ریحانه

ریحانه

@reyhanehh_7308

18 دنبال شده

10 دنبال کننده

یادداشت‌ها

این کاربر هنوز یادداشتی ثبت نکرده است.

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها

ریحانه پسندید.
ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد

7

ریحانه پسندید.
در جستجوی خوشبختی

13

ریحانه پسندید.
عطر قالی؛ نسیم عشق
        راستش رو بخواین این کتاب به نظر من البته زیاد از حد شخصیت زن رو خورد کرده 
شما تصور کنید 
یک دختری باشی که مادرت حتی تو رو دوست نداره 
فردی که دوستش داری رو توی یک واقعه اونم توی سن پایین از دست میدی 
گیر مردی میوفتی که به شدت یه زن دیگه رو دوست داره و برای اینکه لج اون رو در بیاره با تو ازدواج کرده !
پشت سر هم بچه گیرت بیاد در حالی که یه نون برای خوردن نداری 
خانواده خودت دوستت نداشته باشن 
خانواده شوهرت به چشم گدا بهت نگاه کنن
در حالی که هیچ گناهی نکردی 
واقعیتش من بعد از خوندن این کتاب چند روز حالم بد بود 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

ریحانه پسندید.
چراغ ها را من خاموش می کنم

3

ریحانه پسندید.
رک ترین کتاب ممکن؛ راهکارهایی کاربردی برای رهایی ذهن از چرندیات
          برای حس خاص بودن باید برای تمام نبردها آماده باشی و احساس آمادگی کنی نه فقط برای یک نبرد.

از واقعیت نترسید! 
این مهمترین پیام این کتاب است.‌ همه ی ما آدم ها ، دقیقا چون آدم هستیم، یک روزهایی میخواهیم خودمان نباشیم، شکل بهتری داشته باشیم، محبوب تر باشیم، دیگران دنبال مان باشند و برایمان کف بزنند. اصلا گاهی خود آدم مان از خودمان بدش می آید. گاهی دوست داریم سر به تن خودمان نباشد. این وقت ها بخواهی و نخواهی هستند. اما علت شان را می دانیم؟ معلوم است. یا دلمان گرفته، یا دوستی چیزی گفته که باب دلمان نبوده، یا آنی که می خواستیم رای نیاورده و یا سریال مورد علاقه مان خیلی افتضاح تمام شده. اینها دلایل مهمی است اما نه چندان. دلیل مهمترش جایی درون خود ماست. جایی آن ته ‌و توها که نمی رویم سراغش. ازش می ترسیم ، فراری هستیم. می گذاریم آن کنج بپوسد و دم نزند. چون چیزی را به ما نشان می دهد که نمی خواهیم : واقعیت را. واقعیت خودمان و زندگی مان. سفت و سخت انگشت سبابه اش را فرو می کند توی چشم مان و می گوید : اگر زندگی ات گند است چون خودت گندی. هر چه عیب و ایراد داریم به رویمان می آورد. هر چه بدی داریم از هفت نسل قبل می آورد جلوی چشم مان. برای همین نمی خواهیمش. 
این کتاب همین را می خواهد بگوید. با هر ورق واقعیت را می کوبد توی صورت مان: به خودت بیا و آدم زندگی خودت باش. مسئولیت انتخاب هایت را قبول کن. قبول کن هر چه هستی از خودت است. همه چیز توی خودت است و بس. 
پس نترس و گند زدن به زندگی و افکارت را بگذار کنار. درست زندگی کن تا درباره ی خودت درست فکر کنی. 

البته این تمام پیام کتاب نیست، اما مهم‌ترینش است.  این را که درست کردی می رود سراغ بقیه آدمها و انتخاب ها و تصمیم ها و فکر و خیال ها. چون خودت را که نجات دادی بقیه اش مثل آب خوردن می شود.
        

13

ریحانه پسندید.
فابیان
          فابیان را خواندم و بیشتر از دیگر کارهای دیگر کستنر از آن لذت بردم. زبان طنز و هجوآمیز و کنایه هایش را دوست دارم. کستنر یکجورهایی برای من نماینده ی المان است. انگار نوشته های هیچ کس دیگری اینقدر المان را به من نمی شناساند. روایت کتاب جذاب و آرام ولی در درون طوفانی است. خلاصه گو است و بی تشریفات می رود سر اصل مطلب. ترجمه ی کتاب هم الحق فوق العاده است. 
فابیان ماجرای زندگی آدمی است اخلاق گرا در جامعه ای که به دلیل رکود اقتصادی، فساد و بی قانونی رو به نابودی است. یعنی سال های پیش از روی کار آمدن نازی ها. زمانی که آدمی برای حفظ زندگی اش هرکاری می کرده است. فابیان تحصیل کرده، در عنفوان جوانی، بدبین و منفی باف و افسرده است اما هرجا بتواند بی توجه به اینکه چه کسی باشد کمک میکند. حتی وقتی بچه ای دزدی می کند فابیان اخلاق گرا مقصر را دولت و جامعه می داند. البته که پر بیراه هم نیست. حتی گرایش های سیاسی هم برای فابیان چپ گرا بی اهمیت است، البته در ظاهر. چون راضی نمی شود به خاطر پول در روزنامه ی جناح راستی کار کند. فابیان اگرچه افسرده اما به اصولش پایبند است و به خاطر پول حاضر به انجام هر کاری نیست. اما دیگری را قضاوت نمی کند. کسی چه می داند برای حفظ زندگی مجبور به چه کارهایی می شود؟ 

زن های قصه ی فابیان جز مادرش چندان دلچسب نیستند. خائن اند، تن فروشند، طمع کارند و گرچه شاید به نظر برسد که داستان نظر خوبی به آنها ندارد اما من به شخصه چنین چیزی را در کتاب ندیدم. هر کدام از زن ها برای رفتارش دلیلی دارد، موجه یا ناموجه. اما همراهی با فابیان کمک می کند نسبت به آنها بی طرف باشی. فابیان قضاوت نمی کند، حتی در صحبت های گاه و بیگاه با خودش. شاید ناامیدی به شرایط موجود از او چنین آدمی ساخته. با این حال فابیان ننشسته و دست روی دست نگذاشته تا ارامش به سراغش بیاید. زورش را می زند تا مانند بقیه برای سرو سامان بگیرد.  خودش معتقد است بی هدفی زندگی را بی ارزش می کند. 

می شود گفت یاکوب فابیان همان اریش کستنر است و فابیان به نوعی زندگی نامه ی اوست. از خاطرات و اتفاقات زندگی اش در داستان حسابی بهره برده و تقریبا بی کم و کاست تعریف شان کرده. کستنر با آمدن نازی ها در برلین می ماند تا برای نوشتن از آلمان آن دوره همه چیز را با چشم خودش ببیند. نقد می شود، قضاوت می شود، کتاب هایش ممنوع می شود و جز اولین کسانی است که کتابهایش در ملا عام سوزانده می شود، آن هم در مقابل چشمان خودش.اما همچنان در برلین می ماند و می گذارد کتاب ها در ان سوی مرزهای آلمان راهشان را پیدا کنند. انگار می داند کلمه و کتاب و ادبیات هر کجا باشند راهی به سوی آزادی پیدا خواهند کرد. همان طور که در طال های بعد از سقوط رایش و نازی ها اریش کستنر در مقام ریاست انجمن پن آلمان به نوشتن ادامه می دهد. 
        

30

ریحانه پسندید.
تهوع

9