یادداشت‌های سعید رهنما (10)

سعید رهنما

سعید رهنما

17 ساعت پیش

          اول بگم که یک کتاب خوب رو پیدا کردید...
در دنیایی که همه به دنبال تخصصی شدن از سنین پایین هستند، «گستره» یک سوال اساسی و جسورانه مطرح می‌کند: آیا در دنیای پیچیده امروز، وسعت تجربه و مهارت‌های متنوع، ارزشمندتر از عمقِ یک تخصص واحد نیست؟ دیوید اپستاین(نویسنده) با مثال‌های جذاب، از راجر فدرر تا چارلز داروین، به این سوال پاسخ می‌دهد.
خواندن این کتاب شبیه یک گفتگوی روشنگرانه و پر از شگفتی است که باورهای قدیمی‌تان را به چالش می‌کشد. نویسنده با لحنی محققانه و داستانی، به ما نشان می‌دهد که چگونه بزرگترین نوآوران و موفق‌ترین افراد، اغلب مسیرهای غیرخطی را طی کرده‌اند و به جای تمرکز بر یک چیز، به خودشان فرصت کشف و یادگیری داده‌اند. حس و حال کتاب، ترکیبی از تفکر عمیق و آزادی است؛ آزادی از تله‌ی تخصص‌های اجباری و آزادی برای دنبال کردن کنجکاوی‌هایمان.
نویسنده به ما یاد می‌دهه که "آغازهای کند، پایان‌های سریع دارند" (البته در صورت تداوم دیگه) و این که ذهن‌های متنوع، در حل مسائل پیچیده عملکرد بهتری دارند. مفاهیمی مثل "دروغِ تخصص" یا "آموختن چگونه فکر کردن، به جای چه چیزی فکر کردن" که در کتاب مطرح می‌شوند، فقط اصطلاحات نیستند، بلکه یک رویکرد کاملاً متفاوت به یادگیری و توسعه‌ی فردی هستند. 
در یک جمله پیام اصلی کتاب کاملاً واضح است: 
انعطاف‌پذیری و داشتن یک گستره‌ی وسیع از دانش، بهترین استراتژی برای موفقیت در دنیای نامطمئن امروز است.
پیشنهاد می کنم حتما بخونید...
        

2

          در دنیای امروز که اخبار پر از جنگ، تروریسم و جنایت است، باور این موضوع سخت است که خشونت در حال کاهش است. اما استیون پینکر، با کوهی از داده‌های تاریخی و آماری، این باور ما را به چالش می‌کشد. «فرشتگان بهتر ذات ما» نه تنها می‌گوید خشونت کاهش یافته، بلکه دلیل آن را هم توضیح می‌دهد.
برای من خواندن این کتاب شبیه یک سفر طولانی در زمان بود، از قبایل باستانی و انقلاب‌های خونین تا دادگاه‌های امروزی و قوانین حقوق بشر را جلوی چشمتان می آورد. نویسنده با لحنی محققانه و در عین حال جذاب، تاریخ را زیر و رو می‌کند تا ثابت کند که انسان‌ها در طول قرون، به طور فزاینده‌ای مسالمت‌آمیزتر شده‌اند. حس و حال کتاب، ترکیبی از شوک و امید است. از یک سو با جزئیات وحشتناک تاریخ روبرو می‌شوید و از سوی دیگر، با دیدن روند رو به رشد عقلانیت و انسانیت، به آینده امیدوار می‌شوید.
نویسنده ادعا می کند که عواملی مثل قانون، تجارت، سواد و رسانه‌ها، چگونه به تدریج تمایلات خشونت‌آمیز ما را مهار کرده‌اند. مفاهیمی مثل "غلبه بر نقص‌های شناختی" یا "همدلی" که در کتاب مطرح می‌شوند، فقط اصطلاحات نیستند، بلکه نشان می‌دهند که چگونه ما به عنوان یک گونه، در مسیر تکاملی خود به سوی صلح حرکت کرده‌ایم. شاید تنها بخشی که برای برخی مخاطبان، خصوصاً کسانی که به داده‌های آماری علاقه‌ای ندارند، کمی چالش‌برانگیز باشد، حجم زیاد اطلاعات و نمودارها است، اما پیام اصلی کتاب کاملاً واضح است. 
این کتاب به ما یادآوری می‌کند که به جای غرق شدن در ناامیدی از اخبار روز، باید به روند بزرگ تاریخ نگاه کنیم و به نیروی عقل و انسانیت برای ساختن آینده‌ای بهتر ایمان داشته باشیم.
        

1

          تصور کنید به مهمانی‌های پر زرق و برق و مجلل دعوت می‌شوید که هر شب به میزبانی مردی مرموز و ثروتمند برگزار می‌شود، اما هیچ‌کس از گذشته‌اش خبر ندارد. «گتسبی بزرگ» داستان همین مهمانی‌ها نیست، بلکه روایت تلخِ مردی است که تمام ثروتش را برای رسیدن به یک رویای دور، به دست آورد.
فیتزجرالد با نثری شاعرانه، فضای دهه ۲۰ میلادی آمریکا، پر از مهمانی‌های شبانه، ماشین‌های گران‌قیمت و لباس‌های فاخر را به تصویر می‌کشد. حس و حال کتاب، ترکیبی از شیفتگی و یک حس عمیقِ پوچی است. از یک طرف غرق در زرق و برق دنیای شخصیت‌ها می‌شوید و از طرف دیگر، تنهایی و سرگشتگی پنهان در زیر آن همه تجملات را حس می‌کنید. این کتاب، یک داستان عشقی ساده نیست، بلکه کالبدشکافیِ یک رویای آمریکاییِ شکست‌خورده است.
این کتاب اما، فراتر از یک رمان کلاسیک است؛ در حقیقت، یک نقد اجتماعی عمیق است. فیتزجرالد به ما یاد می‌دهد که چگونه ثروت می‌تواند پوچ و تهی باشد و چگونه تلاش برای بازگرداندن گذشته، تنها به ناکامی ختم می‌شود. مفهوم "نور سبز" که در کتاب مطرح می‌شود، فقط یک چراغ ساده نیست، بلکه نمادی از آرزوهای دست‌نیافتنی، امیدهای از دست‌رفته و رویای آمریکایی است که در نهایت به ناامیدی می‌انجامد. شاید برخی جزئیات داستانی و نمادگرایی‌های آن برای خواننده امروزی کمی دیرفهم باشد، اما پیام اصلی کتاب درباره‌ی فریب‌های ثروت و توهمِ سعادت، برای همیشه تازه و ارزشمند است. این کتاب به ما یاد می‌دهد که گاهی اوقات، آنچه که از دور درخشان و زیبا به نظر می‌رسد، از نزدیک یک سراب است. (البته که ثروت جذاب است و شاید این ها همه ناشی از ثروت زیاد هستند : )
        

2

          اگر دوست داشتید تو حال و احوالات یک رئیس جهمور سرک بکشید، این کتاب براتون خوبه!
این کتاب، داستان باراک اوباما است از روزهایی که با رویای تغییر، وارد کارزار انتخابات شد تا لحظات پرچالش و تصمیمات سنگین در اولین دوره‌ی ریاست جمهوری‌اش.
خواندن این کتاب مثل این است که کنار اوباما در دفتر کارش نشسته‌اید و او با لحنی آرام و متفکرانه،  حس و حال کتاب، ترکیبی از امید و واقع‌بینی است. از یک طرف با سخنرانی‌های پرشور و اقدامات بزرگ روبرو هستید و از طرف دیگر، با مصائب و دشواری‌های بی‌شماری که هر روز با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کرده. (قطعا بخش های حماسی عنوان شده دیگه...)
از طرفی این کتاب فراتر از یک خاطره‌نویسی سیاسی است؛ در حقیقت، یک درس بزرگ درباره‌ی رهبری و انسان بودن است. اوباما به ما نشان می‌دهد که چگونه می‌توان در اوج قدرت، انسانیت خود را حفظ کرد و چگونه امید، حتی در تاریک‌ترین لحظات، می‌تواند نیروی محرکه باشد. مفاهیمی مثل "بحران هویت" در قدرت یا "واقعیت سیاست" که در کتاب مطرح می‌شوند، فقط به اوباما مربوط نمی‌شود، بلکه به هر فردی که در موقعیت تصمیم‌گیری قرار دارد، مرتبط است. شاید تنها بخشی که کمی طولانی به نظر برسد، جزئیات دیپلماتیک و سیاسی برخی رویدادها باشد، اما همین جزئیات به ما کمک می‌کند تا پیچیدگی‌های جهان سیاست را بهتر درک کنیم. این کتاب به ما یاد می‌دهد که رهبری، نه فقط درباره‌ی قدرت، بلکه درباره‌ی توانایی الهام بخشیدن و ایجاد تغییر در جهان است، حتی اگر کوچک باشد.(این بخش جذاب کتاب هست)
در نهایت اگر دوست داشتید و علاقمند بودید متن کتاب جذاب و جلوبرنده است...
        

1

          اگر پیکسار رو می شناسید و همیشه فکر می کردید چطور تونست چنین شاهکارهایی خلق کنه، این کتاب پاسخ شماست. «شرکت خلاقیت» تنها داستان موفقیت پیکسار نیست؛ بلکه راهنمایی است برای ساختن یک فرهنگ سازمانی که در آن، ایده‌های خلاقانه آزادانه جریان پیدا می‌کنند.
خواندن این کتاب مثل شرکت در جلسات خصوصی پیکسار با حضور اد کتمول است. او با صداقت و فروتنی، از اشتباهات، شکست‌ها و درس‌هایی که در طول مسیر آموخته، حرف می‌زند. حس و حالی که از کتاب می‌گیرید، ترکیبی از الهام و صمیمیت است. در کتاب با فلسفه‌هایی ساده مثل "ایده‌ها در ابتدا زشت و ناقص هستند" یا "انتقاد باید سازنده باشد" آشنا می‌شوید. کتمول به شما یاد می‌دهد که خلاقیت یک هدیه‌ی الهی نیست، بلکه نتیجه‌ی یک فرهنگ کاری درست است. (تو کشور ما این مفاهیم غریبه است!)
واقعیت این است که این کتاب یک تئوری قدرتمند در مورد مدیریت تیم‌های خلاق است. نویسندگان به ما یاد می‌دهند که چگونه با ترس از شکست و نقد، مبارزه کنیم و فضایی ایجاد کنیم که همه بتوانند ایده‌های خود را بدون نگرانی مطرح کنند. مفاهیمی مثل "جلسات مغز متفکر" یا "تیمی که به صورت گروهی مالک پروژه است" فقط اصطلاحات مدیریتی نیستند، بلکه یک رویکرد کاملاً متفاوت به تولید خلاقیت هستند. 
اما مشکل کجاست؟ مفاهیم در بدنه مدیریتی ارشد و رهبران ما وجود ندارد، از طرفی کتاب تمرکز زیادی بر روی صنعت انیمیشن داره که ممکن است برای برخی از صنایع دیگر، مثال‌هایش کمی دور از ذهن به نظر برسد، اما اصول اصلی آن برای هر تیمی که به دنبال نوآوری است، کاملاً کاربردی است. 
باید بگم که این کتاب به ما می‌آموزد که برای خلق آثار ماندگار، باید به انسان‌ها اعتماد کرد و به جای کنترل، به آن‌ها اجازه رشد داد.(این سخته!)
        

1

          من ترجمه ضعیفی از کتاب دیدم، اما این کتاب چند ترجمه دیگه هم داره، کلیات مسیر این فرض هست:
تصور کنید شرکتی موفق دارید که در بازار پیشتاز است، اما ناگهان یک نوآوری به ظاهر بی‌ارزش از راه می‌رسد و کسب‌وکار شما را نابود می‌کند. این کتاب بدنبال این هست که به شما بیاموزه که چرا شرکت‌های بزرگ و موفق، گاهی اوقات در مواجهه با تغییر، شکست می‌خورند.
کریستنسن با دقت مثال‌های واقعی از شرکت‌هایی مثل سیگیت (Seagate) و آی‌بی‌ام (IBM) را بررسی می‌کند تا به یک الگوی مشخص برسد. حس و حال کتاب، ترکیبی از دقت علمی و بینش عمیق است که هر مدیر و کارآفرینی را وادار به تفکر می‌کند. اینجا خبری از راهکارهای ساده نیست، بلکه با یک معمای پیچیده و چندوجهی روبرو هستید که پاسخش در گرو درک عمیق از رفتار بازار است.
نویسنده به ما یاد می‌دهد که دو نوع نوآوری وجود دارد: نوآوری پایدار که محصول را بهبود می‌بخشد، و نوآوری مخرب که محصولی جدید و ساده‌تر را با قیمتی ارزان‌تر به بازار می‌آورد. اون به ما نشان می‌دهد که چرا پیروی از اصول درست مدیریت، می‌تواند در مقابل نوآوری‌های مخرب، به یک تله تبدیل شود. مفاهیمی مثل "مدیریت خوب، دلیل شکست است" در ابتدا شاید عجیب به نظر برسد، اما با خواندن کتاب، منطق عمیق آن را درک خواهید کرد. در آخر خواهید فهمید که گاهی برای بقا، باید منطقِ موفقیت فعلی‌تان را زیر پا بگذارید و به دنبال بازارهای کوچک و به ظاهر بی‌اهمیت بروید. شاید تنها نقطه ضعف کتاب، مربوط به مثال‌های قدیمی آن باشد که با وجود گذشت زمان، پیام اصلی آن همچنان به قوت خود باقی است.

پ.ن : اگر امروز میخواستم این کتاب رو انتخاب کنم به سراغش نمیرفتم، ولی اگر مدیر یا رهبر کسب و کاری مبتنی بر فناوری هستید، حتما پیشنهاد میکنم مطالعه اش کنید تا برداشت و درک درونی تون افزایش پیدا کنه...
        

1

          قبل از اینکه این کتاب را بخوانم، جمله ای در شرح کتاب توجه ام را جلب کرده بود؛ آن را با شما به اشتراک میگذارم :
آیا تا به حال به این فکر کرده‌اید که بزرگترین اتفاقات زندگی یا تاریخ، چقدر غیرمنتظره و غیرقابل پیش‌بینی بوده‌اند؟ 

کتاب «قوی سیاه» دقیقاً همین ایده را به چالش می‌کشد. نسیم طالب به ما می‌گوید که وقایعی نادر و غیرقابل پیش‌بینی، که او نامش را "قوی سیاه" می‌گذارد، دنیای ما را شکل می‌دهند، نه اتفاقات روزمره و عادی.
نویسنده با لحنی تند و تیز، باورهای رایج ما درباره‌ی دانش، پیش‌بینی و قطعیت را در هم می‌شکند. حس و حالی که از کتاب می‌گیرید، ترکیبی از شوک و روشنگری است. او با مثال‌های تاریخی و شخصی، به ما نشان می‌دهد که چقدر در برابر جهل خودمان آسیب‌پذیر هستیم. این کتاب نه تنها ذهن شما را به چالش می‌کشد، بلکه نگاهتان را به دنیا برای همیشه تغییر می‌دهد.
این کتاب فراتر از یک بحث نظری است؛ در حقیقت، یک دعوت به فروتنی در برابر آینده است. طالب به ما یاد می‌دهد که به جای تلاش برای پیش‌بینی دقیق آینده، باید خودمان را برای مواجهه با ناشناخته‌ها آماده کنیم. مفاهیمی مثل "خطای روایتی" یا "نقطه کور استقرایی" که در کتاب مطرح می‌شوند، فقط اصطلاحات نیستند، بلکه ابزارهایی برای تحلیل وقایع غیرمنتظره در زندگی شخصی و کاری ما هستند.
در یک جمله: پیام اصلی کتاب در مورد پذیرش عدم قطعیت، برای همه قابل درک است. این کتاب به ما می‌آموزد که به جای تکیه بر دانش ناقص گذشته، باید خودمان را برای هر اتفاق غیرمنتظره‌ای آماده کنیم و از آن به نفع خود استفاده کنیم.
        

1

          تصور کنید با کمتر از یک سرمایه‌ی بزرگ و فقط با چند ایده ساده، می‌خواهید یک امپراتوری بسازید. این همان کاری است که سم والتون کرد و داستانش را در این کتاب تعریف می‌کند. «ساخت آمریکا» فقط درباره‌ی تاریخچه یک شرکت نیست، بلکه درباره‌ی باورهایی است که یک انسان عادی را به یک رهبر خارق‌العاده تبدیل کرد.برای من خواندن این کتاب شبیه یک گفتگوی بی‌ریا و صمیمی با خود سم والتون بود. او بدون پرده‌پوشی و با لحنی ساده، از اشتباهات و موفقیت‌هایش می‌گوید. حس و حالی که از کتاب می‌گیرید، ترکیبی از الهام و واقع‌گرایی است. اینجا خبری از فرمول‌های پیچیده مدیریتی نیست، بلکه با فلسفه‌هایی ساده مانند "حفظ قیمت پایین" و "گوش دادن به مشتری" روبرو هستید. 
جذابیت اینه که هر فصل از زندگی والتون، یک درس عملی است که نه تنها برای کسب‌وکار، بلکه برای زندگی شخصی هم کاربردی است.
اما والتون چیز عجیب و غریبی که انتظارش رو ممکنه داشته باشید به ما نمیگه! اون به ما نشان میده که فروتنی، کار سخت، و عشق به مشتری می‌تواند قدرتمندترین استراتژی باشد. در این کتاب یاد می‌گیریم که چگونه می‌توان با یک رویکرد متفاوت به موفقیت رسید، حتی زمانی که همه می‌گویند راه شما اشتباه است. مفاهیمی مثل "۱۰۰٪ متعهد بودن" یا "همیشه خلاف جریان حرکت کردن" تنها شعار نیستند، بلکه ستون‌های اصلی موفقیت او بودند. تنها بخشی که شاید برای خواننده امروزی کمی عجیب به نظر برسد، برخی از مثال‌ها و جزئیاتی است که مربوط به دهه‌ها پیش است، اما اصول اصلی کتاب همچنان برای هر کارآفرین و مدیر تازه کاری ارزشمند است.

پ.ن: این کتاب به ما یادآوری می‌کند که بزرگترین امپراتوری‌ها با ایده‌های ساده و کار سخت ساخته می‌شوند، نه با پیچیدگی.
        

1

          خواندن این کتاب شبیه یک گفتگوی هوشمندانه با یک استراتژیست باتجربه است که به جای حدس و گمان، به آمار و ارقام تکیه می‌کند. مارک جفری، نویسنده‌ی کتاب، با دقت و وسواس مثال‌های واقعی را از شرکت‌های مختلف جمع‌آوری کرده و نشان می‌دهد که چگونه می‌توان از داده‌ها برای تصمیم‌گیری‌های هوشمندانه استفاده کرد. این کتاب به شما حس کنترل و هدفمندی می‌دهد و باورهای قدیمی در مورد بازاریابی "هُنری" را به چالش می‌کشد. 
در هر فصل، حس می‌کنید در حال یادگیری یک مهارت جدید هستید، نه فقط خواندن یک متن تئوریک.
البته کتاب یک راهنمای فنی هم است؛ یا به عبارتی یک تغییر mindset در مورد بازاریابی است.(برای من اینگونه بود) به جای این که بگوید "این ابزار را استفاده کنید"، به شما یاد می‌دهد که "چگونه فکر کنید" تا بتوانید از هر ابزاری به درستی بهره ببرید. مفاهیمی مثل "۱۵ اصل اندازه‌گیری بازاریابی" یا "مدل‌های سه‌گانه داده‌ها" که در کتاب مطرح می‌شود، فقط اصطلاحات نیستند، بلکه یک چارچوب فکری برای حل مسائل پیچیده بازاریابی هستند. شاید تنها بخش‌هایی که برای کسی که با تحلیل داده آشنایی ندارد کمی چالش‌برانگیز باشد، جزئیات فنی‌تر فرمول‌ها و مدل‌هاست، اما پیام اصلی کتاب برای هر کسی در حوزه بازاریابی و فروش قابل درک و ارزشمند است. این کتاب به شما می‌آموزد که در دنیای پر از نویز، چگونه صدای داده‌ها را بشنوید و تصمیماتی بگیرید که نتایج قابل اندازه‌گیری داشته باشد.

پ.ن: واقعا کمی حوصله سر بر هم هست و من کمی کلنجار رفتم با خودم تا کتاب رو تموم کنم (ببینید مُودتون چیه دیگه)
        

1

          خواندن این کتاب مثل یک کلاس درس مدیریتی است، اما نه از آن کلاس‌های خسته‌کننده که فقط تئوری‌های خشک و خالی را تحویلتان می‌دهند. جیم کالینز و تیمش با وسواس و دقت، ده‌ها شرکت را از نزدیک بررسی کرده‌اند و داده‌هایشان را مثل پازلی کنار هم گذاشته‌اند تا بفهمند چه چیزی باعث می‌شود یک شرکت از بقیه متمایز شود. حس و حال کلی کتاب، ترکیبی از رویکرد علمی و بینش عملی است. هر فصل، یک کشف جدید است که ذهن را به چالش می‌کشد و باعث می‌شود به شیوه‌ی مدیریت و حتی زندگی شخصی خودمان جور دیگری نگاه کنیم.
شاید بتوان اقرار کرد که این کتاب فراتر از یک راهنمای کسب‌وکار است. در حقیقت، این کتاب به ما یاد می‌دهد که اصول بنیادین موفقیت، چه در تجارت و چه در زندگی، مشترک‌اند. "رهبران سطح پنج" را معرفی می‌کند که با فروتنی و اراده‌ای پولادین، نتایج بزرگ خلق می‌کنند؛ یا به ما می‌گوید برای پرواز از "چرخ دنده‌ها و اهرم‌ها" استفاده کنیم. این‌ها فقط اصطلاحات مدیریتی نیستند؛ بلکه دیدگاه‌هایی هستند که به شما کمک می‌کنند تا ساختار فکری خودتان را تغییر دهید.
شاید تنها جایی که ممکن است برای مخاطب عام کمی مبهم باشد، بخش‌هایی است که به داده‌های آماری می‌پردازد، اما همین وسواس در تحقیق، اعتبار کتاب را دوچندان می‌کند. این کتاب به جای اینکه بگوید "چه کار کنید"، به شما می‌گوید "چگونه فکر کنید" تا خودتان راه رسیدن به عالی بودن را پیدا کنید.

پ.ن : این کتاب به ما یادآوری می‌کند که موفقیت‌های پایدار، نتیجه‌ی تصمیمات شجاعانه و نه مد روز است.
        

20