بریدههای کتاب Roghaye R Roghaye R 1404/2/30 بنی آدم محمود دولت آبادی 2.2 9 صفحۀ 48 سراج به مرد عینکی نگاه کرد که سر آستین او را گرفته بود و میگفت: تو آدمی آقا سراج ، تو هنوز خیلی آدمی!. 0 3 Roghaye R 1404/2/12 شازده احتجاب هوشنگ گلشیری 3.6 50 صفحۀ 96 پله ها نمور و بی انتها بود . و شازده می دانست که نتوانسته است ، که پدر بزرگ را نمیشود در پوستی جا داد که فخرالنسا... آن همه پله پایین تر و پایین تر می رفت و می رسید به آن سردابه و شمد و خون و به آن چشم های خیره ای که بود و نبود . 0 2 Roghaye R 1404/1/26 شازده احتجاب هوشنگ گلشیری 3.6 50 صفحۀ 80 مادر دست پسرش را میگیرد و می آورد حضور جد کبیر میگوید:نمی دانم چی چی قربان این بچه گوش به فرمان من نیست ، همه اش با کفتر ها بازی میکند... . جد کبیر هم داد میزند : میرغضب باشی! . عکسش را جلوی صورتم گرفت . بلند قد بود با سبیل چخماقی . میر غضب می آید بچه را می نشاند روی زمین دست چپش را در گوش بچه فرو میکند و تیغه خنجر را روی گلوی او میگذارد جد کبیر داد میزند: نبُر، میرغضب. میرغضب هم میبرد و سر بریده را می اندازد جلوی پای جد کبیر شازده گفت : هیچ میرغضبی تا آن روز نشنیده بود : نبُر . 0 0 Roghaye R 1404/1/26 شازده احتجاب هوشنگ گلشیری 3.6 50 صفحۀ 96 گفت : بزن . گفتم : به چی ؟ . گفت : پس خیلی پرتی ،شازده.جد کبیرت فقط دلش به این خوش بود که هر روز صبح می تواند استخوان های دشمن اجدادی را لگد کوب کند،عظام نادر و زندیه را.و تو حتی میترسی به این آدم که اقلا بیست سال است گچش گرفته اند سنگ بیندازی . نترس،شازده . 0 0 Roghaye R 1403/12/10 زمستان جان اشتاین بک 0.0 صفحۀ 157 چیزی به نام پول کافی وجود ندارد ، فقط دو نوع است بی پولی و کم پولی . آدم هرچه بیشتر داشته باشد ، بیشتر نیازش میشود 0 4 Roghaye R 1403/12/10 زمستان جان اشتاین بک 0.0 صفحۀ 129 نمی دانم ، اگر میشود قانون شکنی های جزئی را نادیده گرفت چرا بزرگ ها وشدیدتر ها را نشود ؟ آیا قتل بر اثر فشار دائم و کند ، از ضربه های سریع و کشنده چاقو قتل کمتری است ؟ شکی نیست که کاسبی نوعی قتل است. آقای بیکر و دوستانش به پدرم شلیک نکردند ، اما وقتی شکست خورد همه چیز را صاحب شدند . آیا این خودش یک جور قتل نیست؟ 0 2 Roghaye R 1403/9/15 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 305 صفحۀ 61 "وقتی من نباشم چه چیز خواهد بود ؟ هیچ چیز نخواهد بود . من کجا خواهم بود ؟ یعنی مرگ همین است ؟ نه نمی خواهم " در تاریکی به خود خیره شد و گفت " خوب که چه ؟ چه فرق میکند؟ هرچه میخواهد بشود ، بشود . مرگ بله ، مرگ ! آنها هیچ یک از حال من خبر ندارند. کک شان نمیگزد. بی خیال اند ولی آنها هم میمیرند، من زودتر آنها دیرتر ، خوشحال اند . یابوها! " 2 8 Roghaye R 1403/7/8 موش ها و آدم ها جان اشتاین بک 4.0 152 صفحۀ 54 گفت: «خیلی کم پیدا میشه که دو نفر با هم سفر کنن! نمیدونم چرا. شاید برا اینه که تو این دنیای کوفتی همه از هم میترسن!» 0 1 Roghaye R 1403/6/9 پدران، فرزندان، نوهها پائولو کوئیلو 4.2 2 صفحۀ 69 یکی از دوستان ملانصرالدین به کنایه از او پرسید : اگر بگویی خدا کجاست یک سکه به تو میدهم . ملانصرالدین پاسخ داد : اگر بگوییخدا کجا نیست ، دو سکه به تو میدهم 0 2 Roghaye R 1403/6/9 پدران، فرزندان، نوهها پائولو کوئیلو 4.2 2 صفحۀ 27 انسان مدرن سکوت را بسیار آزاردهنده می داند. ساکت ماندن را دشوار می یابد، همیشه بی قرار است و میخواهد کاری کند توصیه ای کند ، وظیفه ای پیش پای خود بگذارد و در آخر برده ی اجبار خودش برای عمل میشود. 0 1 Roghaye R 1403/6/6 و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد مهزاد الیاسی بختیاری 3.8 78 صفحۀ 40 لیلا صاحب خانه ی هاستل مشفول رتق و فتق باغ بود، گل های رنگارنگ ، بوی غذاهای لذیذ و ظرافت رو تختی ها هاستل را پر کرده بود.پسران لیلا عضوهای چچنی گروه داعش بودند که در سوریه کشته شده اند و لیلا برای برگرداندن روح زندگی خانه اش را مکانی گرم برای مسافران کرده بود عجب تناقض عجیبی ، مسافران لیلا اگر روزی به دست پسران لیلا می افتادند ممکن بود سرشان رااز دست بدهند 0 0 Roghaye R 1402/3/21 خوشه های خشم جان اشتاین بک 4.2 71 صفحۀ 453 آب از رکاب هم بالاتر زده بود او دوان دوان به قسمت جلویی رفت، میل لنگ در زیر آب فرو رفته بود. ال محکم ساسات را کشیدو آن را به اطراف چرخاند و با حرکت دیوانه وار دستش که روی هندل بود آب به این سو و آن سو پرتاب می شد . سرانجام او دیوانه شد . 0 3
بریدههای کتاب Roghaye R Roghaye R 1404/2/30 بنی آدم محمود دولت آبادی 2.2 9 صفحۀ 48 سراج به مرد عینکی نگاه کرد که سر آستین او را گرفته بود و میگفت: تو آدمی آقا سراج ، تو هنوز خیلی آدمی!. 0 3 Roghaye R 1404/2/12 شازده احتجاب هوشنگ گلشیری 3.6 50 صفحۀ 96 پله ها نمور و بی انتها بود . و شازده می دانست که نتوانسته است ، که پدر بزرگ را نمیشود در پوستی جا داد که فخرالنسا... آن همه پله پایین تر و پایین تر می رفت و می رسید به آن سردابه و شمد و خون و به آن چشم های خیره ای که بود و نبود . 0 2 Roghaye R 1404/1/26 شازده احتجاب هوشنگ گلشیری 3.6 50 صفحۀ 80 مادر دست پسرش را میگیرد و می آورد حضور جد کبیر میگوید:نمی دانم چی چی قربان این بچه گوش به فرمان من نیست ، همه اش با کفتر ها بازی میکند... . جد کبیر هم داد میزند : میرغضب باشی! . عکسش را جلوی صورتم گرفت . بلند قد بود با سبیل چخماقی . میر غضب می آید بچه را می نشاند روی زمین دست چپش را در گوش بچه فرو میکند و تیغه خنجر را روی گلوی او میگذارد جد کبیر داد میزند: نبُر، میرغضب. میرغضب هم میبرد و سر بریده را می اندازد جلوی پای جد کبیر شازده گفت : هیچ میرغضبی تا آن روز نشنیده بود : نبُر . 0 0 Roghaye R 1404/1/26 شازده احتجاب هوشنگ گلشیری 3.6 50 صفحۀ 96 گفت : بزن . گفتم : به چی ؟ . گفت : پس خیلی پرتی ،شازده.جد کبیرت فقط دلش به این خوش بود که هر روز صبح می تواند استخوان های دشمن اجدادی را لگد کوب کند،عظام نادر و زندیه را.و تو حتی میترسی به این آدم که اقلا بیست سال است گچش گرفته اند سنگ بیندازی . نترس،شازده . 0 0 Roghaye R 1403/12/10 زمستان جان اشتاین بک 0.0 صفحۀ 157 چیزی به نام پول کافی وجود ندارد ، فقط دو نوع است بی پولی و کم پولی . آدم هرچه بیشتر داشته باشد ، بیشتر نیازش میشود 0 4 Roghaye R 1403/12/10 زمستان جان اشتاین بک 0.0 صفحۀ 129 نمی دانم ، اگر میشود قانون شکنی های جزئی را نادیده گرفت چرا بزرگ ها وشدیدتر ها را نشود ؟ آیا قتل بر اثر فشار دائم و کند ، از ضربه های سریع و کشنده چاقو قتل کمتری است ؟ شکی نیست که کاسبی نوعی قتل است. آقای بیکر و دوستانش به پدرم شلیک نکردند ، اما وقتی شکست خورد همه چیز را صاحب شدند . آیا این خودش یک جور قتل نیست؟ 0 2 Roghaye R 1403/9/15 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 305 صفحۀ 61 "وقتی من نباشم چه چیز خواهد بود ؟ هیچ چیز نخواهد بود . من کجا خواهم بود ؟ یعنی مرگ همین است ؟ نه نمی خواهم " در تاریکی به خود خیره شد و گفت " خوب که چه ؟ چه فرق میکند؟ هرچه میخواهد بشود ، بشود . مرگ بله ، مرگ ! آنها هیچ یک از حال من خبر ندارند. کک شان نمیگزد. بی خیال اند ولی آنها هم میمیرند، من زودتر آنها دیرتر ، خوشحال اند . یابوها! " 2 8 Roghaye R 1403/7/8 موش ها و آدم ها جان اشتاین بک 4.0 152 صفحۀ 54 گفت: «خیلی کم پیدا میشه که دو نفر با هم سفر کنن! نمیدونم چرا. شاید برا اینه که تو این دنیای کوفتی همه از هم میترسن!» 0 1 Roghaye R 1403/6/9 پدران، فرزندان، نوهها پائولو کوئیلو 4.2 2 صفحۀ 69 یکی از دوستان ملانصرالدین به کنایه از او پرسید : اگر بگویی خدا کجاست یک سکه به تو میدهم . ملانصرالدین پاسخ داد : اگر بگوییخدا کجا نیست ، دو سکه به تو میدهم 0 2 Roghaye R 1403/6/9 پدران، فرزندان، نوهها پائولو کوئیلو 4.2 2 صفحۀ 27 انسان مدرن سکوت را بسیار آزاردهنده می داند. ساکت ماندن را دشوار می یابد، همیشه بی قرار است و میخواهد کاری کند توصیه ای کند ، وظیفه ای پیش پای خود بگذارد و در آخر برده ی اجبار خودش برای عمل میشود. 0 1 Roghaye R 1403/6/6 و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد مهزاد الیاسی بختیاری 3.8 78 صفحۀ 40 لیلا صاحب خانه ی هاستل مشفول رتق و فتق باغ بود، گل های رنگارنگ ، بوی غذاهای لذیذ و ظرافت رو تختی ها هاستل را پر کرده بود.پسران لیلا عضوهای چچنی گروه داعش بودند که در سوریه کشته شده اند و لیلا برای برگرداندن روح زندگی خانه اش را مکانی گرم برای مسافران کرده بود عجب تناقض عجیبی ، مسافران لیلا اگر روزی به دست پسران لیلا می افتادند ممکن بود سرشان رااز دست بدهند 0 0 Roghaye R 1402/3/21 خوشه های خشم جان اشتاین بک 4.2 71 صفحۀ 453 آب از رکاب هم بالاتر زده بود او دوان دوان به قسمت جلویی رفت، میل لنگ در زیر آب فرو رفته بود. ال محکم ساسات را کشیدو آن را به اطراف چرخاند و با حرکت دیوانه وار دستش که روی هندل بود آب به این سو و آن سو پرتاب می شد . سرانجام او دیوانه شد . 0 3