بریدههای کتاب Roghaye R Roghaye R 2 روز پیش شرق بهشت جان اشتاین بک 4.3 21 صفحۀ 675 در سالیناس ما گمان میکردیم همه چیز را اختراع کرده ایم ،حتی اندوه را. 0 0 Roghaye R 2 روز پیش شرق بهشت جان اشتاین بک 4.3 21 صفحۀ 675 عده ای هم هرچه داشتند و نداشتند پای این جنگ خرج میکردند، چون آخرینش بود و با فاتح شدن، میتوانستیم مصائب جنگ را هم چون خار از تن مردم بیرون بکشیم به این امید که این حماقت وحشتناک برای همیشه خاتمه یابد. 0 0 Roghaye R 5 روز پیش شرق بهشت جان اشتاین بک 4.3 21 صفحۀ 629 جنگ بههرحال گریبانگیر همه کس شد.ما ،من و خانواده ام جای امنی نداشتیم و جنگ هم خیلی هیجان انگیز بود جنگ همیشه به دیگران لطمه میزند و از دیگران کشته میگیرن . خب ،یا مریم مقدس ... این هم راست نبود . مرده ها مال ما هم بودند 0 0 Roghaye R 1404/4/25 شرق بهشت جان اشتاین بک 4.3 21 صفحۀ 433 _مشکل شما غربی ها این است که شیاطینی ندارید که مسائل توضیح ناپذیر را برای تان توجیه کنند. 0 0 Roghaye R 1404/4/25 شرق بهشت جان اشتاین بک 4.3 21 صفحۀ 389 _شما با عرق پیشانی تان به اندازه کافی تپه های پر گردوخاک تان را آبیاری کرده اید 0 0 Roghaye R 1404/4/8 شرق بهشت جان اشتاین بک 4.3 21 صفحۀ 171 ما کارمان به آنجا کشید که شدیم مثل آدمی که صورت خودش را می درد و ريشش را میکند تا خون بیفتد ولی این هم به پایان رسید و ما اندک اندک از خاک خون آلود برخاستیم و به طرف غرب راه افتادیم . بعد دوارن بحران پیش آمد. ورشکستگی ها و خاکسترنشین شدن ها و برباد رفتن هستی ها. برود به درک ، این قرن گندیده. 0 1 Roghaye R 1404/3/30 شرق بهشت جان اشتاین بک 4.3 21 صفحۀ 72 چارلز منتظر آدام ماند و آدام برنگشت. 0 2 Roghaye R 1404/3/29 مرگ یزدگرد [مجلس شاه کشی] بهرام بیضایی 4.5 35 صفحۀ 69 به مرگ نماز ببرید که اینک بر در ایستاده است. بی شماره ؛ چون ریگهای بیابان که در توفان می پراکند و چشم گیتی را تیره میکند. 0 3 Roghaye R 1404/3/29 مرگ یزدگرد [مجلس شاه کشی] بهرام بیضایی 4.5 35 صفحۀ 59 زن: پندنامه بفرست ای موبد،اما اندکی نان نیز بر ان بیفزای . ما مردمان از پند سیر آمده ایم و بر نان گرسنه ایم. 0 0 Roghaye R 1404/3/29 مرگ یزدگرد [مجلس شاه کشی] بهرام بیضایی 4.5 35 صفحۀ 46 پس شاه خود تویی!چگونه میتواند جز این باشد؟ روزهای زندگیم!همیشه آرزو میکردم روزی داد خود به شهریار برم، و اینک او اینجاست ؛داد از او به که برم ؟ 0 4 Roghaye R 1404/2/30 بنی آدم محمود دولت آبادی 2.3 11 صفحۀ 48 سراج به مرد عینکی نگاه کرد که سر آستین او را گرفته بود و میگفت: تو آدمی آقا سراج ، تو هنوز خیلی آدمی!. 0 3 Roghaye R 1404/2/12 شازده احتجاب هوشنگ گلشیری 3.5 56 صفحۀ 96 پله ها نمور و بی انتها بود . و شازده می دانست که نتوانسته است ، که پدر بزرگ را نمیشود در پوستی جا داد که فخرالنسا... آن همه پله پایین تر و پایین تر می رفت و می رسید به آن سردابه و شمد و خون و به آن چشم های خیره ای که بود و نبود . 0 2 Roghaye R 1404/1/26 شازده احتجاب هوشنگ گلشیری 3.5 56 صفحۀ 80 مادر دست پسرش را میگیرد و می آورد حضور جد کبیر میگوید:نمی دانم چی چی قربان این بچه گوش به فرمان من نیست ، همه اش با کفتر ها بازی میکند... . جد کبیر هم داد میزند : میرغضب باشی! . عکسش را جلوی صورتم گرفت . بلند قد بود با سبیل چخماقی . میر غضب می آید بچه را می نشاند روی زمین دست چپش را در گوش بچه فرو میکند و تیغه خنجر را روی گلوی او میگذارد جد کبیر داد میزند: نبُر، میرغضب. میرغضب هم میبرد و سر بریده را می اندازد جلوی پای جد کبیر شازده گفت : هیچ میرغضبی تا آن روز نشنیده بود : نبُر . 0 1 Roghaye R 1404/1/26 شازده احتجاب هوشنگ گلشیری 3.5 56 صفحۀ 96 گفت : بزن . گفتم : به چی ؟ . گفت : پس خیلی پرتی ،شازده.جد کبیرت فقط دلش به این خوش بود که هر روز صبح می تواند استخوان های دشمن اجدادی را لگد کوب کند،عظام نادر و زندیه را.و تو حتی میترسی به این آدم که اقلا بیست سال است گچش گرفته اند سنگ بیندازی . نترس،شازده . 0 1 Roghaye R 1403/12/10 زمستان جان اشتاین بک 0.0 صفحۀ 157 چیزی به نام پول کافی وجود ندارد ، فقط دو نوع است بی پولی و کم پولی . آدم هرچه بیشتر داشته باشد ، بیشتر نیازش میشود 0 4 Roghaye R 1403/12/10 زمستان جان اشتاین بک 0.0 صفحۀ 129 نمی دانم ، اگر میشود قانون شکنی های جزئی را نادیده گرفت چرا بزرگ ها وشدیدتر ها را نشود ؟ آیا قتل بر اثر فشار دائم و کند ، از ضربه های سریع و کشنده چاقو قتل کمتری است ؟ شکی نیست که کاسبی نوعی قتل است. آقای بیکر و دوستانش به پدرم شلیک نکردند ، اما وقتی شکست خورد همه چیز را صاحب شدند . آیا این خودش یک جور قتل نیست؟ 0 2 Roghaye R 1403/9/15 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 407 صفحۀ 61 "وقتی من نباشم چه چیز خواهد بود ؟ هیچ چیز نخواهد بود . من کجا خواهم بود ؟ یعنی مرگ همین است ؟ نه نمی خواهم " در تاریکی به خود خیره شد و گفت " خوب که چه ؟ چه فرق میکند؟ هرچه میخواهد بشود ، بشود . مرگ بله ، مرگ ! آنها هیچ یک از حال من خبر ندارند. کک شان نمیگزد. بی خیال اند ولی آنها هم میمیرند، من زودتر آنها دیرتر ، خوشحال اند . یابوها! " 2 8 Roghaye R 1403/7/8 موش ها و آدم ها جان اشتاین بک 4.0 173 صفحۀ 54 گفت: «خیلی کم پیدا میشه که دو نفر با هم سفر کنن! نمیدونم چرا. شاید برا اینه که تو این دنیای کوفتی همه از هم میترسن!» 0 1 Roghaye R 1403/6/9 پدران، فرزندان، نوهها پائولو کوئیلو 4.0 2 صفحۀ 69 یکی از دوستان ملانصرالدین به کنایه از او پرسید : اگر بگویی خدا کجاست یک سکه به تو میدهم . ملانصرالدین پاسخ داد : اگر بگوییخدا کجا نیست ، دو سکه به تو میدهم 0 2 Roghaye R 1403/6/9 پدران، فرزندان، نوهها پائولو کوئیلو 4.0 2 صفحۀ 27 انسان مدرن سکوت را بسیار آزاردهنده می داند. ساکت ماندن را دشوار می یابد، همیشه بی قرار است و میخواهد کاری کند توصیه ای کند ، وظیفه ای پیش پای خود بگذارد و در آخر برده ی اجبار خودش برای عمل میشود. 0 1
بریدههای کتاب Roghaye R Roghaye R 2 روز پیش شرق بهشت جان اشتاین بک 4.3 21 صفحۀ 675 در سالیناس ما گمان میکردیم همه چیز را اختراع کرده ایم ،حتی اندوه را. 0 0 Roghaye R 2 روز پیش شرق بهشت جان اشتاین بک 4.3 21 صفحۀ 675 عده ای هم هرچه داشتند و نداشتند پای این جنگ خرج میکردند، چون آخرینش بود و با فاتح شدن، میتوانستیم مصائب جنگ را هم چون خار از تن مردم بیرون بکشیم به این امید که این حماقت وحشتناک برای همیشه خاتمه یابد. 0 0 Roghaye R 5 روز پیش شرق بهشت جان اشتاین بک 4.3 21 صفحۀ 629 جنگ بههرحال گریبانگیر همه کس شد.ما ،من و خانواده ام جای امنی نداشتیم و جنگ هم خیلی هیجان انگیز بود جنگ همیشه به دیگران لطمه میزند و از دیگران کشته میگیرن . خب ،یا مریم مقدس ... این هم راست نبود . مرده ها مال ما هم بودند 0 0 Roghaye R 1404/4/25 شرق بهشت جان اشتاین بک 4.3 21 صفحۀ 433 _مشکل شما غربی ها این است که شیاطینی ندارید که مسائل توضیح ناپذیر را برای تان توجیه کنند. 0 0 Roghaye R 1404/4/25 شرق بهشت جان اشتاین بک 4.3 21 صفحۀ 389 _شما با عرق پیشانی تان به اندازه کافی تپه های پر گردوخاک تان را آبیاری کرده اید 0 0 Roghaye R 1404/4/8 شرق بهشت جان اشتاین بک 4.3 21 صفحۀ 171 ما کارمان به آنجا کشید که شدیم مثل آدمی که صورت خودش را می درد و ريشش را میکند تا خون بیفتد ولی این هم به پایان رسید و ما اندک اندک از خاک خون آلود برخاستیم و به طرف غرب راه افتادیم . بعد دوارن بحران پیش آمد. ورشکستگی ها و خاکسترنشین شدن ها و برباد رفتن هستی ها. برود به درک ، این قرن گندیده. 0 1 Roghaye R 1404/3/30 شرق بهشت جان اشتاین بک 4.3 21 صفحۀ 72 چارلز منتظر آدام ماند و آدام برنگشت. 0 2 Roghaye R 1404/3/29 مرگ یزدگرد [مجلس شاه کشی] بهرام بیضایی 4.5 35 صفحۀ 69 به مرگ نماز ببرید که اینک بر در ایستاده است. بی شماره ؛ چون ریگهای بیابان که در توفان می پراکند و چشم گیتی را تیره میکند. 0 3 Roghaye R 1404/3/29 مرگ یزدگرد [مجلس شاه کشی] بهرام بیضایی 4.5 35 صفحۀ 59 زن: پندنامه بفرست ای موبد،اما اندکی نان نیز بر ان بیفزای . ما مردمان از پند سیر آمده ایم و بر نان گرسنه ایم. 0 0 Roghaye R 1404/3/29 مرگ یزدگرد [مجلس شاه کشی] بهرام بیضایی 4.5 35 صفحۀ 46 پس شاه خود تویی!چگونه میتواند جز این باشد؟ روزهای زندگیم!همیشه آرزو میکردم روزی داد خود به شهریار برم، و اینک او اینجاست ؛داد از او به که برم ؟ 0 4 Roghaye R 1404/2/30 بنی آدم محمود دولت آبادی 2.3 11 صفحۀ 48 سراج به مرد عینکی نگاه کرد که سر آستین او را گرفته بود و میگفت: تو آدمی آقا سراج ، تو هنوز خیلی آدمی!. 0 3 Roghaye R 1404/2/12 شازده احتجاب هوشنگ گلشیری 3.5 56 صفحۀ 96 پله ها نمور و بی انتها بود . و شازده می دانست که نتوانسته است ، که پدر بزرگ را نمیشود در پوستی جا داد که فخرالنسا... آن همه پله پایین تر و پایین تر می رفت و می رسید به آن سردابه و شمد و خون و به آن چشم های خیره ای که بود و نبود . 0 2 Roghaye R 1404/1/26 شازده احتجاب هوشنگ گلشیری 3.5 56 صفحۀ 80 مادر دست پسرش را میگیرد و می آورد حضور جد کبیر میگوید:نمی دانم چی چی قربان این بچه گوش به فرمان من نیست ، همه اش با کفتر ها بازی میکند... . جد کبیر هم داد میزند : میرغضب باشی! . عکسش را جلوی صورتم گرفت . بلند قد بود با سبیل چخماقی . میر غضب می آید بچه را می نشاند روی زمین دست چپش را در گوش بچه فرو میکند و تیغه خنجر را روی گلوی او میگذارد جد کبیر داد میزند: نبُر، میرغضب. میرغضب هم میبرد و سر بریده را می اندازد جلوی پای جد کبیر شازده گفت : هیچ میرغضبی تا آن روز نشنیده بود : نبُر . 0 1 Roghaye R 1404/1/26 شازده احتجاب هوشنگ گلشیری 3.5 56 صفحۀ 96 گفت : بزن . گفتم : به چی ؟ . گفت : پس خیلی پرتی ،شازده.جد کبیرت فقط دلش به این خوش بود که هر روز صبح می تواند استخوان های دشمن اجدادی را لگد کوب کند،عظام نادر و زندیه را.و تو حتی میترسی به این آدم که اقلا بیست سال است گچش گرفته اند سنگ بیندازی . نترس،شازده . 0 1 Roghaye R 1403/12/10 زمستان جان اشتاین بک 0.0 صفحۀ 157 چیزی به نام پول کافی وجود ندارد ، فقط دو نوع است بی پولی و کم پولی . آدم هرچه بیشتر داشته باشد ، بیشتر نیازش میشود 0 4 Roghaye R 1403/12/10 زمستان جان اشتاین بک 0.0 صفحۀ 129 نمی دانم ، اگر میشود قانون شکنی های جزئی را نادیده گرفت چرا بزرگ ها وشدیدتر ها را نشود ؟ آیا قتل بر اثر فشار دائم و کند ، از ضربه های سریع و کشنده چاقو قتل کمتری است ؟ شکی نیست که کاسبی نوعی قتل است. آقای بیکر و دوستانش به پدرم شلیک نکردند ، اما وقتی شکست خورد همه چیز را صاحب شدند . آیا این خودش یک جور قتل نیست؟ 0 2 Roghaye R 1403/9/15 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 407 صفحۀ 61 "وقتی من نباشم چه چیز خواهد بود ؟ هیچ چیز نخواهد بود . من کجا خواهم بود ؟ یعنی مرگ همین است ؟ نه نمی خواهم " در تاریکی به خود خیره شد و گفت " خوب که چه ؟ چه فرق میکند؟ هرچه میخواهد بشود ، بشود . مرگ بله ، مرگ ! آنها هیچ یک از حال من خبر ندارند. کک شان نمیگزد. بی خیال اند ولی آنها هم میمیرند، من زودتر آنها دیرتر ، خوشحال اند . یابوها! " 2 8 Roghaye R 1403/7/8 موش ها و آدم ها جان اشتاین بک 4.0 173 صفحۀ 54 گفت: «خیلی کم پیدا میشه که دو نفر با هم سفر کنن! نمیدونم چرا. شاید برا اینه که تو این دنیای کوفتی همه از هم میترسن!» 0 1 Roghaye R 1403/6/9 پدران، فرزندان، نوهها پائولو کوئیلو 4.0 2 صفحۀ 69 یکی از دوستان ملانصرالدین به کنایه از او پرسید : اگر بگویی خدا کجاست یک سکه به تو میدهم . ملانصرالدین پاسخ داد : اگر بگوییخدا کجا نیست ، دو سکه به تو میدهم 0 2 Roghaye R 1403/6/9 پدران، فرزندان، نوهها پائولو کوئیلو 4.0 2 صفحۀ 27 انسان مدرن سکوت را بسیار آزاردهنده می داند. ساکت ماندن را دشوار می یابد، همیشه بی قرار است و میخواهد کاری کند توصیه ای کند ، وظیفه ای پیش پای خود بگذارد و در آخر برده ی اجبار خودش برای عمل میشود. 0 1