بریدههای کتاب مبینا مبینا 1404/1/1 من فلوجه را به یاد می آورم فرات العانی 4.3 8 صفحۀ 38 آری، این امید احمقانه، که وقتی همهچیز از دست رفته است آدم به آن چنگ میزند، به چه دردی میخورد جز اینکه باورش کند و بعد به آن شک کند؟ 0 0 مبینا 1403/11/28 شوالیه هفت اقلیم جورج آر.آر. مارتین 4.6 7 صفحۀ 143 اینها به طرفداری من اومدهن. از پیت پرسید: «چرا؟ مگه فکر کردهن من کیام؟» آهنگر گفت: «شوالیهای که روی عهدش میمونه.» 0 1 مبینا 1403/11/28 شوالیه هفت اقلیم جورج آر.آر. مارتین 4.6 7 صفحۀ 122 «پادشاهها ظهور و سقوط میکنن. اونوقت گاوها و رعیتها سرشون به کار خودشونه.» 0 3 مبینا 1403/11/28 شوالیه هفت اقلیم جورج آر.آر. مارتین 4.6 7 صفحۀ 102 «میدانست چه حسی دارد که آنقدر خواهان چیزی باشی که بهخاطر رسیدن به آن دروغ بزرگی بگویی.» 0 1 مبینا 1403/11/28 شوالیه هفت اقلیم جورج آر.آر. مارتین 4.6 7 صفحۀ 82 یکی از ستاره ها سقوط کرد، رد سبز روشنی روی سیاهی آسمان به جا گذاشت و محو شد. دانک فکر کرد، ستارهای میافته برای کسی که میبیندش بخت و اقبال میآره. ولی بقیه الان توی چادرن و به جای آسمون، به ابریشم خیره شدهن. پس بخت و اقبال فقط مال خودمه. 0 1 مبینا 1403/11/28 پانزده زندگی اول هری آگوست کلر نورس 4.1 7 صفحۀ 240 اشتياقشان سادهلوحانه بود و اميدواریشان عجولانه بود و جهالتشان از دنياى بيرون رعب و وحشت بر وجود آدمى مستولى مى كرد. 0 0 مبینا 1403/11/23 پانزده زندگی اول هری آگوست کلر نورس 4.1 7 صفحۀ 130 ما فقط نزد آنان که دوست داریم باقی میمانیم. عروسکهای زیبا هستیم در دست این زندگی لعبتباز. معنای حیاتمان را باید در همین اشخاص بجوییم. به همین اشخاص باید امید ببندیم. تردید ندارم شخصی که باید این معنا را به حیات تو بدهد مییابی. 0 0 مبینا 1403/11/22 پانزده زندگی اول هری آگوست کلر نورس 4.1 7 صفحۀ 54 میگویند ذهن آدمی درد را نمیتواند به خاطر بسپرد؛ من میگویم اهمیت چندانی ندارد، زیرا حتی اگر حس جسمانی از میان برود خاطره ما از وحشت پیرامونش نقص ندارد. 0 0
بریدههای کتاب مبینا مبینا 1404/1/1 من فلوجه را به یاد می آورم فرات العانی 4.3 8 صفحۀ 38 آری، این امید احمقانه، که وقتی همهچیز از دست رفته است آدم به آن چنگ میزند، به چه دردی میخورد جز اینکه باورش کند و بعد به آن شک کند؟ 0 0 مبینا 1403/11/28 شوالیه هفت اقلیم جورج آر.آر. مارتین 4.6 7 صفحۀ 143 اینها به طرفداری من اومدهن. از پیت پرسید: «چرا؟ مگه فکر کردهن من کیام؟» آهنگر گفت: «شوالیهای که روی عهدش میمونه.» 0 1 مبینا 1403/11/28 شوالیه هفت اقلیم جورج آر.آر. مارتین 4.6 7 صفحۀ 122 «پادشاهها ظهور و سقوط میکنن. اونوقت گاوها و رعیتها سرشون به کار خودشونه.» 0 3 مبینا 1403/11/28 شوالیه هفت اقلیم جورج آر.آر. مارتین 4.6 7 صفحۀ 102 «میدانست چه حسی دارد که آنقدر خواهان چیزی باشی که بهخاطر رسیدن به آن دروغ بزرگی بگویی.» 0 1 مبینا 1403/11/28 شوالیه هفت اقلیم جورج آر.آر. مارتین 4.6 7 صفحۀ 82 یکی از ستاره ها سقوط کرد، رد سبز روشنی روی سیاهی آسمان به جا گذاشت و محو شد. دانک فکر کرد، ستارهای میافته برای کسی که میبیندش بخت و اقبال میآره. ولی بقیه الان توی چادرن و به جای آسمون، به ابریشم خیره شدهن. پس بخت و اقبال فقط مال خودمه. 0 1 مبینا 1403/11/28 پانزده زندگی اول هری آگوست کلر نورس 4.1 7 صفحۀ 240 اشتياقشان سادهلوحانه بود و اميدواریشان عجولانه بود و جهالتشان از دنياى بيرون رعب و وحشت بر وجود آدمى مستولى مى كرد. 0 0 مبینا 1403/11/23 پانزده زندگی اول هری آگوست کلر نورس 4.1 7 صفحۀ 130 ما فقط نزد آنان که دوست داریم باقی میمانیم. عروسکهای زیبا هستیم در دست این زندگی لعبتباز. معنای حیاتمان را باید در همین اشخاص بجوییم. به همین اشخاص باید امید ببندیم. تردید ندارم شخصی که باید این معنا را به حیات تو بدهد مییابی. 0 0 مبینا 1403/11/22 پانزده زندگی اول هری آگوست کلر نورس 4.1 7 صفحۀ 54 میگویند ذهن آدمی درد را نمیتواند به خاطر بسپرد؛ من میگویم اهمیت چندانی ندارد، زیرا حتی اگر حس جسمانی از میان برود خاطره ما از وحشت پیرامونش نقص ندارد. 0 0