بریدهای از کتاب شازده احتجاب اثر هوشنگ گلشیری
5 روز پیش
صفحۀ 80
مادر دست پسرش را میگیرد و می آورد حضور جد کبیر میگوید:نمی دانم چی چی قربان این بچه گوش به فرمان من نیست ، همه اش با کفتر ها بازی میکند... . جد کبیر هم داد میزند : میرغضب باشی! . عکسش را جلوی صورتم گرفت . بلند قد بود با سبیل چخماقی . میر غضب می آید بچه را می نشاند روی زمین دست چپش را در گوش بچه فرو میکند و تیغه خنجر را روی گلوی او میگذارد جد کبیر داد میزند: نبُر، میرغضب. میرغضب هم میبرد و سر بریده را می اندازد جلوی پای جد میرغضب شازده گفت : هیچ میرغضبی تا آن روز نشنیده بود : نبُر .
مادر دست پسرش را میگیرد و می آورد حضور جد کبیر میگوید:نمی دانم چی چی قربان این بچه گوش به فرمان من نیست ، همه اش با کفتر ها بازی میکند... . جد کبیر هم داد میزند : میرغضب باشی! . عکسش را جلوی صورتم گرفت . بلند قد بود با سبیل چخماقی . میر غضب می آید بچه را می نشاند روی زمین دست چپش را در گوش بچه فرو میکند و تیغه خنجر را روی گلوی او میگذارد جد کبیر داد میزند: نبُر، میرغضب. میرغضب هم میبرد و سر بریده را می اندازد جلوی پای جد میرغضب شازده گفت : هیچ میرغضبی تا آن روز نشنیده بود : نبُر .
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.