بریدههای کتاب مبینا مبینا 5 روز پیش به سوی آسمان؛ سیتونیک جلد 3 یاسمن میرزاپور 4.2 5 صفحۀ 422 0 3 مبینا 1404/5/23 The River of Silver جلد 4 شنون آ چاکرابورتی 5.0 1 صفحۀ 168 به تجربهای سخت یاد گرفته بود که بروز ندادن و سرپوش گذاشتن بر عواطف و ادامه دادن، تنها راه بقا بود. 0 3 مبینا 1404/4/20 جاناتان استرنج و آقای نورل سوزانا کلارک 4.6 2 صفحۀ 1005 جعبه کوچک بود و ظاهراً از جنس نقره و چینی پورسلین بود. سایۀ زیبای آبی داشت، اما دقیقاً آبی هم نبود، بیشتر شبیه به یاس بنفش بود. هرچند دوباره، دقیقاً شبیه به رنگ یاس بنفش هم نبود، چون تهرنگی از خاکستری هم داشت. اگر میخواستی دقیقتر باشی، به رنگ قلبدرد بود. بااینحال، متاسفانه نه میس گریاستیل و نه عمه گریاستیل تاکنون دچار قلبدرد نشده بودند و برای همین هیچکدامشان آن را تشخیص ندادند. 0 6 مبینا 1404/4/20 جاناتان استرنج و آقای نورل سوزانا کلارک 4.6 2 صفحۀ 984 «در حقیقت، حالا که فکرش را میکنم، مگر خودم عاشقش نبودم؟ فکر میکنم باید همین باشد. شیرینترین راه گفتن نامم را میدانست و لبخندهایش همیشه یکی بودند و هر مرتبه لبخند میزد، قلبم سمتش موج میگرفت.» 0 7 مبینا 1404/4/20 جاناتان استرنج و آقای نورل سوزانا کلارک 4.6 2 صفحۀ 385 «آه، اما آقا، خواننده دقیقاً با نظراتی که درباب آثار دیگران میدهید و اینکه اشتباهات آنان را نمایان میسازید است که میتواند نظرات شما را بهتر و بیشتر بشناسد. سادهترین کار در کل جهان این است که مروری بر یک اثر را به جملات و نظرات خودتان تبدیل کنید. آدم فقط کافی است یکی دو بار در کل مقاله نامی از آن کتاب ببرد و بقیهاش را به مضمون موردنظر خودش بپردازد. من به شما تضمین میدهم که همگان به همین کار مشغول هستند.» 0 0 مبینا 1404/4/20 جاناتان استرنج و آقای نورل سوزانا کلارک 4.6 2 صفحۀ 256 «کتابها و کاغذها، پایۀ تحقیقی خوب هستند و صدای دانش را همراه خویش میآورند.» 0 33 مبینا 1404/4/20 جاناتان استرنج و آقای نورل سوزانا کلارک 4.6 2 صفحۀ 513 «احساس میکردی که تمامی چیزهای خوب زندگیات را برای ابد از دست دادهای و همۀ چیزهای بدی که در زندگیات دیدهای، دارند برای تو رخ میدهند. درنتیجه، این خدمهٔ افسرده شده و خمیده گشته و احساس میکردند که زندگی، دیگر ارزش زیستن را ندارد.» 0 0 مبینا 1404/4/20 جاناتان استرنج و آقای نورل سوزانا کلارک 4.6 2 صفحۀ 641 «برای اولین مرتبه فهمید جهان ابداً خنگ نیست، بلکه منتظر است تا کسی فقط به زبانی سخن بگوید که متوجهش بشود.» 0 2 مبینا 1404/4/20 جاناتان استرنج و آقای نورل سوزانا کلارک 4.6 2 صفحۀ 70 «بهراستی همین است. چون هر زمان اندوهگین هستم شما با صحبت از چیزهای دلنشین با من مینشینید و روحیۀ پایینم را درمان میکنید و برای همین هم من باید همین کار را با شما بکنم. دوستی مگر همین نیست؟» «صداقت و سرراستی آقای استرنج. فکر میکنم همینها بهترین پایههای دوستی باشند.» 0 0 مبینا 1404/4/20 جاناتان استرنج و آقای نورل سوزانا کلارک 4.6 2 صفحۀ 769 «اوه، من خیلی چیزها گفتهام! هر فکر عجیبی راهش را به کلهام باز میکند. حجم اندوه میتواند همراهش تقلایی جنونآمیز بیاورد، همانقدر که میتواند هر چیز دیگری همراه خودش بیاورد. اگر بخواهم حقیقت را به شما بگویم، مدتی است دیگر عملاً خودم نیستم. اگر بخواهم حقیقت را بگویم، کمی وحشی شدهام.» 0 0 مبینا 1404/3/25 Normal People Sally Rooney 3.3 2 صفحۀ 23 she just let things happen. like nothing meant anything to her. 0 2 مبینا 1404/3/6 Daisy Jones & The Six 4.2 13 صفحۀ 38 0 3 مبینا 1404/3/4 برخورد تمدن ها سر آسانسوری در پیاتزا ویتوریو عماره لاخوس 3.5 29 صفحۀ 131 «مگر دور از لبخند تو میتوان شادمان بود؟» 0 2 مبینا 1404/1/1 من فلوجه را به یاد می آورم فرات العانی 4.3 12 صفحۀ 38 آری، این امید احمقانه، که وقتی همهچیز از دست رفته است آدم به آن چنگ میزند، به چه دردی میخورد جز اینکه باورش کند و بعد به آن شک کند؟ 0 0 مبینا 1403/11/28 شوالیه هفت اقلیم جورج آر.آر. مارتین 4.4 12 صفحۀ 143 اینها به طرفداری من اومدهن. از پیت پرسید: «چرا؟ مگه فکر کردهن من کیام؟» آهنگر گفت: «شوالیهای که روی عهدش میمونه.» 0 1 مبینا 1403/11/28 شوالیه هفت اقلیم جورج آر.آر. مارتین 4.4 12 صفحۀ 122 «پادشاهها ظهور و سقوط میکنن. اونوقت گاوها و رعیتها سرشون به کار خودشونه.» 0 3 مبینا 1403/11/28 شوالیه هفت اقلیم جورج آر.آر. مارتین 4.4 12 صفحۀ 102 «میدانست چه حسی دارد که آنقدر خواهان چیزی باشی که بهخاطر رسیدن به آن دروغ بزرگی بگویی.» 0 2 مبینا 1403/11/28 شوالیه هفت اقلیم جورج آر.آر. مارتین 4.4 12 صفحۀ 82 یکی از ستاره ها سقوط کرد، رد سبز روشنی روی سیاهی آسمان به جا گذاشت و محو شد. دانک فکر کرد، ستارهای میافته برای کسی که میبیندش بخت و اقبال میآره. ولی بقیه الان توی چادرن و به جای آسمون، به ابریشم خیره شدهن. پس بخت و اقبال فقط مال خودمه. 0 1 مبینا 1403/11/28 پانزده زندگی اول هری آگوست کلر نورس 3.9 11 صفحۀ 240 اشتياقشان سادهلوحانه بود و اميدواریشان عجولانه بود و جهالتشان از دنياى بيرون رعب و وحشت بر وجود آدمى مستولى مى كرد. 0 0 مبینا 1403/11/23 پانزده زندگی اول هری آگوست کلر نورس 3.9 11 صفحۀ 130 ما فقط نزد آنان که دوست داریم باقی میمانیم. عروسکهای زیبا هستیم در دست این زندگی لعبتباز. معنای حیاتمان را باید در همین اشخاص بجوییم. به همین اشخاص باید امید ببندیم. تردید ندارم شخصی که باید این معنا را به حیات تو بدهد مییابی. 0 0
بریدههای کتاب مبینا مبینا 5 روز پیش به سوی آسمان؛ سیتونیک جلد 3 یاسمن میرزاپور 4.2 5 صفحۀ 422 0 3 مبینا 1404/5/23 The River of Silver جلد 4 شنون آ چاکرابورتی 5.0 1 صفحۀ 168 به تجربهای سخت یاد گرفته بود که بروز ندادن و سرپوش گذاشتن بر عواطف و ادامه دادن، تنها راه بقا بود. 0 3 مبینا 1404/4/20 جاناتان استرنج و آقای نورل سوزانا کلارک 4.6 2 صفحۀ 1005 جعبه کوچک بود و ظاهراً از جنس نقره و چینی پورسلین بود. سایۀ زیبای آبی داشت، اما دقیقاً آبی هم نبود، بیشتر شبیه به یاس بنفش بود. هرچند دوباره، دقیقاً شبیه به رنگ یاس بنفش هم نبود، چون تهرنگی از خاکستری هم داشت. اگر میخواستی دقیقتر باشی، به رنگ قلبدرد بود. بااینحال، متاسفانه نه میس گریاستیل و نه عمه گریاستیل تاکنون دچار قلبدرد نشده بودند و برای همین هیچکدامشان آن را تشخیص ندادند. 0 6 مبینا 1404/4/20 جاناتان استرنج و آقای نورل سوزانا کلارک 4.6 2 صفحۀ 984 «در حقیقت، حالا که فکرش را میکنم، مگر خودم عاشقش نبودم؟ فکر میکنم باید همین باشد. شیرینترین راه گفتن نامم را میدانست و لبخندهایش همیشه یکی بودند و هر مرتبه لبخند میزد، قلبم سمتش موج میگرفت.» 0 7 مبینا 1404/4/20 جاناتان استرنج و آقای نورل سوزانا کلارک 4.6 2 صفحۀ 385 «آه، اما آقا، خواننده دقیقاً با نظراتی که درباب آثار دیگران میدهید و اینکه اشتباهات آنان را نمایان میسازید است که میتواند نظرات شما را بهتر و بیشتر بشناسد. سادهترین کار در کل جهان این است که مروری بر یک اثر را به جملات و نظرات خودتان تبدیل کنید. آدم فقط کافی است یکی دو بار در کل مقاله نامی از آن کتاب ببرد و بقیهاش را به مضمون موردنظر خودش بپردازد. من به شما تضمین میدهم که همگان به همین کار مشغول هستند.» 0 0 مبینا 1404/4/20 جاناتان استرنج و آقای نورل سوزانا کلارک 4.6 2 صفحۀ 256 «کتابها و کاغذها، پایۀ تحقیقی خوب هستند و صدای دانش را همراه خویش میآورند.» 0 33 مبینا 1404/4/20 جاناتان استرنج و آقای نورل سوزانا کلارک 4.6 2 صفحۀ 513 «احساس میکردی که تمامی چیزهای خوب زندگیات را برای ابد از دست دادهای و همۀ چیزهای بدی که در زندگیات دیدهای، دارند برای تو رخ میدهند. درنتیجه، این خدمهٔ افسرده شده و خمیده گشته و احساس میکردند که زندگی، دیگر ارزش زیستن را ندارد.» 0 0 مبینا 1404/4/20 جاناتان استرنج و آقای نورل سوزانا کلارک 4.6 2 صفحۀ 641 «برای اولین مرتبه فهمید جهان ابداً خنگ نیست، بلکه منتظر است تا کسی فقط به زبانی سخن بگوید که متوجهش بشود.» 0 2 مبینا 1404/4/20 جاناتان استرنج و آقای نورل سوزانا کلارک 4.6 2 صفحۀ 70 «بهراستی همین است. چون هر زمان اندوهگین هستم شما با صحبت از چیزهای دلنشین با من مینشینید و روحیۀ پایینم را درمان میکنید و برای همین هم من باید همین کار را با شما بکنم. دوستی مگر همین نیست؟» «صداقت و سرراستی آقای استرنج. فکر میکنم همینها بهترین پایههای دوستی باشند.» 0 0 مبینا 1404/4/20 جاناتان استرنج و آقای نورل سوزانا کلارک 4.6 2 صفحۀ 769 «اوه، من خیلی چیزها گفتهام! هر فکر عجیبی راهش را به کلهام باز میکند. حجم اندوه میتواند همراهش تقلایی جنونآمیز بیاورد، همانقدر که میتواند هر چیز دیگری همراه خودش بیاورد. اگر بخواهم حقیقت را به شما بگویم، مدتی است دیگر عملاً خودم نیستم. اگر بخواهم حقیقت را بگویم، کمی وحشی شدهام.» 0 0 مبینا 1404/3/25 Normal People Sally Rooney 3.3 2 صفحۀ 23 she just let things happen. like nothing meant anything to her. 0 2 مبینا 1404/3/6 Daisy Jones & The Six 4.2 13 صفحۀ 38 0 3 مبینا 1404/3/4 برخورد تمدن ها سر آسانسوری در پیاتزا ویتوریو عماره لاخوس 3.5 29 صفحۀ 131 «مگر دور از لبخند تو میتوان شادمان بود؟» 0 2 مبینا 1404/1/1 من فلوجه را به یاد می آورم فرات العانی 4.3 12 صفحۀ 38 آری، این امید احمقانه، که وقتی همهچیز از دست رفته است آدم به آن چنگ میزند، به چه دردی میخورد جز اینکه باورش کند و بعد به آن شک کند؟ 0 0 مبینا 1403/11/28 شوالیه هفت اقلیم جورج آر.آر. مارتین 4.4 12 صفحۀ 143 اینها به طرفداری من اومدهن. از پیت پرسید: «چرا؟ مگه فکر کردهن من کیام؟» آهنگر گفت: «شوالیهای که روی عهدش میمونه.» 0 1 مبینا 1403/11/28 شوالیه هفت اقلیم جورج آر.آر. مارتین 4.4 12 صفحۀ 122 «پادشاهها ظهور و سقوط میکنن. اونوقت گاوها و رعیتها سرشون به کار خودشونه.» 0 3 مبینا 1403/11/28 شوالیه هفت اقلیم جورج آر.آر. مارتین 4.4 12 صفحۀ 102 «میدانست چه حسی دارد که آنقدر خواهان چیزی باشی که بهخاطر رسیدن به آن دروغ بزرگی بگویی.» 0 2 مبینا 1403/11/28 شوالیه هفت اقلیم جورج آر.آر. مارتین 4.4 12 صفحۀ 82 یکی از ستاره ها سقوط کرد، رد سبز روشنی روی سیاهی آسمان به جا گذاشت و محو شد. دانک فکر کرد، ستارهای میافته برای کسی که میبیندش بخت و اقبال میآره. ولی بقیه الان توی چادرن و به جای آسمون، به ابریشم خیره شدهن. پس بخت و اقبال فقط مال خودمه. 0 1 مبینا 1403/11/28 پانزده زندگی اول هری آگوست کلر نورس 3.9 11 صفحۀ 240 اشتياقشان سادهلوحانه بود و اميدواریشان عجولانه بود و جهالتشان از دنياى بيرون رعب و وحشت بر وجود آدمى مستولى مى كرد. 0 0 مبینا 1403/11/23 پانزده زندگی اول هری آگوست کلر نورس 3.9 11 صفحۀ 130 ما فقط نزد آنان که دوست داریم باقی میمانیم. عروسکهای زیبا هستیم در دست این زندگی لعبتباز. معنای حیاتمان را باید در همین اشخاص بجوییم. به همین اشخاص باید امید ببندیم. تردید ندارم شخصی که باید این معنا را به حیات تو بدهد مییابی. 0 0