یادداشت علی دارا

علی دارا

علی دارا

2 روز پیش

        بسم‌ الله الرحمن الرحیم

کتاب برخلاف عنوان و شهرتش(که ظاهرا بسیار وامدار سریالی است که در دهه ۵۰ دیده شد) در مورد «دایی جان ناپلئون» نیست. بلکه در مورد عشق راوی و دخترداییش لیلی است. محوری بودن شخصیت دایی‌ جان فقط به این خاطر است که پدر لیلی است و بزرگ خانواده است. وگرنه نویسنده می‌توانست اسم کتاب را بگذارد «عمو اسدالله» و هیچ خللی به روایت و شخصیت‌ها و ماجراها و استعاره‌ها و کنایه‌های موجود در داستان وارد نشود. دایی جان ناپلئون رمانی است عاشقانه با رگه‌های قوی از کمدی سیاه، سیاست و  تاریخ. 
داستان ماجراهای خانواده‌ای را در سالهای ۱۳۱۹ـ۱۳۲۱ روایت می‌کند که معتقدند جزو «آریستوکراسی» مملکتند و یک سر و گردن از واکسی و قصاب و مامور تامینات بالاترند. اما در واقع نه ربطی به قاجار دارند و نه ربطی به خوانین آن زمان و نه ربطی به پهلوی. و به قول اسدالله جد بزرگشان به صورت کاملا اتفاقی لقبی ( مانند ببرالدوله و پلنگ‌السلطنه) از ناصرالدین‌شاه گرفته. شاید به همین علت است که دایی جان، بزرگِ این خانواده، که علاقه‌ی شدیدی به ناپلئون دارد و در میان فرزندان به دائی جان ناپلئون معروف است علاقمند است برای جبران جایگاه پایین خانواده به جعل تاریخ و شاخ و برگ دادن به حکایات حضورش در تیپ قزاق قشون قاجار. وی با درجه‌ای پایین بازنشسته شده و اکنون کاری ندارد جز خیالبافی‌. قاعدتا این شبه‌تاریخ‌های شخصی که حقیقت و افسانه را در هم می‌آمیزد به منظور کسب ثروت و قدرت در ساحت اجتماعی ساخته نمی‌شوند. دایی جان نیازمند است که خود را در خانواده بزرگ نشان دهد. که بگوید ببینید من که بزرگ شما هستم کسی بوده‌ام. ساخت روایت درون گروهی برای ایجاد محبوبیت و مقبولیت بیشتر.
مخاطبین داستان‌های دایی جان، یعنی همه‌ی خانواده، می‌دانند که دایی جان قزاق ساده‌ای بوده که فوقش چند راهزن را دستگیر کرده اما مطلقا در حضور او اعتراضی به روایت‌های شاخ‌دار وی که از مقابله با اشرار کازرون و ممسنی تبدیل به زد و خورد با نیروهای انگلیس شده نمی‌کنند. گاهی اعضای خانواده نیازمندند که دایی‌جان آن‌ها را تایید کند، نیازمندند که از این طریق اهداف مختلفشان تامین شود. گاهی نیز اسباب شوخی و خنده را با دایی جان پی گرفته و در میان جمع به سخنان او مهر تایید می‌زنند و گوشه چشمی به حضور در جمع خانوادگی دارند. و گاهی هم به سبب کینه‌توزی یا خیرخواهی کاری می‌کنند که مالیخولیای انگلیسی‌ستیزانه‌ی دایی‌جان تقویت شود‌. البته شخصیت دایی‌جان نیز در سکوت افراد موثر است. دایی جان جدای از دروغگویی و افسانه‌پردازی بی‌حد و مرزش در محیط فاسد خانواده شخصیتی قابل احترام به نظر می‌آید. دروغ‌های دایی جان در نگاه اعضای خانواده ،که هر یک مانند اغلب انسان‌ها رذائل اخلاقی به ظاهر بسیار مخرب‌تری دارند، ضرری ایجاد نمی‌کند و دیگران هم مشکلی نمی‌بینند که وی خود را در گفتگوهای خانوادگی قهرمان دفاع از مشروطه و مبارزه با انگلیس بداند. در نهایت می‌بینم که این دروغ‌ها و افسانه‌پردازی‌ها ابتدا برای خود دایی و بعد برای خواهرزاده‌اش ، راوی داستان، مشکلات بزرگی فراهم می‌کند. دایی با این رفتارهای افراد خانواده‌اش کم کم به این باور می‌رسد که بسیاری از سیاست‌های انگلیسی‌ها برای حذف او طراحی شده و خود را مرکز سیاسی عالم تصور می‌کند. خانواده حتی در بسترمرگ دایی نیز گمان می‌کنند تایید داستان‌ها و گمان‌های او خدمت و محبتی به دایی جان است، آن جا که اسدالله به یک ارمنی پول می‌دهد تا با لباس نظامی بریتانیا و پرچم آن کشور نزد دایی بیاید و به او بگوید که برای دستگیری وی آمده.
مهم‌ترین شخصیت داستان پس از دایی جان نوکر او قاسم است. قاسم که اهل غیاث‌آباد قم (نفهمیدم آیا این روستا حقیقی است؟ ظاهرا اگر هم آبادی و دهی به این نام بوده امروزه از اهمیت چندانی برخودار نباشد) است از روی تملق، وابستگی اجتماعی ـ اقتصادی و محبت قلبی داستان‌های دایی را تایید می‌کند. وی از تایید پا فراتر گذاشته و خود را نیز در داستان‌های دایی‌جان تصویر می‌کند. حتی این تصویرسازی‌ها از تایید روایات دایی نیز فراتر می‌رود و به تصحیح آن روایات می‌پردازد. به گونه‌ای که دایی نیز حضور قاسم را در جنگ‌ها می‌پذیرد و گاهی می‌گوید بله چیزی که قاسم می‌گوید درست است و روایت قاسم به راحتی بر روایت اصلی (!) غلبه می‌کند . چون کس دیگری به این اندازه با دایی در تایید داستان‌هایش همراهی نکرد قاسم نیز کم کم به رتبه‌ی دایی می‌رسد.  در موخره، راوی به صورت اتفاقی قاسم را پس از سا‌ل‌ها می‌بیند که به مال و مکنتی رسیده و لباس خیال دایی را بر تن کرده و نزد جوانان از مبارزه‌اش با انگلیس و مشروطه‌خواهی می‌گوید. روایت دایی از طریق قاسم زنده است ولی این‌بار دیگر فراتر از لبخند و تاییدی خانوادگی است و باعث تاثر و تشویق حقیقی نسل جدید می‌شود.
من پی‌دی‌اف چاپ سوم کتاب در سال ۵۲(اگر اشتباه نکنم) را خواندم که انتشارات صفی‌علیشاه چاپ کرده است. غلط‌های املایی عجیب و غریبی مانند حیز به جای هیز به چشم‌ می‌خورد. شوخی‌های جنسی و برخی سوژه‌های کتاب حتی برای آن زمان هم تکراری و خسته‌کننده است.
      
40

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.