بریده کتابهای ریحانه ریحانه 11 ساعت پیش سه گانه فاضل نظری فاضل نظری 4.0 0 صفحۀ 53 ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل میباختی 0 1 ریحانه دیروز هر دو در نهایت میمیرند آدام سیلورا 4.2 183 صفحۀ 17 گاهی وقت ها،حقیقت رازی است که آن را از خودت هم مخفی میکنی،چرا که زندگی با یک دروغ،ساده تر است. 0 0 ریحانه دیروز هر دو در نهایت میمیرند آدام سیلورا 4.2 183 صفحۀ 43 مامان،به نظرت،چون اینجا هیچوقت فرصتش رو پیدا نکردم،میتونم اون بالا،معنای عشق رو تجربه کنم؟ 0 0 ریحانه دیروز هردو در نهایت می میرند آدام سیلورا 4.7 4 صفحۀ 96 خداحافظی ممکن ترین غیرممکن است. 0 0 ریحانه دیروز عیبی ندارد حالت خوش نیست مگان دیواین 3.4 31 صفحۀ 35 باید کسانی باشند که بتوانیم در میانشان بنشینیم و اشک بریزیم و همچنان دلاور محسوب بشویم. 0 0 ریحانه دیروز همنوایی در پاییز باربارا پیم 2.5 3 صفحۀ 56 بی تردید زنی که عاشق شده،حتی اگر بالای شصت سال داشته باشد ، در شور و شوق کم از دخترکان نوزده ساله ندارد. 0 0 ریحانه دیروز بدن فراموش نمی کند بسل ون در کولک 4.0 0 صفحۀ 45 خیال بود یا رویایی در بیداری؟ آن موسیقی تمام شده؛خوابم یا بیدار؟ 0 0 ریحانه دیروز بدن فراموش نمی کند بسل ون در کولک 4.0 0 صفحۀ 34 خاطرات تکامل مییابند و تغییر میکنند. 0 0 ریحانه دیروز کتاب منتخبات (برگزیده ی اشعار) احمدرضا احمدی 0.0 صفحۀ 7 مگر تو نسیم ابر بودی کهتو را در باران گم کردم؟ 0 0 ریحانه دیروز زندگی به سبک آنی کریستین مری ماهونی 4.5 4 صفحۀ 5 هیچوقت از ساکت بودنم اذیت نمیشد.میگفت:آدم های ساکت جالبن. 0 0 ریحانه 2 روز پیش سین زدی ولی جواب ندادی آکیرا 0.0 صفحۀ 4 0 0 ریحانه 2 روز پیش افکار دونیمه شب مکنزی کامپیل 0.0 صفحۀ 3 گویی برخی از آهنگ ها،افراد را با خود دارند. 0 0 ریحانه 2 روز پیش سین زدی ولی جواب ندادی آکیرا 0.0 صفحۀ 6 من خیلی بلد نیستم قشنگ حرف بزنم،امیدوارم خوب بتونی حرف هارو از توی چشم آدم بخونی. 0 0 ریحانه 2 روز پیش حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور 3.4 17 صفحۀ 4 دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرورفته ای درکلمه ای انگار.در عین.در شین.در قاف.در نقطه ها. 0 0 ریحانه 2 روز پیش حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور 3.4 17 صفحۀ 46 داشت شروع میشد که خفه اش کردم.درست وسط جمله بود که نقطه گذاشتم.نمیخواستم کلام تمام شود.نمیخواستم جمله معنا پیدا کند.نیمه شب بود.گمانم.ناگهان آمد.یا بهتر بگویم داشت میآمد که من یک قدم پس رفتم.نقطه را گذاشتم و عقب کشیدم.نقطه را گذاشته بودم وسط کلمه.حتی فرصت تمام شدن کلمه را هم نداده بودم چه برسد به تمام شدن جمله.نمیدانم نقطه را کجای کلمه گذاشته بودم.شاید روی دال یا بر قوس واو یا روی لبه دندانه سین.بس که با شتاب این کار را کرده بودم.بس که میترسیدم.دست هام انگار مرتکب قتل شده باشند،از هیجان و اضطراب میلرزیدند.انگار کسی را نیامده کشته بودم.دست هام رو گذاشته بودم روی گلوش و فشار داده بودم.وقتی داشت خفه میشد،چیزی نگفت.تقلا نکرد.التماس نکرد.فقط نگاهم کرد.صبر کرد تا ذره ذره بمیرد.دست هام رو آن قدر آنجا نگه داشتم تا چشم هام خیس شدن.تا انگشتانم سست شدند. 0 0 ریحانه 2 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 224 صفحۀ 3 پدر پرسید:دنبال چه میگردی؟ گفتم:دنبال خودم. 0 0 ریحانه 2 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 224 صفحۀ 5 پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد،تنهاست.نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد. 0 0 ریحانه 2 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 224 صفحۀ 45 دارم رفته رفته تبدیل به آدمی میشوم که به فکر کردن فکر میکند.حالا فکر کردن برای من عادت شده.هدف شده.همه اش دلم میخواهد بنشینم و فکر کنم.مهم نیست کهدست هام به چه کاری مشغولند. 0 0 ریحانه 2 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 224 صفحۀ 7 وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست.چون نمیتواند به هیچکس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد. 0 0 ریحانه 2 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 224 صفحۀ 6 حضورش برایم اهمیتی نداشت اما غیبتش خیلی آزاردهنده بود. 0 0
بریده کتابهای ریحانه ریحانه 11 ساعت پیش سه گانه فاضل نظری فاضل نظری 4.0 0 صفحۀ 53 ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل میباختی 0 1 ریحانه دیروز هر دو در نهایت میمیرند آدام سیلورا 4.2 183 صفحۀ 17 گاهی وقت ها،حقیقت رازی است که آن را از خودت هم مخفی میکنی،چرا که زندگی با یک دروغ،ساده تر است. 0 0 ریحانه دیروز هر دو در نهایت میمیرند آدام سیلورا 4.2 183 صفحۀ 43 مامان،به نظرت،چون اینجا هیچوقت فرصتش رو پیدا نکردم،میتونم اون بالا،معنای عشق رو تجربه کنم؟ 0 0 ریحانه دیروز هردو در نهایت می میرند آدام سیلورا 4.7 4 صفحۀ 96 خداحافظی ممکن ترین غیرممکن است. 0 0 ریحانه دیروز عیبی ندارد حالت خوش نیست مگان دیواین 3.4 31 صفحۀ 35 باید کسانی باشند که بتوانیم در میانشان بنشینیم و اشک بریزیم و همچنان دلاور محسوب بشویم. 0 0 ریحانه دیروز همنوایی در پاییز باربارا پیم 2.5 3 صفحۀ 56 بی تردید زنی که عاشق شده،حتی اگر بالای شصت سال داشته باشد ، در شور و شوق کم از دخترکان نوزده ساله ندارد. 0 0 ریحانه دیروز بدن فراموش نمی کند بسل ون در کولک 4.0 0 صفحۀ 45 خیال بود یا رویایی در بیداری؟ آن موسیقی تمام شده؛خوابم یا بیدار؟ 0 0 ریحانه دیروز بدن فراموش نمی کند بسل ون در کولک 4.0 0 صفحۀ 34 خاطرات تکامل مییابند و تغییر میکنند. 0 0 ریحانه دیروز کتاب منتخبات (برگزیده ی اشعار) احمدرضا احمدی 0.0 صفحۀ 7 مگر تو نسیم ابر بودی کهتو را در باران گم کردم؟ 0 0 ریحانه دیروز زندگی به سبک آنی کریستین مری ماهونی 4.5 4 صفحۀ 5 هیچوقت از ساکت بودنم اذیت نمیشد.میگفت:آدم های ساکت جالبن. 0 0 ریحانه 2 روز پیش سین زدی ولی جواب ندادی آکیرا 0.0 صفحۀ 4 0 0 ریحانه 2 روز پیش افکار دونیمه شب مکنزی کامپیل 0.0 صفحۀ 3 گویی برخی از آهنگ ها،افراد را با خود دارند. 0 0 ریحانه 2 روز پیش سین زدی ولی جواب ندادی آکیرا 0.0 صفحۀ 6 من خیلی بلد نیستم قشنگ حرف بزنم،امیدوارم خوب بتونی حرف هارو از توی چشم آدم بخونی. 0 0 ریحانه 2 روز پیش حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور 3.4 17 صفحۀ 4 دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرورفته ای درکلمه ای انگار.در عین.در شین.در قاف.در نقطه ها. 0 0 ریحانه 2 روز پیش حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه: مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور 3.4 17 صفحۀ 46 داشت شروع میشد که خفه اش کردم.درست وسط جمله بود که نقطه گذاشتم.نمیخواستم کلام تمام شود.نمیخواستم جمله معنا پیدا کند.نیمه شب بود.گمانم.ناگهان آمد.یا بهتر بگویم داشت میآمد که من یک قدم پس رفتم.نقطه را گذاشتم و عقب کشیدم.نقطه را گذاشته بودم وسط کلمه.حتی فرصت تمام شدن کلمه را هم نداده بودم چه برسد به تمام شدن جمله.نمیدانم نقطه را کجای کلمه گذاشته بودم.شاید روی دال یا بر قوس واو یا روی لبه دندانه سین.بس که با شتاب این کار را کرده بودم.بس که میترسیدم.دست هام انگار مرتکب قتل شده باشند،از هیجان و اضطراب میلرزیدند.انگار کسی را نیامده کشته بودم.دست هام رو گذاشته بودم روی گلوش و فشار داده بودم.وقتی داشت خفه میشد،چیزی نگفت.تقلا نکرد.التماس نکرد.فقط نگاهم کرد.صبر کرد تا ذره ذره بمیرد.دست هام رو آن قدر آنجا نگه داشتم تا چشم هام خیس شدن.تا انگشتانم سست شدند. 0 0 ریحانه 2 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 224 صفحۀ 3 پدر پرسید:دنبال چه میگردی؟ گفتم:دنبال خودم. 0 0 ریحانه 2 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 224 صفحۀ 5 پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد،تنهاست.نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد. 0 0 ریحانه 2 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 224 صفحۀ 45 دارم رفته رفته تبدیل به آدمی میشوم که به فکر کردن فکر میکند.حالا فکر کردن برای من عادت شده.هدف شده.همه اش دلم میخواهد بنشینم و فکر کنم.مهم نیست کهدست هام به چه کاری مشغولند. 0 0 ریحانه 2 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 224 صفحۀ 7 وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست.چون نمیتواند به هیچکس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد. 0 0 ریحانه 2 روز پیش سمفونی مردگان عباس معروفی 4.2 224 صفحۀ 6 حضورش برایم اهمیتی نداشت اما غیبتش خیلی آزاردهنده بود. 0 0