده و در آثار دوره‌ی جوانی خویش دفاع از این عقیده توسط او دیده می‌شود. اما حوادثی مانند زلزله‌ی لیسبون (۱۷۵۵) و جنگ هفت‌ساله (۱۷۵۶ـ۱۷۶۳) وی را به این باور می‌رساند که این جهان پر از شر، بدی و ویرانی است که امکان اصلاح یا بهبود هم برای آن متصور نیست. 
کتاب شرح حوادثی است که بر سر «کاندید» خواهرزاده‌ی نامشروع یکی از اشراف «وستفالی» آمده. وی به جهت نرد عشق باختن با  «کونه‌گوند» دختر دایی خویش، از کاخ اخراج می‌شود و سفر پرماجرای خویش را برای بقا شروع می‌کند. کاندید به هر کجا که پا می‌گذارد، از آلمان و عثمانی بگیر تا پرو و آرژانتین، تنها بدی، ویرانی، ظلم و تعدی می‌بیند. خیانت‌ها و تعدی‌ها و جنایات بی‌شماری در کتاب ذکر شدند.
ولتر در کاندید به تمام گروه‌های مذهبی و واحدهای سیاسی عصر خویش می‌تازد. وی اندکی خیر و خوبی نیز در جمعیت‌ها و گروه‌های گوناگون نمی‌بیند و پیروان عقاید مختلف را جنایتکار و بی‌وجدان معرفی می‌کند. کسی را هم در این دنیا سعادتمند نمی‌انگارد. اما بیشترین انتقاد را متوجه این عقیده که (جهانِ موجود بهترین جهان ممکن است) می‌کند. نماینده‌ی این اعتقاد در کتاب «پانگلوس» استاد کاندید است. متاثر از استاد پیر، جوان داستان، کاندید، نیز تا حد زیادی وقایع فاجعه‌بار داستان را (بهترین اتفاق ممکن) تعبیر می‌کند. اما شخصیت های دیگر داستان با این تفسیر از جهان مخالفند و مدام از وضعیت شکایت دارند و جهان را جایی سراسر شوم و کسالت‌آور معرفی می‌کنند. هنگامی که قهرمان داستان معشوق خویش را در پرتغال، پس از زلزله‌ی لیسبون، می‌یابد مجبور می‌شود همراه با او و پیرزنی که نوکر اوست به «دنیای نو» سفر کند. در کشتی، ولتر از زبان شخصیت پیرزن چنین می‌گوید که :(از مسافرین کشتی بپرسید و اگر آن‌ها از زندگی خود نفرت نداشتند مرا با سر به دریا بیندازید)
تنها مکانی در این جهان که از نظر ولتر انسان در آن سعادتمند است «الدورادو» است. سرزمینی افسانه‌ای در قلب جنگل‌های آمازون که کاندید بیشترین احساس نیک‌بختی را در آن جا می‌کند اما به جهت وصال با کونه‌گوند عزیزش مجبور می‌شود آن‌جا را ترک گوید. الدورادو استعاره از مکانی است که انسان به آن راه پیدا نمی‌کند و مردم آن دیار نیز که به جمیع سعادات دست یافته‌اند مایل نیستند به جای دیگری سفر کنند. حتی کاندید و نوکرش را نیز با ماشینی مخصوص از کوه‌هایی که الدورادو را احاطه کرده روانه‌ی سفرشان می‌کنند. 
در ادامه‌ی سفر کاندید با دانشمندی به نام مارتن همراه می‌شود. ظاهرا مارتن تا حد زیادی نماینده‌ی خود ولتر است. وی به کاندید می‌گوید به کیش مانی است که با تعجب کاندید مواجه می‌شود چون وی کسی را نمی‌شناسد که در روزگارش مانوی باشد. مارتن می‌گوید تمام این جهان شر است و برای آزار ما سخته شده و موجودی شرور اداره‌ی آن را در دست دارد. 
در پایان داستان کاندید همراه با کونه‌گوند و دیگر شخصیت‌های داستان یعنی استاد پانگلوس، پیرزن، مارتن و کاکامبو، نوکر کاندید، به صورت معجزه‌آسایی در مملکت ترکان (عثمانی) گرد هم می‌آیند و با پولهای باقی‌مانده از سفر الدورادو زندگی می‌کنند اما تلخی ماجراهایی که بر سرشان گذشته همچنان آزارشان می‌دهد. در همین هنگام با باغداری مسلمان آشنا می‌شوند که به آن‌ها می‌گوید:( کار سه بلای بزرگ را از ما دور می‌کند: کسالت، هوس و احتیاج) و این طور می‌شود که هر کس به کاری مشغول می‌شود تا خود را سرگرم نگه دارد‌.
به نظر مردمان این روزگار بسیار به عقیده‌ی نویسنده‌ی کاندید نزدیکند. در عین حال که این جهان را جای بسیار بسیار بدی می‌بینند، چنان که کاندید در پایان داستان می‌گوید معتقدند که «بایستی باغمان را بکاریم و آباد کنیم» این عقیده‌ی ولتر به نظر بی‌معنی است، در جهانی که اکثرا یا حتی مطلقا شر است و غایتی جز فلاکت و زوال ندارد چطور می‌توان به کار مشغول بود و چرا می‌بایست عملی انجام داد؟ ولتر مانند بسیاری از فلاسفه به نقد جهان، جامعه و مردم پرداخته اما از این که (چه) کار باید انجام داد صحبتی به میان نمی‌آرد. آیا شخصیت‌های ظالم که در داستان کاندید یا خوشبینی توصیف شدند مشغول به آباد کردن باغ خود نبودند؟ولتر در جایی از کتاب پیش از سفر کاندید به الدورادو دو زن بومی آمریکایی را وصف می‌کند که معشوقشان دو میمون هستند و از زبان کاکامبو چنین می‌گوید :«خودتان می‌بینید که کسانی که دارای (تربیت مخصوص) نیستند چطور به این جفت‌گیری‌ها تن می‌دهند» ولتر در این کتاب بیان نمی‌کند که تربیت مخصوص چیست.آیا فقط عشق‌ نورزیدن به میمون تربیت مخصوص شمرده می‌شود؟ چه باید کرد؟ باغ را چگونه باید آباد کرد؟.پیروان و ستایندگان ولتر نیز (که می‌توان آن‌ها را حاصل این تربیت مخصوص نامید) در دهه‌های بعد از نگاشتن این کتاب دست به جنایاتی عجیب و باورنکردنی زدند‌ که کم از عشقبازی با میمون‌ها و دیگر جنایات اشاره شده در کتاب نیست.
شخصیت مورد علاقه‌ی من در داستان درویشی است که کاندید و همراهانش در فصل پایانی کتاب در پی فلسفه‌بافی‌های فراوان میان خود برای قضاوت پیش او رفتند. کاندید به درویش گفت:« ای پدر بزرگوار، روی زمین یکسره شر است و فساد.» 
درویش گفت:« چه خیر باشد چه شر، چه اهمیتی دارد؟آن‌جا که اراده ی مبارکش بر آن تعلق گیرد که یک کشتی به سوی مصر روانه کند، آیا نگران آن خواهد بود که موشهای در کشتی راحتند یا نه؟»
پس از این که استاد کاندید، پانگلوس، سعی می‌کند با وی بر سر مبانی فلسفی بحث کند، درویش در را به روی گروه می‌بندد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

        بسم الله الرحمن الرحیم

داستان روایت زندگی پزشکی به نام پرویز (علی) بکتاش است که در سال ۵۳ همراه با زن انگلیسیش، مارگارت، به وطنش بازگشته و قصد دارد مطبی بازکند. پدر دکتر هم از آن حکیم‌باشی‌های قدیمی در مشهد بوده که در ابتدای داستان شرحی از او به نقل از یکی از همسایگان قدیمیشان داده می‌شود. بکتاش شخصی است که میان سنت و مدرنیته پا در هواست یا بهتر بگویم میان معنویتی عامیانه و علمی که در دانشگاه آموخته. با این که دکتر ارتوپد است دوست دارد تحلیل‌های (حکیمانه) از وضعیت روانی بیمارانش ارائه دهد و بدش نمی‌آید یک خوابگزارـ پزشک باشد که یک کاناپه به شیوه‌ی فروید و انصارش هم در مطب بگذارد و بگوید از وضعیت کودکیت برای من بگو. اما خب مانند همه‌ی پزشکان روزگار نظام پزشکی دست و پایش را بسته بوده. بکتاش علاوه بر ارجاع به دانته و اساطیر یونانی می‌کوشد به تبعیت از (یا به یاد او؟) پدری که در کودکی از دست داده معنویت عامیانه‌ش را حفظ کند و بچه‌هایش که هیچ فارسی و عربی نمی‌دانند را صبح هنگام با الفاظی (شبیه به اذان و اقامه!) بیدار کند. 
وی با منشیش، مهناز، صمیمی است و با زنش مارگارت بسیار رسمی. ولی عجیب‌ترین رابطه را با گیتی دارد. زنی متمول که در هنگام حیات شوهرش از جانب دکتر رد می‌شود و پس از درگذشت شوهرش دیگر چندان تمایلی به رابطه با دکتر ندارد. در نهایت نیز رابطه‌ی عجیبش با او به متارکه‌ی مارگارت با دکتر می‌انجامد. 
دوگانگی دکتر در آخرین صفحات کتاب به شکلی عجیب در بطن حوادث پایانی منجر به سقوط رژیم شاه به نمایش درمی‌آید. هنگامی که دکتر در آذرماه از بیمارستان طلب دستمزدش برای عمل مجروحین ۱۷ شهریور را می‌کند و در همان حال شعارگویان همراه با مهناز به سوی بیمارستان برای مداوای معترضین می‌رود.
مهناز همان معنویت عامیانه‌ای است که دکتر نمی‌تواند آن را رها کند. زن هموطن جوان و  مطلقه‌ای که دکتر با ستودن او برای داشتن «خوی دست نخورده‌ی شهرستانی‌»، به او ابراز علاقه می‌کند. مارگارت همان حرفه‌ی دکتر است، پرستاری فرنگی که در پایان نیز مشخص نیست دکتر بتواند به طور کامل او را فراموش بکند. و گیتی به نظر همان عشق و شوری است که دکتر با همان دو دوتای دکترمآبانه‌ی خویش و زهد معنویت‌گرایش وی را نادیده می‌گیرد.
کتاب اولین بار در سال ۱۳۶۴ چاپ شده و حکایت سال‌های ۱۳۵۳ تا ۵۷ را بازگو می‌کند. در نیمه‌ی اول کتاب اثری از مسائل اجتماعی نیست. تنها چیز چشم‌گیر این است که نام‌های خیابان‌ها و جای‌ها همان صورت کهن خود را دارند و گاهی در پاورقی به نام‌های پس از انقلابیشان اشاره می‌شود. اما در نیمه‌ی دوم ناگهان متن کتاب پر می‌شود از اشارات به سیاست، جامعه، و دیگر چیزهای مربوط به فضای انقلابی‌. در سراسر کتاب مطالبی به خصوص در مورد اشاره به جنگ است که تاریخ نوشتن کتاب را لو می‌دهد. مانند اصطلاحات مربوط به جنگ که در فضای جنگ ایران و عراق وارد ادبیات و ذهن مردم شد. مانند این جمله «به قول سربازان جبهه چیزی نیست گلوله است».
افغانی در توصیف صحنه‌ها نویسنده‌ای حرفه‌ای است. فضاسازی را بلد است و دقیقا مخاطب را در میان شخصیت‌های رمانش جا می‌دهد. اما اصلی‌ترین شخصیت‌های کتاب نیز از عمق و back story کافی برای فهم انگیزه و چگونگی تفکرشان توسط مخاطب برخوردار نیستند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1