یادداشت علی دارا
1404/1/5
بسم الله الرحمن الرحیم داستان روایت زندگی پزشکی به نام پرویز (علی) بکتاش است که در سال ۵۳ همراه با زن انگلیسیش، مارگارت، به وطنش بازگشته و قصد دارد مطبی بازکند. پدر دکتر هم از آن حکیمباشیهای قدیمی در مشهد بوده که در ابتدای داستان شرحی از او به نقل از یکی از همسایگان قدیمیشان داده میشود. بکتاش شخصی است که میان سنت و مدرنیته پا در هواست یا بهتر بگویم میان معنویتی عامیانه و علمی که در دانشگاه آموخته. با این که دکتر ارتوپد است دوست دارد تحلیلهای (حکیمانه) از وضعیت روانی بیمارانش ارائه دهد و بدش نمیآید یک خوابگزارـ پزشک باشد که یک کاناپه به شیوهی فروید و انصارش هم در مطب بگذارد و بگوید از وضعیت کودکیت برای من بگو. اما خب مانند همهی پزشکان روزگار نظام پزشکی دست و پایش را بسته بوده. بکتاش علاوه بر ارجاع به دانته و اساطیر یونانی میکوشد به تبعیت از (یا به یاد او؟) پدری که در کودکی از دست داده معنویت عامیانهش را حفظ کند و بچههایش که هیچ فارسی و عربی نمیدانند را صبح هنگام با الفاظی (شبیه به اذان و اقامه!) بیدار کند. وی با منشیش، مهناز، صمیمی است و با زنش مارگارت بسیار رسمی. ولی عجیبترین رابطه را با گیتی دارد. زنی متمول که در هنگام حیات شوهرش از جانب دکتر رد میشود و پس از درگذشت شوهرش دیگر چندان تمایلی به رابطه با دکتر ندارد. در نهایت نیز رابطهی عجیبش با او به متارکهی مارگارت با دکتر میانجامد. دوگانگی دکتر در آخرین صفحات کتاب به شکلی عجیب در بطن حوادث پایانی منجر به سقوط رژیم شاه به نمایش درمیآید. هنگامی که دکتر در آذرماه از بیمارستان طلب دستمزدش برای عمل مجروحین ۱۷ شهریور را میکند و در همان حال شعارگویان همراه با مهناز به سوی بیمارستان برای مداوای معترضین میرود. مهناز همان معنویت عامیانهای است که دکتر نمیتواند آن را رها کند. زن هموطن جوان و مطلقهای که دکتر با ستودن او برای داشتن «خوی دست نخوردهی شهرستانی»، به او ابراز علاقه میکند. مارگارت همان حرفهی دکتر است، پرستاری فرنگی که در پایان نیز مشخص نیست دکتر بتواند به طور کامل او را فراموش بکند. و گیتی به نظر همان عشق و شوری است که دکتر با همان دو دوتای دکترمآبانهی خویش و زهد معنویتگرایش وی را نادیده میگیرد. کتاب اولین بار در سال ۱۳۶۴ چاپ شده و حکایت سالهای ۱۳۵۳ تا ۵۷ را بازگو میکند. در نیمهی اول کتاب اثری از مسائل اجتماعی نیست. تنها چیز چشمگیر این است که نامهای خیابانها و جایها همان صورت کهن خود را دارند و گاهی در پاورقی به نامهای پس از انقلابیشان اشاره میشود. اما در نیمهی دوم ناگهان متن کتاب پر میشود از اشارات به سیاست، جامعه، و دیگر چیزهای مربوط به فضای انقلابی. در سراسر کتاب مطالبی به خصوص در مورد اشاره به جنگ است که تاریخ نوشتن کتاب را لو میدهد. مانند اصطلاحات مربوط به جنگ که در فضای جنگ ایران و عراق وارد ادبیات و ذهن مردم شد. مانند این جمله «به قول سربازان جبهه چیزی نیست گلوله است». افغانی در توصیف صحنهها نویسندهای حرفهای است. فضاسازی را بلد است و دقیقا مخاطب را در میان شخصیتهای رمانش جا میدهد. اما اصلیترین شخصیتهای کتاب نیز از عمق و back story کافی برای فهم انگیزه و چگونگی تفکرشان توسط مخاطب برخوردار نیستند.
(0/1000)
امیرمحمد سالاروند
1404/1/5
1