معرفی کتاب دکتر بکتاش اثر علی محمد افغانی

دکتر بکتاش

دکتر بکتاش

3.7
5 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

15

خواهم خواند

0

شابک
9789643511913
تعداد صفحات
538
تاریخ انتشار
1396/5/31

توضیحات

        
«بسیاری از افرادی که در زندگی شخصی من حضور داشته و تاثیری بر من گذاشته اند در داستان های من هم حضور دارند. تصور اینکه نویسنده چیزی به کلی خیالی می نویسد اشتباه است. نویسنده نمی تواند با خیال چیزی بنویسد. البته نویسنده می تواند چیزی از کشف و شهود را مطرح کند که حتا زنده تر از واقعیت است.» این گفته ی یکی از قدیمی ترین رمان نویسان ایران است ؛ علی محمدافغانی .«دکتربکتاش» نام رمانی از اوست ، این کتاب نخستین بار در سال 1364 از سوی موسسه انتشارات نگاه در قفسه کتابفروشی ها جای گرفت.رمان به 30 فصل تقسیم بندی شده و به چاپ رسیده است . .
      

یادداشت‌ها

maedeh

maedeh

1404/2/31

        داستان روایت زندگی پزشکی به نام (علی) بکتاش است؛ مردی که در سال ۱۳۵۳ همراه با همسر انگلیسی‌اش، مارگارت، به ایران بازمی‌گردد تا مطبی باز کند.
بکتاش در مرز سنت و مدرنیته معلق است.
اولین مسئله‌ در کتاب ریتم کند، نثر بازاری و توصیفات بی‌مورد است. بخش زیادی از رمان صرف مونولوگ‌های درونی شخصیت‌ها و ارجاعات علمی سطحی می‌شود که نه به پیشبرد داستان کمک می‌کنند و نه عمق شخصیت‌ها را افزایش می‌دهند. به جای روایت، نویسنده درگیر بیان نظرات شخصی‌اش از طریق راوی می‌شود و این باعث از بین رفتن فاصله‌ی داستان با نویسنده می‌گردد.
درواقع، نویسنده تلاش دارد با زبانی که به ظاهر علمی و آگاهانه است، به موضوعات روان‌شناسی و اجتماعی بپردازد، اما نه تسلطی بر این علوم دارد و نه از اصول روایی بهره می‌گیرد.

او نگاه جنسیت‌زده و تحقیرآمیز به زنان دارد
یکی از واضح‌ترین ضعف‌های کتاب، نگاه عمیقاً ابزاری، قضاوت‌گر و ضدزن آن است. زن‌ها در این رمان یا اغواگرند، یا قربانی، یا ابزار آزمایش «اخلاقی» مردها. نویسنده با پرداختی مبتذل، شخصیت‌هایی زنانه خلق کرده که نه پیچیدگی دارند، نه کنش‌گرند، و نه هویتی مستقل.
مفاهیمی مانند «بکارت»، «شرافت زن»، «فداکاری زن برای مرد» با لحنی قضاوت‌گر و سنتی بازگو می‌شوند، بی‌آن‌که نویسنده آن‌ها را به نقد بکشد یا حتی تلاش کند روایتی چندلایه ارائه دهد.

[[اینجا اروپا و آمریکا نیست که شب زفاف را واقعه‌ای در زندگی خود ندانند و به بی‌خدشه بودن دختر اعتبار ندهند]]

این جمله به‌وضوح نشان می‌دهد که در نگاه نویسنده، «بکارت» به‌عنوان ارزش و هویت زن به حساب می‌آید. با این باور که زن تنها از دریچه‌ی بدن و جنسیّت خود ارزیابی می‌شود، نویسنده عملاً هویت و شخصیت انسانی زن را در برابر نگاهی سطحی و ابزاری فرو می‌کاهد. بدین‌گونه، زن در این ساختار فکری نه تنها از حق انتخاب و شخصیت مستقل خود بی‌بهره است، بلکه مرد به‌عنوان قاضی و صاحب‌اختیار این ارزش‌گذاری شناخته می‌شود.
متاسفانه، این تنها یک جمله نیست؛ بلکه شاکله‌ی فکری تمام رمان بر اساس چنین نگاهی بنا شده است. گویی ارزش زن تنها در این قاب محدود می‌شود، و تمام آنچه که به او اختصاص داده می‌شود به چیزی جز آنچه که در بدن او نهفته است، ارزشی نخواهد داشت.

نویسنده حتی وقتی می‌خواهد شخصیت‌ها را دچار تضاد کند، آن‌ها را در یک نظام اخلاقی بسته قرار می‌دهد. صدای زنان در این رمان یا خاموش است یا به کلیشه‌های مطلق تبدیل شده. مردها هم یا دچار بحران‌های تقلبی اخلاقی‌اند، یا در حال قضاوت و کنترل دیگران.
هیچ دیالوگی از دل موقعیت نمی‌جوشد؛ بلکه همه چیز از پیش‌تعیین‌شده است تا مخاطب به همان قضاوتی برسد که نویسنده می‌خواهد. این ضدروح ادبیات است.در واقع، رمان بیشتر درباره‌ی آن چیزی‌ست که نویسنده می‌خواهد بگوید، نه آنچه شخصیت‌ها زندگی می‌کنند.

از وقیح ترین نقاط داستان، ترک همسر دکتر است—زنی که با تمام ضعف‌هایش، سال‌ها کنار او مانده، با تندخویی‌اش ساخته، و از خانواده‌ی خودش برای حفظ زندگی‌شان گذشت کرده. حالا که سر سو تفاهمی رفته با این حال، دکتر حتی تلاش کوچکی برای گفت‌وگو، شفاف‌سازی یا ترمیم رابطه نمی‌کند.
دریغ از تلاشی برای برگرداندن زن. بلکه  برعکس، به‌طرز خونسردانه ، پیشنهاد رابطه با منشی‌اش را مطرح می‌کند. این نقطه، نه‌تنها سقوط اخلاقی یک شخصیت بلکه سقوط اخلاق در کل جهان داستان است.

این رمان اثری تاریخ‌گذشته است.
«دکتر بکتاش» رمانی با بافتی از تفکرات سنتی، مردسالارانه و سطحی را به خورد خواننده می‌دهد.نویسنده، در تلاش برای روایت یک بحران یا یک جهان فکری، ناخواسته باورهای زنگ‌زده‌ی خود را در قالب رمان به خورد مخاطب می‌دهد؛ باوری که زن را تا حد یک مفهوم جنسی فرو می‌کاهد، مرد را قاضی می‌سازد، و عشق را به قراردادی آلوده به مالکیت و بدگمانی بدل می‌کند.

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

        بسم الله الرحمن الرحیم

داستان روایت زندگی پزشکی به نام پرویز (علی) بکتاش است که در سال ۵۳ همراه با زن انگلیسیش، مارگارت، به وطنش بازگشته و قصد دارد مطبی بازکند. پدر دکتر هم از آن حکیم‌باشی‌های قدیمی در مشهد بوده که در ابتدای داستان شرحی از او به نقل از یکی از همسایگان قدیمیشان داده می‌شود. بکتاش شخصی است که میان سنت و مدرنیته پا در هواست یا بهتر بگویم میان معنویتی عامیانه و علمی که در دانشگاه آموخته. با این که دکتر ارتوپد است دوست دارد تحلیل‌های (حکیمانه) از وضعیت روانی بیمارانش ارائه دهد و بدش نمی‌آید یک خوابگزارـ پزشک باشد که یک کاناپه به شیوه‌ی فروید و انصارش هم در مطب بگذارد و بگوید از وضعیت کودکیت برای من بگو. اما خب مانند همه‌ی پزشکان روزگار نظام پزشکی دست و پایش را بسته بوده. بکتاش علاوه بر ارجاع به دانته و اساطیر یونانی می‌کوشد به تبعیت از (یا به یاد او؟) پدری که در کودکی از دست داده معنویت عامیانه‌ش را حفظ کند و بچه‌هایش که هیچ فارسی و عربی نمی‌دانند را صبح هنگام با الفاظی (شبیه به اذان و اقامه!) بیدار کند. 
وی با منشیش، مهناز، صمیمی است و با زنش مارگارت بسیار رسمی. ولی عجیب‌ترین رابطه را با گیتی دارد. زنی متمول که در هنگام حیات شوهرش از جانب دکتر رد می‌شود و پس از درگذشت شوهرش دیگر چندان تمایلی به رابطه با دکتر ندارد. در نهایت نیز رابطه‌ی عجیبش با او به متارکه‌ی مارگارت با دکتر می‌انجامد. 
دوگانگی دکتر در آخرین صفحات کتاب به شکلی عجیب در بطن حوادث پایانی منجر به سقوط رژیم شاه به نمایش درمی‌آید. هنگامی که دکتر در آذرماه از بیمارستان طلب دستمزدش برای عمل مجروحین ۱۷ شهریور را می‌کند و در همان حال شعارگویان همراه با مهناز به سوی بیمارستان برای مداوای معترضین می‌رود.
مهناز همان معنویت عامیانه‌ای است که دکتر نمی‌تواند آن را رها کند. زن هموطن جوان و  مطلقه‌ای که دکتر با ستودن او برای داشتن «خوی دست نخورده‌ی شهرستانی‌»، به او ابراز علاقه می‌کند. مارگارت همان حرفه‌ی دکتر است، پرستاری فرنگی که در پایان نیز مشخص نیست دکتر بتواند به طور کامل او را فراموش بکند. و گیتی به نظر همان عشق و شوری است که دکتر با همان دو دوتای دکترمآبانه‌ی خویش و زهد معنویت‌گرایش وی را نادیده می‌گیرد.
کتاب اولین بار در سال ۱۳۶۴ چاپ شده و حکایت سال‌های ۱۳۵۳ تا ۵۷ را بازگو می‌کند. در نیمه‌ی اول کتاب اثری از مسائل اجتماعی نیست. تنها چیز چشم‌گیر این است که نام‌های خیابان‌ها و جای‌ها همان صورت کهن خود را دارند و گاهی در پاورقی به نام‌های پس از انقلابیشان اشاره می‌شود. اما در نیمه‌ی دوم ناگهان متن کتاب پر می‌شود از اشارات به سیاست، جامعه، و دیگر چیزهای مربوط به فضای انقلابی‌. در سراسر کتاب مطالبی به خصوص در مورد اشاره به جنگ است که تاریخ نوشتن کتاب را لو می‌دهد. مانند اصطلاحات مربوط به جنگ که در فضای جنگ ایران و عراق وارد ادبیات و ذهن مردم شد. مانند این جمله «به قول سربازان جبهه چیزی نیست گلوله است».
افغانی در توصیف صحنه‌ها نویسنده‌ای حرفه‌ای است. فضاسازی را بلد است و دقیقا مخاطب را در میان شخصیت‌های رمانش جا می‌دهد. اما اصلی‌ترین شخصیت‌های کتاب نیز از عمق و back story کافی برای فهم انگیزه و چگونگی تفکرشان توسط مخاطب برخوردار نیستند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1